کوچه های تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی باور میخواد
اونم از جنس امید
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد
یک امید از ته قلب به تو گوید
که خدا هست هنوز
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است

رخنه اي نيست در اين تاريكي

در و ديوار بهم پيوسته

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگاري است در اين گوشة پژمرده هوا

هر نشاطي مرده است

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز پيدا شد و با پنبه زدود

ديرگاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است

جنبشي نيست در اين خاموشي

دست ها، پاها در قير شب است.
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ،


گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ،


باختن ها و صدای شکستن ها را ،


نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم


و کدام خواهش را نشنیدم


و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پشت همین چراغ قرمــــــــــز !!!اعتراف کردم که دوستت دارم !تا هرجا ...مجبور شدی کمـــی مکث کنی ،یاد عشقمان بیفتـــی
چه می دانستــــم قرار است بعد از مــن
...تمـــام چراغ های زندگی ات سبز شوند


 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر این دوست داشتن های

بی دلیل ...خوب است!

مثل روزهای ابری شهر من که

هی می گیرد و نمی بارد ! ...

مثل باران های راه و بی راه شمال

هی اتفاق می افتد و

شمرده شمرده می بارد!
 

arezo.d

عضو جدید
چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
... ... و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تن هایی و بیکس و محتاج....!!!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگمــ خداحافظ

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ

همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
.
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای هم که مهم شدیم....

اسمتو حفظ کردم....

زیر اسمم خط کشیدی....

دستت لرزید...

با رنگ دلم قاطی شد....

منو یادت رفت...

امان از این حافظه قوی ..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه در ریاضیات ضعیف بودم

سالهاست

دارم حساب میکنم

چگونه من بعلاوه تو

شد فقط من ؟
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
رها کن خود را ......

اخر سهم پرنده قفس نیست

من هیچگاه نتوانستم پایان باشم

با اینکه اغاز هم نبودم...

احساس من تلخ تر از انست که بتواندتفسیری برای واژه هایت باشد

من خود اسیر دنیایی پر از ظلمتم

و اندوهم

از جنس تنهایی است ...

پشت حصارها یی از خیال خانه دارم...

ودیر وقتی است که دیگر ارزو هایم

نفس نمی کشند

باور کن که من

از جنس نبودن ها و نخواستن ها هستم...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غرق دردیم، ولی می خندیم


خنده ای زهرآلود،

بدتر از ناله شب

عمق شب پیدا نیست،

زندگی زیبا نیست

سادگی زیبا نیست - این نشانی است که بر نقش دلم نقش شده

ولی افسوس چه دیر

ولی افسوس چه دیر، این دل ساده بی آلایش

درد را باور کرد

به چه می اندیشی؟ و چه می اندیشی؟

که چرا آمده ایم؟ یا چرا باید رفت؟

و من امروز به تلخي ديدم،

ساده دل بود دل ما که گمان داشت صداقت زیباست

آخر قصه چه شد؟

آخرین قصه چه شد؟

قصه ای تکراری،

قصه بیزاری ،

عشق هم زیبا نیست!!؟؟
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همچنان باران مي بارد

همچنان اشک از چشم من

کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر

و نگاهم خيره به پيچ کوچه

خانه تاريک و تار

عصري حزن انگيز

غروبي سرخ و پر اشک

سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم

بي رمق

باران مي بارد

دل پر از تنهايي ست

که حتي اشکي هم در او خانه ندارد

دل پر از لحظه هاي باراني ست

صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد

مي خواند و مي رود.

او هم دلش گرفته

او هم پرسوز است نگاهش

مثل من

آسمان ديگر آبي نيست

پر است از ابرهاي خاکستري و پر اشک

خورشيدي نمي تابد

و طوفاني اين ابرها را تکان نمي دهد

و گهگاهي نسيمي از سوي او

سروش شادي همراه مي آورد

آسمان باراني است

ديگر قطره هاي باران آبي نيستند

سياه و سرد و خشمگين

همچنان سردي انتظار ادامه دارد

همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند

همچنان باران مي بارد

و همچنان اشک از چشم من
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
برخورد ما

بر حسب اتفاق

تماشایی ست...

در "او " تلاش و کوشش مغرور ماندن است

در "من

-"گریز ِ گم شدن و

اغتشاش گام!-
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺧﺪا ﺟﻮن ﻣﺘﺸﻜﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ دادي ﺑﻬﻤﻮن

‫واﺳﻪ ﮔـﺮﻳﻪ ﻛﺮدن و دﻳﺪن اﻳﻦ دﻧﻴﺎي زﺷﺖ
‫ﻣﺮﺳﻲ ﻛﻪ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ دادي واﺳﻪي ﺳﮓ دو زدن

‫واﺳـﻪ ﮔـﺸﺘﻦ ﺗﻮ ﺟـﻬﻨﻢ دﻧـﺒـﺎل راه ﺑـﻬﺸﺖ
 

تارا پارسا

عضو جدید
گریز

ازهم گریختیم.
وان نازنین پیاله دلخواه را ، دریغ
برخاک ریختیم!
جان من وتو تشنه پیوند مهر بود،
دردا که جان تشنه خود را گداختیم!
بس دردناک بود جدایی میان ما،
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم.
دیدار ما که ان همه شوق و امید داشت،
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت.
و آن عشق نازنین که میان منو تو بود،
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت!
با ان همه نیاز که من داشتم به تو ،
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود.

من بارها به سوی تو باز آمدم ،ولی
هر بار دیر بود!
اینک منو توایم دو تنهای بی نصیب،
هریک جدا گرفته ره سرنوشت خویش.
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار،
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش!
 

تارا پارسا

عضو جدید

شب هجر دانی چه سر می کنم ؟ / به امید وصلت سحر می کنم
خیالم که بنشسته ای در کنار / خیالی که با آن شرر می کنم
فروغت مگر گیردم بی کران / فروغی که در آن سفر می کنم
چنان بند مهرت به جانم فتاد / که از غیر کویت حذر می کنم
به امید وصلت چه سر می کنم / شب هجر با خون سحر می کنم
 

تارا پارسا

عضو جدید
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟..... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
 

تارا پارسا

عضو جدید



یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سر یه شاخه ش
بشه آویزون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اونجا
که شب سیاه
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟

مستیم و هشیار
شهیدای شهر
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد...
شاملو
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منو توو این شهر با خیابون های پر از خاطره تنها نذار...


 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
غم تنها ترین تنهای دنیا
تویی زیباترین زیبای دنیا
تو مثل امید یک قناری
قراری بر دل هر بی قراری
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
تویی لالایی خواب خوش آواز
بالم را مشکن در اوج پرواز
نگاهت را می پرستم ای نگارم
فدای تار مویت
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تمام زندگی همین را داشتنم

تکه کوچکی کاغذ

که نوشته های خاکستری بی حالی را یدک میکشد

ولیوان کمر باریک لب پر

که دلخوشی لحظاتم است...

فرو میروم

شاید.

درخواب

یا سرخوشی درختان لخت پاییزی

تا دلیلی برای بودن بیایم.........
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانـ ـ ــه كسـ ـ ــي اسـ ـت
كه معشـ ـ ــوق را در مجـ ـ ــاورت
آغـ ـ ــــوش ديگـ ـ ــري
ببينـ ـ ــد و بـ ـ ــاز برايـ ـش بنويسـ ـ ــد !
مـ ـن اگـ ـر
ديوانـ ـ ــه نبـ ـ ــودم ،اينجـ ـ ــا نبـ ـ ــودم !
ميـ ـان ايـ ـن همـ ـ ـه
دل سـ ـ ــنگ ...
مثـ ـ ــل تـ ـ ــو ...!
.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم
بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...
آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم
بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته
شده است ...
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر
تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های
دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی
دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد
برای همیشه برگرد...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقت خواهم ماند بي آنکه بداني دوستت خواهم داشت بي
آنکه بگويم درد دل خواهم گفت بي هيچ گماني گوش خواهم داد بي هيچ سخني در آغوشت
خواهم گريست بي آنکه حس کني در تو ذوب خواهم شد بي هيچ حراراتي اينگونه شايد
احساسم نميرد
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود،چون کوه
یادگاری جاودانه،بر طراز بی بقای خاک

« احمد شاملو »


 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا