نوشته های ماندگار

*mohsen_24

عضو جدید
کاربر ممتاز
این بازگشت به خویشتن تاریخی که می گوییم ....بازگشت به خویشتن
بالفعل و موجود در نفس و وجدان جامعه است ...آن خویشتن خویش
باستانی که بر اساس استخوان های پوسیده مبتنی است ،نیست .
آن خویشتنی است که بر اساس احساس عمیق ارزش های معنوی و
انسانی و روح و استعداد خود ماست .


برگرفته از کتاب بازگشت..........نوشته: دکتر علی شریعتی:gol:
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببین شاعر، نه تو و نه هیچ کس دیگه تا چیزها رو به پول تبدیل نکنین، نمی تونین اونارو با هم مقایسه کنین.
مثلاً نمی تونین بفهمین ارزش یه تلوزیون بیشتره یا یه گاو.منظورم اینه برای این که بفهمی یه رادیو قیمتی تره یا یه لاستیک اتومبیل، هیچ راهی نداری مگه این که هر دوی اون هارو به پول تبدیل کنی.می فهمی چی می گم شاعر؟


چند روایت معتبر / مصطفی مستور
 
آخرین ویرایش:

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت : این روزها کمی افسرده به نظر میرسی
گفتم :واقعا؟
گفت :حتما نیمه های شب زیادی فکر میکنی. من فکر کردن های نیمه شب را کنار گذاشته ام
گفتم : چطور توانستی؟
گفت :هروقت احساس افسردگی میکنم،شروع به تمیز کردن خانه میکنم.آنقدر کار میکنم تا خسته شوم.بعد چیزی مینوشم و میخوابم.صبح بیدار میشوم وحتی یادم نمی آید شب قبل به چه فکر کردم.
به اطراف نگاهی انداختم.مثل همیشه مرتب بود.
گفت : آدمها در ساعت 3 صبح به هرجور چیزی فکر میکنند.همه ما اینطور هستیم.برای همین هرکدام باید شیوه مبارزه خود را با آن پیدا کنیم.

فاجعه معدن در نیویورک/هاروکی موراکامی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]در دنیا دو جور آدم وجود داره: آدمای خوب و آدمای بد. آدمای خوب شبا خیلی خوب می‌خوابن؛ اما آدمای بد... می‌دونین، اونا می‌دونن که از ساعات شب استفاده‌های بهتری هم می‌شه کرد!


مرگ در می زند
وودی آلن
" مقدمه ی کتاب "
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.

متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .

اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .

کتاب پدران، فرزندان ، نوه ها اثر پائولو کوئلیو
[/h]
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد ، می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند.

اگر خورشید بمیرد / اوریانا فالاچی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه.
وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه.
وقتی خوابت می آد یه چرت کوچیک خوشبختیه.
خوشبختی یه مشتی از لحظاته ...یه مشت از نقطه های ریز که وقتی کنار هم قرار می گیرن یه خط رو می سازن.


فریاد مورچه ها
محسن مخملباف
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر خبر ندارد که روزی صدبار به او خیانت می کنم.
وقتی که زیر شلواری اش به همان حالتی که درآورده وسط اتاق است.
وقتی توی جمع آنقدر سرش گرم است که متوجه من نیست. وقتی سیر شده و یادش می افتد که منتظر ما نمانده است.
وقتی مرا علت ناکامی هایش بحساب می آورد. وقتی زن دیگری را به رخ من می کشد. وقتی که می تواند از هر چیزی به تنهایی لذت ببرد. وقتی که تنهایم می گذارد، به او خیانت می کنم.

پرنده من / فریبا وفی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام آسمان به کلی از عاطفه بی بهره است. نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند. نه این که انسان بخواهد که بی عاطفه باشد، ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است.

< بهومیل هرابال - تنهایی پرهیاهو >
 

افشـین

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک ماه بعد که خاکستر مادرم را رسما تحویل گرفتم ظرف خاکستر را نزد دایی‌ام ، به باغ او و به کنار برجک سوزنبانی، که در باغ به پا کرده بود، بردم و دایی‌ام به دیدن ظرف خاکستر ندا داد: «خواهرکم، عاقبت به خانه برگشتی؟»...تابستان که شد و دایی‌ام داشت خاک باغچه ترب‌های سبز را بیل می‌زد به یاد خواهرش افتاد که چقدر ترب سبز را دوست داشت و رفت و ظرف خاکستر را آورد و درش را با کمپوت بازکن بازکرد و خاکستر‌ها را بر کرت ترب سبز ریخت و بعد، فصلش که شد این ترب‌ها را کندیم و خوردیم...

< بهومیل هرابال - تنهایی پرهیاهو >
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هم گذشته را دوست نداشتم.تاسف بار است چون گذشته مرا دوست دارد.بعضی وقتها مثل جانوری روی کولم سوار میشود و خیال پایین آمدن ندارد.فکر میکردم بعد از وصل شدن به امیر بتوانم آن را زمین بزنم.آرزو میکردم به سادگی از دست دادن بکارت از شر آن خلاص شوم.
برای همین بود که شبی از آن شبهایی که توهم چیره است و صمیمیت باکره از جانور آویزان شده بر کولم برایش گفتم.حال گوژپشتی را داشتم که بخواهد راز گوژش را بر ملا کند.امیر من و من ام را قطع کرد.آیا قبل از او کس دیگری را دوست داشتم؟ جوابش را گرفت و به آسودگی مردی سعادتمند دراز کشید.ولی هنوز حرفم را تمام نکرده بودم.داشتم می گفتم که امیر خواب الوده دهانم را با دستش بست.
گفت : مهم نیست که دیگران که بودند و چه کردند.فقط تو اهمیت داری و از حالا به بعدت که مال من است.
حرکتش جالب بود.اما پشت لحن عاشقانه اش بی حوصلگی بود.
میدانستم او با من هیچ جا نمی آید.احساس تنهایی و سرخوردگی مثل هوویی فاصله بین من و او را اشغال کرد.


پرنده من - فریبا وفی
 

DDDIQ

مدیر ارشد

از همان بچگي تو انتخاب زنها اشتباه مي كردم. وقتي رفتيم سفيدبرفي رو ببينيم همه دلباخته ي سفيد برفی شده بودن و من عاشق نامادري بد ذاتش!

وودی آلن
مقدمه کتاب " مرگ در می زند"
( + قسمتی از فیلم آنی هال )


“دیگر دیر شده بود، و هر دوی‌مان مجبور بودیم برویم، ولی دیدن دوباره آنی بسیار عالی بود. فهمیدم که او چه انسان فوق‌العاده‌ای است و تنها، آشنایی با او چقدر لذت‌بخش می‌تواند باشد. و یاد یک جوک قدیمی افتادم: "فردی سراغ روانپزشک می‌رود و می‌گوید دکتر برادرم دیوانه است؛ او فکر می‌کند مرغ است." دکتر می‌گوید چرا او را برای درمان نمی‌آوری؟ و یارو می‌گوید: “می‌خواهم اما تخم‌مرغ‌هایش را نیاز دارم!”. خب، فکر می‌کنم این تقریبا همان چیزی است که اکنون من در مورد رابطه [زن و مرد] احساس می‌کنم؛ می‌دانید، آن‌ها [روابط] کاملا غیرمنطقی، احمقانه و پوچ هستند و … ولی، آه …، حدس می‌زنم ما همچنان به آن‌ها ادامه می‌دهیم چون، اکثر ما تخم‌مرغ‌هایش را نیاز داریم.“


قسمتی از متن فیلم آنی هال Annie Hall , کمدی رومانتیک با بازی و کارگردانی وودی آلن محصول سال ۱۹۷۷
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
در فرهنگ ایرانی بینـی ِ یک زن بسیار مهم تر از یک ابزار تنفسی است- سرنوشت اوست. دختری با بینی زشت به زودی یاد می گیرد که تنها در رویای یک چیز باشد : یک جراح پلاستیک زبردست.
تنها خانواده های بسیار فقیر هستند که دست به تصحیح اشتباه دماغی طبیعت نمی زنند. هیچ مقداری از جذابیت - استعداد و هوش نمی تواند دماغ نازیبا را برای یک دختر جبران کند، بی برو برگرد باید تصحیح شود.


عطر سنبل ، عطر کاج / فیروزه جزایری دوما
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]در زندگی زخم‌هایی هست که آدم نمی‌تواند جایش را به کسی نشان بدهد! به همین دلیل رویش چسب زخم می‌زند. اساساً شاید درست‌تر این باشد که در زندگی چسب زخم‌هایی هست که آدم روی زخم‌های ناجورش می‌زند.

چسب زخم / ابراهیم رها
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]جز معصوم کسی در حوضخانه نبود، انعکاس صداش انگار روی آب حوض موج می خورد و ماهی ها از ترس سر به زیر آب می بردند. یک لحظه به فکرم رسید ماهی ها از ترس آدم ها ماهی شده اند و به آب پناه برده اند، ولی آنجا هم در امان نیستند...

سال بلوا - عباس معروفی
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]ر قلبم همچنان به معجزه عقیده دارم . خدا بزرگ ترین معجزه گر است ، او که یک کرم زشت و بدترکیب را به پروانه ای زیبا تبدیل می کند ، حتما قادر است که از نفرت و ترس هم عشق بیافریند .

شبح اپرای پاریس _ سوزان کی
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر میکردم آدمها همان طور که آمده اند ، می روند...نمیدانستم که نمیروند...می مانند...ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند....
فریبا وفی __ از کتاب " رویای تبت "
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]با هم که باشیم سه تاییم : من ، تو ، بوسه ؛ بی هم چهار تاییم : تو با تنهایی ، من با رنج .

لطیف هملت / نقل از کتاب «عاشقانه‌های شعر کرد» / نشر ثالث / برگردان آرش سنجابی
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]در ذهن انسان ، احتمال وقوع يك معجزه هميشه وجود دارد : معجزه يي به وسيله ي علم ، به وسيله ي خدا ، به وسيله ي قديسان ، به وسيله ي انسان ، يا طبيعت . فرق نمي كند . انسان هنوز در انتظار معجزه است . انسان ممكن است تعريف معجزه را عوض كند اما از آن قطع اميد نمي كند .

*تكثير تاسف برانگيز پدربزرگ/نادر ابراهیمی
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]عشق از دست رفته هنوز هم عشق است . فقط شکلش عوض می شود ، همین . دیگر نمی توانی لبخند عشقت را ببینی یا برایش غذا ببری یا موهایش را نوازش کنی و یا با او برقصی .
اما وقتی این حس ها ضعیف می شوند ، حس های دیگر قدرت می یابند . خاطرات . خاطرات شریکت می شوند . تو آن را غذا می دهی . بغلش می کنی . با ان می رقصی .

زندگی باید به پایان برسد ولی عشق نه.

پنج نفری که در بهشت به ملاقات شما می آیند - میچ آلبوم
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم . اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم. اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم


تهران در بعد از ظهر/ مصطفی مستور
[/h]
 

shamira

عضو جدید
کاربر ممتاز
جملاتی از کتاب :
"دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه."

"زندگی بدون نام، همانند خوابی است که آدم هیچ وقت از آن بیدار نمی شود."

"زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری."

"چه قدر عجیب است که فرد مورد علاقه ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه ی آسمانی."
دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل(نویسنده :‌هاروکی موراکامی (1949 ژاپن)
مترجم : محمود مرادی
)
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]"میخواهی بدانی در نظر بابایت گناه چیست؟"

خب هر چی ملا یادت داده ول کن، فقط یک گناه وجود دارد واسلام.
« آن هم دزدی است » هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.میفهمی؟... اگر مردی را بکشی، یک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی. وقتی دروغ میگویی، حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی.وقتی تقلب میکنی؛ حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟

اگر کسی چیزی که مال خودش نیست بردارد، خواه جان یک آدم باشد ،خواه یک تکه نان...تف به رویش!


بادبادک باز
خالد حسینی
[/h]
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم:کار خیلی فوری دارم.
گفت:کسی مرده؟
گفتم:نه.ولی چیزی شبیه آن.
گفت:تصادف شدید اتومبیل؟
گفتم:نه.یک تصادف داخلی.
گفت:خونریزی داخلی؟
گفتم:نه.روحی.یک مسئله روحی است.
گویا برایش نا مفهوم بود.به سردی سکوت کرد.......
تاکید کردم:بگویید روح برادرش در خطر است.
به سردی گفت:روح.برادر.خطر
همانطور که ممکن بود بگوید:آشغال.کثافت.سطل شیر دوشی

عقاید یک دلقک/هاینریش بل/ترجمه شریف لنکرانی/انتشارات جامی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]طبیعت انسان همین است.
از لحظه اخراج شدن از بهشت یا رنج میکشد یا دیگران را رنج میدهد و یا به تماشای رنج انها مینشیند.

این احساس را نمیتوان تحت کنترل در اورد.

یازده دقیقه - پائولو کوییلو
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6] يك بار ، و فقط يك بار مي توان عاشق شد . عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق انديشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق .... يك بار ،فقط يك بار . بار دوم ديگر خبري از جنس اصل نيست .

يک عاشقانه آرام - نادر ابراهيمى
[/h]
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز



به چیزی رسیدن، خوار کردن، و درنتیجه به چنگ آوردن.
به چیزی رسیدن، به چنگ آوردن، و درنتیجه خوار کردن.
قرن ها حوادثی شبیه این اتفاق افتاده. بارها و بارها. این جور کار ها گاهی موذیانه انجام میشه، گاهی گستاخانه، گاهی با ملایمت، گاهی وحشیانه. ولی با این حال بارها و بارها ادامه پیدا میکنه. این فقط یه طرفه ست. مثل حمله کردن یه موش از کمین گاه. چون برای یه پیروزی تمام عیار، این هم لازم بود که طرف دیگه فکر کنه همه چیز عالیه، و نباید هیچ گونه دعوایی بشه. نباید هیچ گونه کشمکشی باشه، فقط نابودی ناگهانی یک طرفه. و این به معنی یه نابودی تمام عیاره، عظیم و با شکوه. تا اینکه همون برنده ها با حمله از کمین گاه روی زمین حکمرانی می کنن. ...


اسب تورین - بلاتار
 

Similar threads

بالا