احسان mba
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرا با غمهاي احمقانه ام تنها بگذار و برو
    مرا سرگردان و خسته در نيمه راه اين خيابان طولاني بي انتها
    تنها بگذار و برو
    مرا فراموش كن تا ابد
    و ميان خاطراتت بميران و محو كن
    چنانكه انگار هرگز نبوده ام، هرگز نشناخته اي مرا، نديده اي مرا
    مرا بگذار و برو
    خسته تر از آنم كه بخواهم حتي براي تو
    وجود داشته باشم
    خاطره باشم
    بدرخشم
    مرا بگذار
    تنها
    و برو!
    هزار بار ديگر هم
    که از شانه‌ای به شانه‌ی ديگر بغلتی
    اين شب صبح نمی‌شود
    وقتی دلت گرفته باشد
    رو در رو
    برای اعتراف به کلیسا می روم
    رودرروی علف های روییده
    بر دیوار کهنه می ایستم
    وهمه گناهان خود رایکجا اعتراف می کنم !
    بخشیده خواهم شد به یقین
    علف ها بی واسطه با خدا سخن می گویند
    پشت این در به زمستان باز است
    و کسی نیست نداند آن را !
    کهنه دردی دارم
    و سواری که ز من دور شده
    و هوایی که برای تن من سنگین است
    از جهان عقب نشینی کرده ام

    به روی تخت خوابم

    در کنار دیوار

    ولی هنوز نمی دانم

    که من رو به جهان دارم

    یا پشت به جهان کرده ام
    عشق را با مردم بی دردسر خواهم گذاشت
    سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت

    بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت

    در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت

    در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید

    چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت

    تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد

    دفتری شعرومزاری شعله ور خواهم گذاشت

    بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد

    مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت
    مصنوعی لبخند زدنت را
    می گذارم به حساب هر چیزی
    الا اینکه دلت را زده باشم ...
    دیوانه نمی گوید دوستت دارم
    دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
    به هر جان کندنی
    جمع می کند از هر دری
    می زند زیر بغل
    می ریزد زیر پای کسی که
    قرار نیست بفهمد دوستش دارد
    غمناک بود که دروغ گفته بودی
    که تو
    دروغ گفته بودی ...

    دیگه غمناک نیست ولی ... از نظر من همه چیز عوض شد ... همه چیز
    حیف ... فقط همین .
    هم دردیم ...بد نیست به این فکر کنی که بقیه ام نسبت بهت همچین حسی دارند ... البته اون بقیه هم تعدادشون بیشتره و هم بی صفت بازی رو اول شروع نکردن .
    رسمه عجیبی داره این دنیا واقعا" به هیچیش نمیشه اعتماد کرد کسایی که تا دیروز رفیق و محرمت بودن امروز میشن دشمنت! چرا بعضی ادما این قدر خودخواهن چرا فکر میکنن هر کاری بخوان می تونن انجام بدن و جالبه اصلا" جنبه واکنش و انتقادا ندارن! خودشونا پاک و معصوم تصور میکنن و بقیه را دیو صفت! خیلی خوشحالم که چهره واقعیه بعضی ها را چه زود شناختم واقعا" باید ادما را تویه شرایط شناخت خدا جون ممنون که نعمتی به نام فراموش کردن به ماها دادی که بتونیم به راحتی آدم هایی را فراموش کنیم که ای کاش هیچ وقت تو زندگیمون نمیومدن
    از قرص های ضد تهوع

    کاری ساخته نیست

    وقتی

    حالت از همه…

    کمی کنار بایستید

    می خواهم این شعر را

    بالا بیاورم.....


    امید که روز خوبی بعد از یلدای تاریک آغاز کرده باشین
    خورشید تابناک زندگانی روشنگر راهتان باد
    بهروزی و سعادت از آن شما باد
    گاهی صداهایی می‌شنوم
    مثل صدای باد، مثل صدای خاک
    گاهی هم با من حرف می‌زنند... و

    یکی با روپوش سفید می‌گوید :
    اینجا همه همین را می‌گویند !
    خوبم…

    درست مثل مزرعه ای که

    محصولش را ملخ ها

    خورده اند

    دیگر نگران داس ها نیستم…
    حوا نيز می توانست نبيند ...

    اما ديد !

    می توانست هيچ نپرسد...

    اما پرسيد !

    می توانست عبور کند از درخت سيب ؛

    اما ...........

    من دختر خلف اويم ....

    اوارگی بهای سيب چيده نبود ،

    اوارگی ؛

    کيفر جسارت حوا بود ..........
    اگر آنکه رفت خاطره اش را می برد

    فرهاد سنگ نمی سفت

    مجنون آشفته نمی خفت

    حافظ شعر نمی گفت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا