خاطرات دهه 60یا ....70یا یادتون نمیاد که ....

shabnam.h.m

عضو جدید
مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
 

shabnam.h.m

عضو جدید
تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

این کارتون یادتونه؟ اسمش چی بود؟

الفي اتكينز بود به نظرم
 

shabnam.h.m

عضو جدید

این توپ پلاستیکیها که بادش زود خالی میشد .... من توپمو میدادم پسر خالم درست کنه ... یه لایه جدید میکشید محکم میشد
 

alirad

عضو جدید
اجازه هست منم تو این تایپیک از خاطراتم بگم؟؟؟آخه منم از بچه های دهه 60 هستم.
 

shabnam.h.m

عضو جدید
یه برنامه عروسکی بود به نام کار و اندیشه که خیلی نوآر بود .. یعنی سیاه بود ... دو تا آدمک بودن به نام کار و اندیشه. اون که اسمش اندیشه بود کارش فقط فکر کردن بود و اون یکی که اسمش کار بود فقط کار می کرد ! خلاصه محیط برنامه خیلی سیاه و ترسناک بود ! تیتراژش هم این بود: ( اونجاهایی که کشیده نوشتم رو به صورت کشیده بخونید )
اسم من اندیــــشـه ...... به کار می گم همیـــشه ..... بی کار و بی اندیشه ... چیزی درست نمیشه .... چیزی درست نمیشه ... !
بعد کار می اومد وسط و شروع می کرد به خوندن :
مـــن کـــارم .... بازو و نیــرو دارم .... هر چیزی رو می سازم ... از تنبلی بیزارم ...
بعد جفتشون با هم می گفتند:
ما کار و اندیــشه ... با هم هستیم همیــشه .... می دونیم تنهایــی .... چیزی درست نمیــشه ... چیزی درست نمیـشه ... چیزی درست نمیــشه ...
 

عسل1

عضو جدید
یه برنامه عروسکی بود به نام کار و اندیشه که خیلی نوآر بود .. یعنی سیاه بود ... دو تا آدمک بودن به نام کار و اندیشه. اون که اسمش اندیشه بود کارش فقط فکر کردن بود و اون یکی که اسمش کار بود فقط کار می کرد ! خلاصه محیط برنامه خیلی سیاه و ترسناک بود ! تیتراژش هم این بود: ( اونجاهایی که کشیده نوشتم رو به صورت کشیده بخونید )
اسم من اندیــــشـه ...... به کار می گم همیـــشه ..... بی کار و بی اندیشه ... چیزی درست نمیشه .... چیزی درست نمیشه ... !
بعد کار می اومد وسط و شروع می کرد به خوندن :
مـــن کـــارم .... بازو و نیــرو دارم .... هر چیزی رو می سازم ... از تنبلی بیزارم ...
بعد جفتشون با هم می گفتند:
ما کار و اندیــشه ... با هم هستیم همیــشه .... می دونیم تنهایــی .... چیزی درست نمیــشه ... چیزی درست نمیـشه ... چیزی درست نمیــشه ...

اره يادش بخير :cry::cry:
 

سماته

عضو جدید
مرسیییییی!
میگم یادتونه اون کتاب فارسی سال چهارم.چند صفحه بود؟ما که هیچوقت تمومش نکردیم.آخه همیشه ساعت فارسی و خوشنویسی ریاضی می خوندیم!
یادمه ما تموم کردیم... اما ادم نیست چند صفحه بود.....
 

Farez 132

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
cartoon.jpg

این هم تمام خاطرات دهه شصت و هفتاد و اواسط هشتاد
 

Maryam.Silent

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم هفتادیم موخوام بیام:( خب همه اینایی که شما میگین زمان ما هم بود ما هم پیر شدیم دیگه:(
 

alirad

عضو جدید
اون موقع ها یادمه جلوی مدرسه دست فروشا باقالی میفروختن با بامیه.مامانم همیشه میگفت نخرینا،غیر بهداشتیه.ولی من همیشه میگرفتم.آخه خیلی خوشمزه بود.
 

shabnam.h.m

عضو جدید
وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !
 

عسل1

عضو جدید
اون موقع ها یادمه جلوی مدرسه دست فروشا باقالی میفروختن با بامیه.مامانم همیشه میگفت نخرینا،غیر بهداشتیه.ولی من همیشه میگرفتم.آخه خیلی خوشمزه بود.

در مدرسه ما جوجه عسلي ميفروختن
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تمبرهنديا رو بگين...خدايا دورازچشم مامان..چه كارا كه نكردم:redface:
 

Similar threads

بالا