زن و معشوقش

شبح سرگردان

عضو جدید

زن با معشوقش در بستر بود که همسرش وارد خانه شد.
زن به معشوقش گفت: "بیا اینجا و کنار دیوار بایست." بعد باعجله به بدن او روغن بچه مالید و روی آن پودر تالک پاشید، سپس گفت: از اینجا تکان نخور تا زمانی که به تو بگویم، تو باید وانمود کنی که یک مجسمه هستی.
وقتی همسر وارد اتاق شد پرسید: این چیست؟
زن پاسخ داد: اُوه این یک مجسمه است، خانم اسمیت یکی مثل این خریده بود، من از آن خوشم آمد و یکی برای خودمان خریدم.
بدون هیچ حرف اضافه ای هر دو به تخت خواب رفتند. حدود ساعت 2صبح همسر از تخت بیرون آمد، به آشپزخانه رفت و با یک ساندویچ و یک قوطی آبجو به اطاق برگشت.
بعد رو به مجسمه گفت:
بیا اینها را بگیر و بخور، خود من مجبور شدم 2 روز تمام بیحرکت در خانه اسمیت بایستم در حالی که هیچ کس چیزی برای خوردن به من نداد
 

arash_441

متخصص انرژی های نو
شبه سرگردان جان کلی خندیدم اما بچه های اینجا بی جنبن الان بیان ببینن کلی برات حرف درمیارن!!
 

شبح سرگردان

عضو جدید
شبه سرگردان جان کلی خندیدم اما بچه های اینجا بی جنبن الان بیان ببینن کلی برات حرف درمیارن!!

ما که مردیم و پشت سر مرده حرف زدن هم شگون نداره اگه یکی بخواد حرف بزنه خودم میرم بخوابش تا فردا شب یه تاپیک معذرت خواهی بزنه اینم از امتیازات شبح بودنه خیلی کیف داره
 

arash_441

متخصص انرژی های نو
ما که مردیم و پشت سر مرده حرف زدن هم شگون نداره اگه یکی بخواد حرف بزنه خودم میرم بخوابش تا فردا شب یه تاپیک معذرت خواهی بزنه اینم از امتیازات شبح بودنه خیلی کیف داره
:surprised::eek::weirdsmiley:

کارت درسته هوای مارو هم داشته باش ما یه جورایی همکاریم!!
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب بود...............و قشنگ و قابل تأمل.............هر دو مثل هم خیانتکار بودن.......
 

parastoo kh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی با حال بود
 

rose_1988sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شایدم خانومه توی خونه خانم اسمیت شوهرشو شناخته بوده ...

ممنون خیلی باحال بود :gol:
 

shahram1159

عضو جدید
:biggrin: جاب بود حال کردیم اقا ازش هم که تایید کردن پس دیگه تایید تاییده
 

Similar threads

بالا