من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سردار شدم
غم دلدار فکنده است بجانم شرری
که بجان آمدم و شهره بازار شدم
در میخانه گشائید برویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
خمینی ره
دلم گرفته، ای دوست! هوایِ گریه با من؛
گر از قفس گریزم، کجا رَوَم، کجا، من؟
به جان دوست هر کاری می کنم صفحه ها لود نمیشن
شما هم این مشکلو دارید؟
این 2مین بار دارم سعی میکنم بفرستم
این 3مین بار دارم سعی میکنم بفرستم
این 4مین بار دارم سعی میکنم بفرستم
این 5 مین بار دارم سعی میکنم بفرستم
این 6مین بار دارم سعی میکنم بفرستم