شـــــده بعضي وقت ها
يهو ديگه دوستش نداشته باشي؟
به خودت مي گي اصلاً واسه چي دوستش دارم؟
مگه کيه؟
مگه واسم چيکار کرده؟
مگه چي داره که از همه بهتر باشه؟ ...
اصلاً من که خيلي از اون بهترم....
بعد به خودت مي خندي که
اصلاً واسه چي اينقدر خودتو اذيت کردي؟
يهو، يه چيزي يادت مياد....
يه چيز ِ خيلي کوچيک....
يه خاطره.... يه حرف....
يه لبخند.... يه نـــگاه....
و بعد....
همين....
همين کافيه تا به خودت بياي و مطمئن بشي که
دوستـــــــش داری و نمي توني فراموشش کنی ...