کافه چی خدانگهدار
کافه چی سلام!
دیگر نه قهوه میخوام نه کیک و نه هیچ...
کافه چی روزهای زیادی است پیشت نیامده ام مرا ببخش...
زندگی سخت است و مرا در خورد غرق کرده
و گاهی آنقدر شیرین میگذرد که دلم نمیخواهد به واقعیت برگردم!
دلم برای منظره ی روبروی کافه تنگ شده...
برای فنجان های قهوه ی پر و دست نخورده ات...
برای صندلی های خاکی کافه...
برای تو کافه چی مهربان!
برای همیشه وداع میگویم!
آمدم نبودی نامه را لای چارچوب در کافه گذاشتم!
این هم شاخه گلی به پاس تمام روزهایی که وقتی قهوه را از عمد روی میز میریختم با لبخندت آرامشی میبخشیدی که لذت ریختن عمد قهوه تلخ روی میز را برایم دو چندان میکرد!
این کار من دیوانگی بود و فقط تو دانستی که من دیوانه نیستم...
خیره گی هایم به درخت روبروی کافه،سفارش دو فنجان قهوه ی تلخ برای من تنها...سکوتم
دیوانگی نیست....
من
فقط
تنهایم!
تا ابد!
کافه چی برای همیشه خدانگهدار