می گویند هر خوابی تعبیری دارد
و من تعبیر این خواب ها را
نمی فهمم
تو که در بیداری
مرا حتی به نزدیکای دروازه ی دلت راه ندادی
تو که حتی زحمت
ذره ایی پرسیدن و فهمیدن مرا به خودت ندادی
چرا؟
چرا در رویا ؟
روبروی من اینگونه مستانه می ایستی
لمس شادی را به گونه هایمان می نشانی
مرا در نگاه خودت غرق می کنی
و سرمای تنهایی را با گرمای دستانت از من دور می کنی
کاش هرگز واقیعت نداشتی
کاش همیشه در رویا می ماندی
می ترسم روزی برسد که همانند فروغ ماهی شوم ...
ماهی ها ؛ نه گریه می کنند ، نه قهر و نه اعتراض !
تنها که می شوند ، قید دریا را می زنند و تمام مسیر رودخانه را تا اولین قرار عاشقیشان ، برعکس شنا می کنند ...