رفتم تا از سرزمین چشمه های سبز
برای روح تشنه ی معبد
برای کبوتران معصوم حرم، آب برگیرم
چشمه هایی که از دل آفتاب سر می زنند
سپیده ی صبح، نهری از آن سرزمین است
فلق دهانه ای از آن چشمه هاست
سرزمینی در آن سوی بامدادان
رفتم و دل، لبریز از عشق
جان تافته از ایمان
اندیشه روشن از حکمت
تن گرم از امید
من بی تاب انتظار