ah25_km
پسندها
75

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اگر آغاز زندگی ات با سپیده دم و روز همزاد گشت، همواره در جستجوی چراغ و پناهگاهی برای شبانگاهان باش، و اگر در شب و سیاهی (سختی و تنگی) آغاز شد، از امید در خود چراغی بیافروز که پگاه خوشبختی نزدیک است.:gol:
    اُرد بزرگ
    وقتی دعا می كنی، دعای تو از این جهان خارج می شود و به جایی می رود كه هیچ زمانی نیست. دعایت به قبل از پیدایش عالم می رود. دعایت به آنجا كه دارند تقدیرت را می نویسند می رود و تقدیر نویس ِ مهربان ِ عالم، تقدیرت را با توجه به دعایت می نویسد. "دکتر حسین الهی قمشه ای"


    پنجره را بازکن!
    چشمانت را به آغوش آبی آسمان بسپار وقطره قطره باران را تنفس کن
    بوی خاک خیس و نمناک...
    ببین!
    صدای پای باران که می آید رودخانه بی قرار ترمی شود وموج هایش درهیاهوی قطرات می شکند!
    ببین!
    قطرات باران سرزده پشت شیشه بخارگرفته ی اتاقت جاخوش می کنند
    وبا کنجکاوی به خلوت تو سرک می کشند
    پنجره را باز کن...
    وبه قطرات نرم باران فرصت بده تا طراوتشان را با کلبه ی خاک گرفته ی ذهنت شریک شوند
    تنهايی ات را فراموش کن وهمگام با قطرات باران نرم نرمک پایین بیا
    بیا وهمراه او به صورت لطیف غنچه ها بوسه بزن وگل هاراازخواب بیدار کن ...
    نترس!
    بگذار پرنده ی خیالت زیر باران کمی خیس شود
    بگذار زیرباران پرواز کردن را بیاموزد!
    آن وقت است که می توانی کمی آنطرف ترازخورشید را ببینی
    روی خانه ی نرم ابر ها پاورچین پاورچین راه بروی وسکوت تلخ ستاره رابشکنی
    باور کن...
    اگرپنجره راباز کنی
    رنگین کمان دور از دسترس نخواهدبود...!
    نه در حالتی بمان ، نه در جایی ، همواره روحی مهاجر باش بسوی مبدا ،به سوی آنجا که می توانی انسان باشی به سوی آنجا که می توانی عاشق باشی به سوی آنجا که می توانی از آنچه هستی و هستند فاصله بگیری و این رسالت دائمی توست.
    خدایا به من زیستنی عطا کن که درلحظه مرگ بر بی پمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهوده گی اش سوگوار نباشم.
    «دکتر شریعتی»


    آسمان آبی تر می شود ...

    و من هنوز از دریچه انتظار اندکی هوای اضافی دارم !

    نمی دانم از چه رو با آبی تر شدن آسمان غروب غمگین می شوم … آسمان همیشه تیره ی ساعت هفت غروب که ماهش آنقدر باریک است که گاهی باید دنبالش گشت !

    دریچه هنوز هوا را از من دریغ می کند آنقدر که ناچارم برخیزم و کنارش بایستم ...

    آن بیرون… پایین… زیر این ساختمان بلند… چقدر آدم هست… چقدر ماشین و چقدر چراغ روشن…

    کنار دریچه می ایستم... هوا را از یاد می برم و گرم شمردن آدم ها می شوم! کلافه ام از این همه آدم که همدیگر را نمی بینند… می بینند … امّا خوب نمی بینند! به هم نگاه نمی کنند… نه به همدیگر و نه به من که این بالا زیر نور ماهی که معلوم نیست کدام طرف آسمان جا خوش کرده چشم به دور دورها دوخته ام…

    چشمم از این همه نور اضافی و این آدم های شتابان خسته می شود…

    نفسی عمیق در خلأ می کشم !

    پشیمان از نگاه ...

    پشیمان از هوا ...

    سوی اتاق بی ماه خویش باز می گردم …!
    خدایا کفر نمیگویم




    خدایا کفر نمیگویم،
    پریشانم،
    چه میخواهی تو از جانم؟!
    مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

    خداوندا!
    اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
    لباس فقر پوشی
    غرورت را برای تکه نانی
    به زیر پای نامردان بیاندازی
    و شب آهسته و خسته
    تهی دست و زبان بسته
    به سوی خانه باز آیی
    زمین و آسمان را کفر میگویی
    نمیگویی؟!

    خداوندا!
    اگر روزی بشر گردی
    ز حال بندگانت با خبر گردی
    پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
    خداوندا تو مسئولی.
    خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
    در این دنیا چه دشوار است،
    چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
    :gol:

    هر كسي به زبان خود با آسمان حرف مي زند! هر كسي مي تواند آن را داشته باشد، وقتي مي بارد يا مي خندد ...
    ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این

    که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم
    .دکتر شریعتی
    وقتی کمتر سزاوارم به من مهر بورز زیرا دران زمان نیازمندترم
    dari miri kelase catia , babatam ke baghe albalu dare vali hanuz adam nashodi?!!!!!!!!!! ha
    از عكسم معلوم نيست تندباد خان ؟؟؟ :que:

    هردو تامون مثه هميم :biggrin:
    :que:از عكسم معلوم نيست تندباد خان ؟؟؟

    هردو تامون مثه هميم فكر كنم :biggrin:
    من اين عكسو خيلي دوست دارم , منو هم همين جوري نيگا ميكنه
    منم جامدات ميخونم , سراسري قزوين , الانم وسطه درسمم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا