دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن برقیبان تو هرگز نبرم
که من این ظن برقیبان تو هرگز نبرم
نمانید ناکنده جایی ز باغ
بگیرید از آن گنج هر جا سراغ
ثناها کرد بر روی چو ماهشدین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبمشب اسیران را خروش بام ها
مژده ی بگسستن زنجیر بود
ما چو ناییم و نوا در ما ز توستدیوانه و سرگشته ام دنبال یک گم گشته ام
توسنی کردم ندانستم همیمیازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
من چشم از او چگونه توانم داشتدیریست که بیمار وفایت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اکر بمیرم روزی
محکوم تویی که من فدایت شده ام
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |