iranian1
پسندها
45

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اندازه ی اين عكس تغيير داده شده است. برای ديدن كامل عكس اينجا را كليك كنيد. اندازه ی عكس اصلی 667x746 و حجم آن 70KB است.[IMG]
    وقتی جهان
    از ریشه جهنم
    و آدم
    از عدم
    و سعی
    از ریشه های یاس می آید
    وقتی که یک تفاوت ساده
    در حرف
    کفتار را
    به کفتر
    تبدیل می کند
    باید به بی تفاوتی واژه ها
    و واژه های بی طرفی
    مثل نان
    دل بست
    نان را از هر طرف بخوانی
    نان است !

    قیصر امین پور


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    مرسی مرسی مرسی:gol:

    خوبی شما؟ به من که خوش نمیگذره :دی


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!


    هر چند حال و روز زمين و زمان بد است
    يک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
    حتی اگر به آخر خط هم رسيده ای
    آنجا برای عشق شروعی مجدد است


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!
    مرسی عزیز که سر زدی به وبلاگم
    تازه درست کردم
    اصلا با اسمش(بیا تو هر چی بخوای هست)تناسب نداره


    عشق بازي به همين آساني ست
    كه گلي با چشمي
    بلبلي با گوشي
    رنگ زيباي خزان با روحي
    نيش زنبور عسل با نوشي
    بر كه اي با مهتاب
    دو كبوتر با هم
    شب وروز وطبيعت با ما
    و چراغ شب يلداي كسي با شمعي
    عشقبازي به همين آساني ست
    كه دلي را بخري
    بفروشي مهري
    شادماني را حراج كني
    رنجها را تخفيف دهي
    مهرباني را ارزاني عالم بكني
    و بپيچي همه را لاي حرير احساس
    گره عشق به آنها بزني
    مشتري هايت را با خود ببري تا لبخند
    عشق بازي به همين آساني ست. . . . .[IMG]
    ماه من غصه چرا!آسمان را بنگر، كه هنوز ، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبي و پر از مهر، به ما مي‌خندد !يا زميني را كه دلش از سردي شب‌هاي خزان نه شكست و نه گرفت !بلكه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد كشيد و در آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت،تا بگويد كه هنوز ، پر امنيت احساس خداست !دل به غم دادن و از ياس سخن گفتن‌ها كار آنهايي نيست، كه خدا را دارند.ماه من !غم و اندوه، اگر هم روزي، مثل باران باريد يا دل شيشه‌اي ات، از لب پنجره عشق، زمين خورد و شكست،با نگاهت به خدا، چتر شادي وا كن و بگو با دل خود، كه خدا هست، خدا هست هنوز!ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد!ولي از ياد مبر :پشت هر كوه بلند، سبزه‌زاري ست پر از ياد خدا
    و در آن باز كسي مي‌خواند كه خدا هست ، خدا هست هنوز ....


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!
    سلام عموغلو کئیف احوال..
    سلام بیزدن اولسون سیزلره.. یاشیاسان.. باغیشلا کی تانیاممادیم..


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!


    میان تکه های گم شده ام

    سرگردانم ...

    من این جا و آن جا

    در جستجوی پیوندهایم

    در پس کدامین ابهام

    جا مانده ام،

    که این آواز رازآلود

    مرا به خویش می خواند ؟!

    بر بیراهه های تردید

    گام می زنم ...

    میان تاریکی

    قلبم را می یابم ...

    همان یگانه راهنمای من

    در مسیر زمان ،

    که از هجوم آموخته ها

    گریخته است

    پیش می آیم و نگاه می کنم ...

    اینک

    حقیقت در یک قدمی ست ...!


    فریبا حسینی سجادی


    چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!


    خدایا...

    مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
    و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
    مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
    و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!

    مهربانترین...

    به ما بیاموز
    که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم

    به ما بیاموز
    که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم

    به ما بیاموز
    که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم

    به ما بیاموز
    که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم

    و به من بیاموز
    که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا