fatimakhanom
پسندها
1,490

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ای جانم لپاشو چه سرخ شده:redface:

    مرسی اره واقعا .
    ولی ارزش واقعی چی هست؟:huh:
    ای دل آن زلف ز کف برده قرار من و تو
    شود آشفته از این پس همه کار من و تو
    شد قرار اینکه دگر در پی خوبان نرویم
    آخر ای دل چه شد آن عهد و قرار من و تو؟
    سر کویی که محال است رسد پای خیال
    مشکل آنجا فتد ای باد، گذار من و تو
    شکوه از خار تو داری و من از جور رقیب
    بلبلا نیست عبث ناله ی زار من و تو
    ناز کن ناز نگارا که دهم جان به نیاز
    زآنکه در عشق جز این نیست شعار من و تو
    در خمار از می حسنی تو من از می عشق
    کو شرابی که کند دفع خمار من و تو؟
    کی رسیم ای دل گمگشته به سر منزل عشق
    که فتاده ست در این مرحله بار من و تو:gol:
    اها...ما هم همینو می گفتیم ....هرچه فکر کردم یادم نیومد ...کلا شعرا تو ذهنم نمی مونه ....
    سلام
    اول اینکه چرا عکسایی که می فرستی برام کار نمی کنن !!
    دوما:
    ممنون از شعرت

    با اجازه ی مامانم اینا: بله

    خیلی سخت بود ......ولی متوجه شدم .....ههههههه

    ممنون ولی منم فکر می کنم اشتباه نوشتی .....
    بازم تشکرات خواهر ....
    ممنون ابجی ...............ایشالا روزی خودت .......روز درختکاری بیایم درخت بکارم برات ....


    اره باید توبیخ شن ....حالا سر فرصت توبیخشون می کنیم ...

    نه قضیه ی 120 سالگی هم نمی دونم ......


    [img]
    در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
    کسی برای یک نفس خودش نیست
    همین دمی که رفت و بازدم شد
    نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست
    همین هوا که عین عشق پاک است
    گره که خود با هوس خودش نیست
    خدای ما اگر که در خود ماست
    کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست
    دلی که گرد خویش می‌تند تار
    اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست
    مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست
    ولی عقاب در قفس، خودش نیست
    تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم
    اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست
    تو دست‌کم کمی شبیه خود باش
    در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست
    تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست
    تمام شد، همین و بس: خودش نیست
    قیصر امین پور
    مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

    قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد


    دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد

    دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد


    ملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچد

    چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد


    چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید

    بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد


    چو هفت صد پرده دل را به نور خود بدراند

    ز عرشش این ندا آید بنامیزد بنامیزد


    چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد

    از آن دریا چه گوهرها کنار خاک درریزد
    مولوی
    براي شنا كردن به سمت مخالف رود خانه قدرت و جرئت لازم است وگرنه هر ماهي مرده اي ميتواند از طرف موافق آب حركت كند
    تا توانی در جهان یکرنگ باش
    قالی از هفت رنگ بودن زیر پا افتاده است...
    بلی .....الان همه چی سرجاشه ....
    شعری که گذاشتی تو خونه ات هم بسی زیباست ....
    دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

    دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

    تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن

    ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

    مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود

    راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

    مثل من آواره شو از چاردیواری درآ

    در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

    خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین

    شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

    شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن

    گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟
    مرسی دوست عزیز
    با آرزوی موفقیت همگی ان شاالله
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا