نبرد من
حصول مقصود وقتی صورت می گیرد که آرزوی استقلال صورت نبرد و نیروی نظامی به خود گیرد و هوس آتشین ملت به حقیقت عالی و زیبایی مبدل شود.
از نظر جهانی ضرورت و احتیاج دلیل عمل است و پیروزی و غلبه دلیل حق فرد.
تقویت نیروی معنوی باید در درجه دوم قرار گیرد اما در این قسمت نیز مقصود مهم تکامل و ایجاد سجایا بخصوص تقویت قدرت اراده و نیرو و استعداد تصمیم خواهد بود و نیز باید جوانان را به این موضوع آشنا کرد بخوشی مسئولیت اعمال خودشان را بعهده بگیرند.
برای رسیدن به کار مثبت ابتدا باید با انتقاد جو را آماده کرد ...
نبرد من
باید نطفه های اصلاح ناپذیر را با اراده و تصمیم خشنی منهدم کرد
عالم بشری در سایه مبارزه ای جاودانی عظمت یافته است صلح پایدار عالم بشری را بفنا خواهد کشاند
مردم قربانیان سپاسگزار و نمک شناس خیالپرستانند، خیالپرستانی که به مردم چیزها تلقین می کنند و می گویند که دوره ی دیگری پیش آمده است .
هر کس وظیفه و حق این را دارد که زندگی خود مبارزه کند و چیزی که از راه ملایمت بدست نیامده است باید به زور مشت بدست بیاورد.
هیچ کس با کشوری که قسمت فعاله ملت آن حداقل در برابر هر گونه سیاست خارجی روشن و شجاعانه، مقاومت منفی می کند پیمان اتحاد نمی بندد
چیزی که در همه روزگاران ببهترین و موثرترین وجه کار را پیش برده است وحشت و خشونت و زور است
نباید از نبرد دوری جست بلکه باید پیوسته در جستجوی نبرد بود
باید در مقابل هر کسی که از راه زور بر ما حمله می کند با حربه زور از خود دفاع کرد .
هر مبلغ و خطیبی که جرات داشته باشد و سر میز مهمانخانه در میان حریفان قد علم کند و مردانه و اشکارا از عقیده خود به دفاع بپردازد بیشتر از آن هزار نفری که کارشان دوروئی و دروغگوئی و خیانت است ارزش دارد.
یه حس عجیب دارم ... یه چیزی بین حسهای انتقام گرفتن، دوست داشتن، جذب کردن دیگران، متنفر بودن از دنیا و متنفر کردن دیگران از خودم، علاقه به بیان کردن احساساتم، حس لذت و ترس بعد از دروغ گفتن، حس یه آدم جذامی و حس پرواز کردن ... الان اون زمانیه که بهش میگم دیوونه شدن ...
این دوتای آخریش معمولا منجر به خودکشی میشه اونم با پریدن از ارتفاع :دی
خیلی جالب نیست که آدم هر چند وقت یه بار خاطراتی رو که داره مرور کنه تا بخودش ثابت کنه که اشتباه نکرده، با خودش کلنجار بشه اصولش رو بررسی مجدد بکنه ولی در نهایت فقط به این برسه که شاید اصولم اشتباه بودن و اونوقت به ماهیت خودش شک کنه به اون چیزی که تو خودش همیشه بهش اعتقاد داشته شک کنه ... من اینا رو تجربه کردم و من اینا رو تجربه نکردم، اونوقتی که به اعتقاداتت شک می کنی البته منظورم همشون باهمه نه اصلاح یه قسمت ازونا ... میدونی بعد از یه مدت به اینکه کی بودی شک می کنی و به اینکه کی می خوای باشی واینکه برای اینکه اینجور آدمی بشی، باید چه جوری باشی ازین به بعد و چه جوری باید بوده باشی قبل از این .... و شروع می کنی برای خودت یه خود انتزاعی می سازی یه گذشته خیالی یه گذشته واقعی خیالی و یه دروغ واقعی دروغی ...........
من اینجام اگر کسی این راه رو رفته واقعا برام جالبه بدونم بعدش چی میشه ...