مشاعره با شعر سعدی

[دختر شرقی]

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

 

[Ghazal_joon]

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

 

[joghd123]

اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 

[naghmeirani]

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده ای مرحبا

 

[Ghazal_joon]

آری خوشست وقت حریفان به بوی عود

وز سوز غافلند که در جان مجمرست

 

[naghmeirani]

تو نه مرد عشق بودی خود از این حسابسعدی

که نه طاقت گریز است و نه طاقت گزندت

 

[Ghazal_joon]

تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم

گر نفسی می‌زنیم بازپسینست

 

[asghar.a]

تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد

 

[دختر شرقی]

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

 

[Ghazal_joon]

تو امیر ملک حسنی به حقیقت ای دریغا

اگر التفات بودی به فقیر مستمندت

 

[دختر شرقی]

تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست

بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست

 

[Ghazal_joon]

تا به گریبان نرسد دست مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

 

[naghmeirani]

آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دودِ دلِ دردمند

 

[Ghazal_joon]

دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا

 

[دختر شرقی]

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب

 

[Ghazal_joon]

بارخدایا مهیمنی و مدبر

وز همه عیبی مقدسی و مبرا

 

[دختر شرقی]

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست

 

[Ghazal_joon]

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

 

[دختر شرقی]

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

 

[هزاردستان]

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت

دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست​

 

[naghmeirani]

تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ دوست

بیان کند که چه بودست نا شکیبا را

 

[هزاردستان]

تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ دوست

بیان کند که چه بودست نا شکیبا را

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو بجــــز سخـــن دلنشــــان دوست​

 

[naghmeirani]

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

با ما مگو بجــــز سخـــن دلنشــــان دوست​

تیغِ جفا گر زنی ؛ ضربِ تو آسایش است

روی تُرُش گر کنی ؛تلخِ تو شیرین گوار

​

 

[دختر شرقی]

روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

گرفتگان ارادت به جور نگریزند

 

[naghmeirani]

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

 

[دختر شرقی]

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود

 

[naghmeirani]

دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست

 

[دختر شرقی]

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

 

[Ghazal_joon]

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

 

[هزاردستان]

ای خوبتر از لیلی، بیم است که چون مجنون

عشـــق تو بگــــرداند در کـــوه و بیــــابانـم​