D
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسييييييييي
    عكسات خيلي خيلي نازن ....خيليييييييي خوكشلن:w27:
    عمق حرکت ، سکون است

    عمق فریاد ، سکوت است

    عمق صدا ، صامت است

    و عمق زندگی ، مرگ است

    مرگ را زندگی می کنیم بی آنکه بدانیم

    و مرگ را می میریم .

    زندگی را به پایان می بریم،

    احساس می کنیم مرده ایم ...

    کدامین سرانجام است و کدامین آغاز ؟!...

    کی به پایان می رسد؟

    آنچه را که آغازش را همچنان نمی دانیم .

    تامل ، در این است :

    در میان دروازه های

    سکون و سکوت ، صامت ،

    مرگ را زندگی می کنیم

    به خیال آنکه آغازش تولدیست ؟!...

    آری ، زندگی واقعی ،پس از این مرگ است
    شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
    آوای تو می خواندم از لایتناهی
    آوای تو می آردم از شوق به پرواز
    شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
    امواج نوای تو به من می رسد از دور
    دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
    وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
    خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
    ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
    همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
    اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !

    افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .

    ***

    اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،

    وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .

    ***

    با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم

    بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !

    ***

    امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،

    درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .

    ***

    ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،

    تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .

    ***

    چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،

    اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !

    ***

    با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،

    چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !

    ***

    تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،

    خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .

    ***

    بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را

    بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .

    ***

    تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام

    لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .

    ***

    دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن

    وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا
    خروش و خشم توفان است و، دريا،

    به هم مي كوبد امواج رها را .

    دلي از سنگ مي خواهد، نشستن،

    تماشاي هلاك موج ها را
    توي يكي از اين هزار شب وقتي سرت رو بلند ميكني مي بيني بين ميليونها
    ستاره يكي از اون ستاره هاي خيلي قشنگ و فروزان نظرت رو به
    خودش جلب مي كنه.
    بعد از اون شب هر شب سرت رو بلند مي كني و اون ستاره رو اونقدر تماشا
    مي كني تا بالاخره به خواب مي ري.
    اما يك شب كه سرت رو رو به آسمون بلند ميكني ديگه هيچ اثري از
    اون ستاره نيست
    بعد از اون شب تا مدتها ديگه سرت رو رو به آسمون بلند نمي كني.
    تا بالاخره بعد از مدتها مي فهمي با رفتن اون ستاره باز هم زنده اي..
    باز هم زندگي مي كني..نفس مي كشي و
    دنياي پيرامونت هنوز وجود داره.پس دليلي نداره كه نخواي به اون ميليونها ميليون
    ستاره ديگه نگاه نكني.
    بعد از اون تصميم هر شب مي ري و يكي از اون ستا ره هاي خيلي
    قشنگ رو تماشا ميكني و باز هم يه شب مي ري و
    ميبيني اثري از اون ستاره نيست.
    اما ديگه مثل دفعه قبل نا اميد نمي شي و باز مي ري سراغ
    يه ستاره زيباي ديگه
    همشون مي رن تا اينكه نوبت مي رسه به آخرين ستاره اي
    كه توي آسمون وجود داره.
    اما آخرين ستاره هرگز از بين نمي ره...چون تو با نهايت وجود دوستش داری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا