آورده اند که........

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
همی افسوس که تشکرها از برای تقدیر از شیخ گران ما نامحسوس بگشتی

یا شیخ تولدت مبارک بگشتی همی ؟ پس کیکت را کدامین بختک ربودی ؟!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ گرامی من هم تا 10 سال پیش معدودی از این دست حکایات نگاریده بودمی و اگر مایل بودی و مجالی شد چند تایی در اینجا قرار دهم تا مریدان را عبرتی باشد

تشکرهایمان رمیده اند همچو مریدان
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ گرامی من هم تا 10 سال پیش معدودی از این دست حکایات نگاریده بودمی و اگر مایل بودی و مجالی شد چند تایی در اینجا قرار دهم تا مریدان را عبرتی باشد

تشکرهایمان رمیده اند همچو مریدان

آری!
بیاورید تا جمله مریدان را اشارتی باشد از کرامات ما!!!
 

hmdjml

مدیر تالار مهندسی نفت
مدیر تالار
آری!
بیاورید تا جمله مریدان را اشارتی باشد از کرامات ما!!!

سلام یا شیخ
من و چندی از مریدان نعره زنان و مویه کنان راهی بیبان بودندی که سر دو راهی بیابان عربستان و صحرای آفریقا ماندیمو برگشت کردیم تا ببینیم کدامیک بهتر میباشد
راستی هر وقت حکایات پر فیض شما را خواندندی تا دو روزو سه شب لهجه مان عوض میشود چه کنیم؟
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام یا شیخ
من و چندی از مریدان نعره زنان و مویه کنان راهی بیبان بودندی که سر دو راهی بیابان عربستان و صحرای آفریقا ماندیمو برگشت کردیم تا ببینیم کدامیک بهتر میباشد
راستی هر وقت حکایات پر فیض شما را خواندندی تا دو روزو سه شب لهجه مان عوض میشود چه کنیم؟

السلام علیک یامرید!
نیک برسشی کردی که جوابت نیک همی گویم !
الساعه خود را به ایران رسان و همی سر به بیابان لوت گذار!
بلاد غریب هواییتان کرده ترسم بی مرید شده باز نگردید!
در باره پرسش دومتان هم خود ندانیم چه کنید!!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پست زیرین حکایتی نگاشتم که در شباب خلق نمودمی همی
خام بودمی و مسایل روز ندانستمی و لکن باشد که در خور توجه و تعقل مریدان و شیخ باز آید


والله درکما
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز

حکایت ادبی-فیزیکی!

روایت است شیخ شتاب الشیخ (ملقب به طویل القلم)مخلص به ابو نخبة، پدر علوم نسبیت بودی . . .
نزدیکان و مریدان جملگی او را عظیم الوجهات و کثیر الابعاد و به روایتی 4بعدی پنداشته بودندی.
گویند وی انرجی(انرژی) پتانسیلات بسیار داشتی و جنبش نداشتی ابدا و بسیار میخوردی و می اندیشیدی و کمتر تکان خوردی و سقوط آزاد نکردی(ولله اعلمٌ)
به قسمی بودی که عالمان زمانه وی را از انرجی های پایسته دانسته بودندی. مریدان نقل نموده اند شدید الاصطکاک بودی و ختم پایستگی؛ چونانکه گر تکانی میخوردی، زمین 6 شدی وآسمان 8
از جهت جرم به کمال رسیده بودی؛از وجنات و ابعاد وی نتوان وصف نمودن و عاقل کی شناسد دانا را و هر چه گفته اند قطره ای من الدریا نبودی و عاقل کی کول کند دانا را . . .
گویند چو در شکمش تمرکز بکردی آن را دارای نوسانی عظیم بیافتی و رابطه اش بود اینچنین:

( y=A sin(2p(1/2)t=0.5sin(p.t

روزی خلق وی را بدیدندی که گازش را بگرفتی و میدویدی به سان پیل؛ چونانکه زمین و هوا همه به نوسانات افتاده بودی از هیبت میدانهای او (نقل است وی میدان گرانشی حول خویش داشتی بس عظیم و اجسام و کاینات به طرفش می رفتندی خود به خودی همی)
خلق را توهماتی وارد شدی و تا خواستی کاری کنی شیخ شهر را در نوردیده بودی واز نظرها ناپدید گشتی . . .
برفتندی و مریدان را این خبر بدادندندندی و چاره را جویا بشدندی . . .
مریدان تا خبر بنیوشیدندی رنگ از چهرگان بپراندندی و زرد شدی و سبز شدی و سرخ شدی و ماتیکی شدی و لجنی شدی و نیمی از آنان سر به صحرا گذاشتی
یکی ز مریدان رنگ خود شدی و صبر پیشه نموده و گفتی اینچنین:
من که خاک بر قفایم باد سحرگاه شیخ را بدیدم که داشت هسته اورانیوم 235 در هاون میکوبیدی و با آن حلیمی ساخته بودی بس لذیذ و میخوردی همی.
چون وی را پرسیدم احوال چیست، بفرمود: خواهم تا انرجی پتانسیلاتم از این که هست بسیار بالا رود همی!
مریدان تا این بنیوشیدندی به همدیگر نگریستی و پریشان شدی و بغضها کردندی و اشکها ریختندی و نعره ها آمدندی و زمینها بکندندی و خاکها بر خشتکشان کردندی تا خسته شدندی و قلقلکها دادندی تا بلکه خنده شود و ناگه خنده ها کردندی و قهقهه ها آمدندی چونانکه دهانها پاره شدی و از خنده روده بریدندی و بر زمینها دراز شدندی و 50 رأس از آنان از درد ناکجایشان تلف شدی(و ا... درّکماهم)
خلق نیز بگفتندی این شیخ را یافتن باید و نیمی از مریدان هم با آنها. هرچه بگشتندی هیچ نیافتی بغیر از تنبان شیخ که وی از نظرها دور بودی.
روزها بگذشتی و ماهها بگذشتی و شیخ را خبر نیامدی و مریدان را روزگار تنگ گشتی
روزی به ناگه کسی را بدیدند لاغر مردنی با خشتک سبز لجنی به سان بادکنک پاره که تلو تلو خوران آمدی وسط محله. مریدان به چپ و راست و بالا و زیرش بنگریستندی و آن دم که زیرش بدیدندی دو هزاریشان بیفتاد که همانا این شیخ خودمان باشد که بدین حالت اوفتاده.
جمله وجود مریدان را شعف دیدار فرا گرفت و خلق را نیز و بسیار خنده ها بشد و رقصها بکردندی و چرخیدن بگرفتی و نعره های آنچنانی بیامدندی و خشتکها منهدم شدی و جملگی ناکجا پیچه بگرفتی و سر به صحرا برمیدندی و خبر برسید که جمله استسهال شدی و 70 رأس سقط شدی
اوی شیخ خودشان بودی که در مدت مذکور داشتی انرجی پتانسیلات خویش به جنبشی بدل می نمودی و فرارها می نمودی و نعره ها می فشاندی و انرجی ها میسوزاندی و واکنش ها در وی انجام می شدی وگازهای شدید رها می شدی و زلزله ها می آمدی و مردمان به قتل می رسیدی و وزنه ها میزدی و گل کوچیک میزدی و یک پاش چارپاش بازی می نمودی و کلاغ پر ها رفتی و کوهها فتحیدی و هیچ نخوردی و اسکی بکردی و واتر پلو آمدی و عملگی بکردی و آجرها بیانداختی بر بالای برجها و قناتها بکندی و بر بالای تیر برقها رفتی تا چربیجات آب نموده و خشتک سبز لجنی کرده و به خانگاه باز گشتی

"تمة"

"امثال و شکم ؛ پتانسیلات عجمات"
به تصحیح خازن الدین دیود
بر گرفته از کتاب خشتک المرکب و الهویج القلم


 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پست زیرین حکایتی نگاشتم که در شباب خلق نمودمی همی
خام بودمی و مسایل روز ندانستمی و لکن باشد که در خور توجه و تعقل مریدان و شیخ باز آید


والله درکما
kheyliiiiiiiiiiiiii tolaani boodandi......kholase befarmayandi,lotfan
moridaan kam hosele hastandi:Di
 

lars_manson2002

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی مریدان نزد شیخ بودندی ناگه شیخ باد معده ای از دبر در کردندی و جملگی مریدان خندیدندی وز شدت خنده بمردندی. و شیخ در شگفت بماندی و عهد کردندی تا هرگز لوبیا نخوردندی
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شباب مارا حوصله فراوان بودی....
شما مریدان را چه شدست

باشد که خدایتان ببخشاد که جوان باشید!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند روزی شیخ در شبستان لمیده بودی که مریدی بر وی داخل شدی و پرسیدی:
شیخنا به هنگام خسبش (خواب)ریش طویل خود را بر روی لحاف میگذاردندی یا در زیرش؟ باشد که ما نیز چنان کنیم تا از رستگاران باشیم
شیخ اندک مایه ای تفکر نموده دید یادش نباشد شبها چه حالت می خسبیده. پس مرید را گفت حال مشغول عبادت بودم که مرا از حالتم برون آوردی؛ برو فردا بیا تا جواب در دهم
پس شب هنگام شیخ ریش را بر بالای لحاف بگذاشت و دید خوابش نبرد ؛ بر زیر لحاف گذاشت و باز خوابش نبرد چندین فقره ریش را زیر و زبر کرده و به دردسری عظیم بیفتاد که این چه سوالی بود که مرا بی خواب نمود؟
پس خشتک بدرید و سر به بیابان گذاشت و مدتها خبری از وی نبود
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند روزی شیخ در شبستان لمیده بودی که مریدی بر وی داخل شدی و پرسیدی:
شیخنا به هنگام خسبش (خواب)ریش طویل خود را بر روی لحاف میگذاردندی یا در زیرش؟ باشد که ما نیز چنان کنیم تا از رستگاران باشیم
شیخ اندک مایه ای تفکر نموده دید یادش نباشد شبها چه حالت می خسبیده. پس مرید را گفت حال مشغول عبادت بودم که مرا از حالتم برون آوردی؛ برو فردا بیا تا جواب در دهم
پس شب هنگام شیخ ریش را بر بالای لحاف بگذاشت و دید خوابش نبرد ؛ بر زیر لحاف گذاشت و باز خوابش نبرد چندین فقره ریش را زیر و زبر کرده و به دردسری عظیم بیفتاد که این چه سوالی بود که مرا بی خواب نمود؟
پس خشتک بدرید و سر به بیابان گذاشت و مدتها خبری از وی نبود
ajab jorati shoma dashtandi??????..:eek:....baa sheykh mezaah kardandi????.......khodaayat biyaamorzad,agar jenaabe tracer shomaa raa daryaabad:redcard:i
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شیخ آن شیخ نباشد ای مریده
در ضمن پینگلیسی نبشتن در مکتب ما ترکی عظیم و نابخشودنیست
چون مریده ای شیخ عتابت ننموده ورنه اگر مرید بود وای بحال خشتکش
 

hmdjml

مدیر تالار مهندسی نفت
مدیر تالار
یا شیخ آن شیخ ما کو tracer را گفتندی که ما در بحر فیوضاتش غرق شده بودندی و گر وی نباشد ترک راه کرده و سر به بیابان نهیم
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ مریدان مهمان نمودی ، به نان جوین و ماست ،
پس یکی از مریدان نابهنگام پرسیدی ، تبعیض نژادی چه بودی ؟
شیخ بفرمود ، اینکه گویی شیخ ما مِهترین بودی ، در میان شیوخ در گذشته و آینده !
پس مریدانجملگی ماستها کیسه نمودی ، و بر تارک کچل خویش بمالیدی ، و بغایت گریستی تا مدهوش شدندی!
بعد ها از کرامات شیخ ما مویها بر سر روییدی ،چنانکه از انبوه گیسوان ، جنیفر لوپز به پشیزی نخریدی ......به نیکی!

----------------------
پاورقی:
مرید نابهنگام :: مرید وقت ناشناس را گفتی .
مهترین :: یحتمل همان بهترین بودی در عهد شیخ ما !
ماستها کیسه نمودی :: خجلت زده شدی ، از رو برفتی .
جنیفر لوپز :: از مخدرات بلاد کفر بودی در آخرالزمان
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجب !
چندی نبودیم چه فیوضات و کراماتی نقل شد!
بسی گرانبها!!
 

candyjoon

عضو جدید
شیخ بسی چرت و پرت های شما را مطالعه نمودیم و بسی خوش بحالمان شد و از فرط خوشحالی جامه را دریده و بر سر کله خود کوبیدیم و خواستیم راه بیابان در پیش بگیریم ولی متاسفانه بیابانی نداریم! می شود در عوض به کوه برویم؟
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ بسی چرت و پرت های شما را مطالعه نمودیم و بسی خوش بحالمان شد و از فرط خوشحالی جامه را دریده و بر سر کله خود کوبیدیم و خواستیم راه بیابان در پیش بگیریم ولی متاسفانه بیابانی نداریم! می شود در عوض به کوه برویم؟

شما همان خشتک خود را جر دهید ! کفایت می کند به نیکی!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:

شیخ لنگه ظهر از خواب بیدار گشتی و یکی از مریدان احوال شیخ ما را چنین دید !
افسوسی بخورد و جسارتی بکرد و شیخ را مذمت بنمود که یا شیخ !
چرا چنین غفلت کنی و عمر بر بیهودگی تلف نمایی !
شیخ بفرمود پس چه کنیم ؟
مرید بگفت که صبح های زود از خواب بیدار همی شوید و حجره خویش بر مردمان بگشایید !
شیخ بفرمود « که چه شود ؟»
مرید بگفت تا که دینارها انباشته سازید !
که باز شیخ بفرمود « که چه شود ؟ »
مرید در جواب شیخ بگفت تا که کاخی با آن دینارها بنا کنید !
شیخ مجددا عرضه داشت « که چه شود ؟ »
مرید بگفت که تا در آن کاخ تا لنگ ظهر بیاسایید و دیگر مجبور نباشید صبح های زود ره حجره در پیش گیرید که هیچ بهتر از آسودن تا لنگ ظهر نباشد !
شیخ نگاهی عاقل اندر سفیه مرید را برانداز نمودی و فرمود ای خشتک به سر ، مگر اکنون احوال ما چه باشد که دو ساعت ما را مچل خویش ساخته ای !
گویند شیخ در حالی پتو بر سر خود میکشید که مرید ره بیابان پیش گرفته بود و خشتک خویش همی میدراند ...










 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ به معیت مریدان در بیابان قدم همی زد.
پس از مدتی مردی از دیار عربستان همراه اسبش به آنان رسید.
شیخ جهت رفع شر او از دنیا به او نزدیک شد و ازو پرسید: آیا به خاطر نفت است که شما اعراب پولدار هستید؟؟
عرب کمی اندیشید و گفت : د نــــ د واسه ارث هایی است که به ما رسیده است...
شیخ که در جمع ضایع گشته بود لحظه ای درنگ ننمود و نعره زنان به بیابان مجاور تیز برفتندی!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:

این اطلاعات از جعبه سیاه یکی از مریدان پیدا شده
شیخ وارد خانقاه شد و مریدان را در حال انجام بازی world of warcraft f یافت پس با حرکتی که خاص شیخ باشد لپ تاب های مریدان را منحدم نمود و فرمدند:
سر جای خود بنشینید که وقت درس و تحصیل است جمله مریدان به تیزی سر جای بنشستند.
شیخ فرمود از امروز به بعد درس دادن خبری نیست فقط پرسش و پاسخ ( نقل است این شیوه تدریس بعد ها در دانشگاها مورد استفاده قرار همی گرفت)
یکی از مریدان گفت یا شیخ جهنم چگونه جایی است ؟مقداری از آن تعریف کنید تا آن را در خیال تصور کنیم ؟
پس شیخ دستش را بر ریشش کشید و مدتی فکر کرد و از خانقاه خارج شد , در آن را قفل نمود و بلافاصله آنجا را به آتش کشید و زیر لب گفت همانا جهنم اینگونه است.
در راستای هنجار شکنی اینبار از خشتک دریدن و سر به بیابان گذاشتن خبری نیست.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
یکی از مریدان مشغول صرف غذا بودندی که شیخ از او پرسید: آیا غذا میخوری؟
مرید گفت بلی.
شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟
مریدگفت بلی.
شیخ پرسید آیا پس ازصرف غذا سیر خواهی شد؟
مرید گفت بلی.
شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دونیم کردندی.
سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را ازدست دهندی........

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی جمله مریدان را از شیخ سوالی بودی بدین مضمون که:
یا شیخ آخر ندانیم که این زمین است که به دور خورشید میگردد یا خورشید دنبال زمین همی میگردد؟
شیخ قدری فکر کرد و بگفت هیچ کدام !
چراکه اوضاع اقتصاد عالم همی خراب شدندی و کسب و کار تعطیل گردیدندی لذا همه عالم به دنبال "مشتری" میگردندی !
مریدان چون پاسخ بشنیدند جملگی نعره کنان ره به سوی بیابان گرفتندی و تا مدت ها ناپدید گشتندی!!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی تاجری از شیخ بپرسید: من هضم طعام نمی توانم کرد . . . تدبیر چه باشد؟؟
شیخ بفرمود: پس هضم شده اش بخور !!
مریدان جملگی نعره زده و هضم طعام نمودندی
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخکی یهودی شیخ ما را بگفت: ای شیخ، پیری زوار در رفته و صد و اندی ساله چون تو همی تواند بچه دار شدن؟؟
شیخ دستی بر محاسن برکشید و بفرمود: گر خواهر 20 ساله ات به عقد اوی بدرآری همی توانست
مریدان سر به صحرا گرفته، چونان برمیدند که جملگی سر سیلندر بسوزاندی از عظمت اوی

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اندکه:
شیخ را پرسیدند ، اینترنت به چه ماند ؟
فرمود الاغی را ماند ، که چون سوار بر آن قصد عزیمت به دیاری نمایی ، تو را به شهری برد ، که بر دروازه آن نوشته‌اند ، ورود به شهر مقدور نباشد ، .
پس الاغ در همانجا بمانَد ، و تو را قدمی به پس ، یا پیش نَبَرَد .
مریدان چون این کرامت از شیخ ما شنیدند ، نعره‌ای سخت برآوردند از عمق نشمین گاه ، و جملگی الاغان خود به شیخ هبه نمودند و سخت تا بیابان تاختند!!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا شیخ تو را چه شدست که مهمان ها در تاپیک تنها بگذاشته ای و غافل از مریدکان که در گفتگوی آزاد حکایات تو زنند و امتیازات حرام فراوان گیرند و نام تورا و مرجع حکایات هیچ نبرند و بر ریش تو و مهمانت بخندندی؟
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا شیخ تو را چه شدست که مهمان ها در تاپیک تنها بگذاشته ای و غافل از مریدکان که در گفتگوی آزاد حکایات تو زنند و امتیازات حرام فراوان گیرند و نام تورا و مرجع حکایات هیچ نبرند و بر ریش تو و مهمانت بخندندی؟

سلامت کو! خورده ای یا برده ای؟
چه گویی؟ هیچ ندانیم و نفهمیم ، روش تر سخن نمایید!
 

Similar threads

بالا