متاسفم برات... همين!
اون روزي که من بيشعور بهت گفتم رابطه خويشاوندي ما براي خودمون مکشوف نباشه، فکر اين روزا رو ميکردم... و من چه قدر احمق بودم که باز به دلم گوش نکردم... بهت احترام گذاشتم و خود احمقمو بهت معرفي کردم....
من بيشعور... من احمق...وقتي هم خودمو بهت معرفي کردم گفتم کاري کن بين خودمون بمونه... و حالا بايد هر روز به نوعي جور اينو بکشم که تو کي هستي... نامزدمي... دوست دخترمي...؟؟؟؟
از حرف زدن ديگه واقعا خسته ام... هرکاري ميلته بکن... هرچي ميلته بگو... هيچ چيز ديگه برام مهم نيست!