لطایف اخلاقی

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
با کدام چشم به امام زمان علیه السلام نگاه کنم

حکایتی اخلاقی از مرحوم معلم دامغانی - ره

آقای معلم معتقد بودند خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام رسیدن خیلی مشکل است.
یکی از ارداتمندان نقل کرده است :
به آقای معلم دامغانی عرض کردم: آقا شما توسلی در طول زندگی خود نگرفتید که خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام برسید؟
گفتند: نه.
یک وقت دیگر به آقای معلم گفتم: آقای معلم شما ختمی نگرفتید که آقا امام زمان علیه السلام را ببینید.
گفتند: نه.
گفتم: آقا پس یک ختم به ما بدهید. گفت: برای چه ختم میخواهی؟ گفتم: خوب شما خودتان چرا ختم نگرفته اید؟
گفت: راستش من فکر کرده ام حالا ختم هم بگیرم! امام زمان را هم ببینم! اما با کدام چشم به امام زمان علیه السلام نگاه کنم! من که خجالت می کشم، با چشمی که به این سو و آن سو می رود، به حضرت نگاه کنم.
این چشم هرزه صاحبش باید خجالت بکشد به آن وجه الله نگاه کند. امام زمان علیه السلام وجه الله است.
عجب! مردی که تمام شبهای جمعه بیدار بود. مردی که تمام شبهای دیگر یک ساعت و نیم به اذان صبح بیدار بود، ایشان چنین بگویند مادیگر باید چه بگوییم؟
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان محترم را گرامى بدارید

پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله به یکى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود.
جریربن عبداللّه در این هنگام وارد شد اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیکى در نشست ۰.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: این عبا را زیر انداز خود قرار دهد. جریر عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مى بوسید و گریه مى کرد، آنگاه آن را جمع کرد و به پیامبر صلى اللّه علیه و آله رو کرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم . خداوند تو را گرامى بدارد همان گونه که مرا گرامى داشتى .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود کرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى بدارید و همچنین هر کسى که از گذشته بر شما حقى دارد او را نیز گرامى بدارید
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز

انس با قرآن
حجة الاسلام محمد فاضل (تبریزی) نقل می‌كند: جناب آقای شربیانی، روزی علامه طباطبایی را به خانه خود (در تبریز) دعوت كرد و چند نفر را هم برای زیارت و استفاده از سفره معارف ایشان به منزل خود فراخواند؛ از جمله بنده .

آن شب علامه به من فرمود: «بنده سی سال پیش، استخر شاگلی (محلی با صفا و خرم در تبریز) را دیده‌ام.» سپس با ملاطفت و مزاح ادامه داد: اگر مزاحم خواب آقایان نباشم، می‌خواهم فردا بین‌الطلوعین به آنجا بروم. عرض كردم: صبح خدمتتان خواهم بود.

فردای آن شب، با اتومبیلم ایشان را به استخر شاگُلی می‌بردم كه دیدم ایشان در ماشین، قرآنی از جیبِ خود درآورده و به بنده فرمود: من عهد دارم كه هر روز یك جزء از قرآن را بخوانم و الآن چهل سال است كه این كار را انجام می‌دهم. دیشب شما علما مزاحم شدید، نتوانستم بخوانم و اكنون قضا می‌كنم! هر ماه یك ختم قرآن تمام می‌شود و باز از ابتدای آن شروع می‌كنم و هر بار می‌بینم كه انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازه‌ای از آن می‌فهمم! از خدا می‌خواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم . نمی‌دانید من چه اندازه از قرآن لذت می‌برم و استفاده می‌كنم!
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
علامه حسن زاده آملی می‌نویسد:

وقتی به حضور شریف علامه طباطبایی، تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود:

«آقا، دعای سحر حضرت امام باقر علیه السلام را فراموش نکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست
اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین‌تر است.»

 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره ای از شهید بابایی

نیمه شب بود كه یكی از نگهبان‌ها سراسیمه از خواب بیدارم کرد: «قربان در ضلع جنوبی قرارگاه، شخصی هست که فکر می‌کنم برایش مشکلی پیش آمده. خودش را روی خاک ها انداخته و دارد های‌های گریه می‌کند.» بی‌درنگ لباس پوشیدم و با او به طرف محلی که گفته بود، رفتیم.

صدا به نظر آشنا بود. نزدیک‌تر که رفتم، او را شناختم؛ تیمسار بابایی فرمانده قرارگاه بود. در دلِ شبْ آن چنان غرق در مناجات بود که هیچ توجهی به اطراف خویش نداشت...

 
آخرین ویرایش:

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهاد با نفس


كلنل ماشین را نگه داشت. متعجب شده بود. دویدن در حیاط پایگاه آن‌هم این موقع شب؟ عرق بود كه از سر و رویش می‌ریخت...
دانشجو بابایی! ساعت 2 شب است. الآن باید در استراحت‌گاه باشی. این موقع شب برای چه می‌دوی؟
كلنل با همسرش بود. از مهمانی شبانه برمی‌گشتند كه دیده بودندش. این بود كه گفت: خوابم نمی‌آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم...

كلنل با تجربه‌تر از این حرف‌ها بود. آن‌قدر اصرار كرد كه مجبور شد راستش را بگوید: «مسایلی در اطراف من می‌گذرد كه گاهی موجب می‌شود شیطان با وسوسه‌هایش مرا به گناه بكشاند. در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.»
كلنل و همسرش به هم نگاه كردند و بعد زدند زیر خنده...
چند روز بعد،‌ بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می‌شد، تیتر زده بود: «دانشجو بابایی ساعت 2 بعدازنیمه شب می‌دود تا شیطان را از خودش دور كند.»
.
.
.
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ»
در حقیقت كسانى كه [از خدا] پروا دارند چون وسوسه‏اى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند... (اعراف/201)
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت بخيري

نقل از استاد فاطمی نیا

گاهي وقتها يك نقطه روشن در زندگي انسان در يك مواقع خاصي از انسان دستگيري ميكند.
بعضيها كه عاقبت به خير ميشوند، مربوط به همان نقطه روشن در وجودشان ميباشد.
اما كسي كه عاقبت به خير نشده و جهنمي ميشود، معلوم ميشود همان نقطه روشن را هم ندارد! روايت هم اين مطلب را تأييد ميكند.
حدود سي سال قبل، در تهران شخصي بود كه در همه جا مشهور به فسق و فجور بوده است.
يك مرتبه ميبينند اين شخص، از عباد و زهاد شده است.
رفيقي داشتم در تهران، آدم خوبي بود، از شاگردان مرحوم آقا شيخ محمد حسين زاهد بود. (شيخ محمد حسين زاهد، مرد بسيار خوب و با معنويت و اهل زهد و ورع بوده. نفسش قوي بوده، و روح قوي اي داشته، حتي بعد از مرگش ديده بودند كه بر شاگردانش اشراف دارد)
آن دوست ما گفت: علت اين كه آن شخص فاسق عاقبت به خير شد اين بود كه:
شب عروسي اش، رفت توي اتاق عروس، ديد عروس دارد گريه ميكند؛ ميفهمد كه اين گريه، گريه معمولي نيست، خيلي جدي است! علت گريه را ميپرسد، عروس ميگويد: من به پسرعمويم علاقمند بودم؛ مرا به او ندادند؛ الان هم حرفي ندارم كه با تو زندگي كنم اما اين را بدان كه عمري را در ناراحتي خواهم بود!

اين شخص بلافاصله از منزل ميرود و عالم محل را با دو نفر شاهد مي آورد و ميگويد: من وكالت دادم كه طلاق اين دختر را بخوانيد.
طلاق را ميخوانند. بعد ميفرستند دنبال پسرعمومي دختر و ميگويد: عقد اينها را هم بخوانيد.
جوان را ميآورند و عقد آنها را ميخوانند!
وقتي كه او چنين جوانمردي و فداكاري را ميكند، پسرعموي دختر رو ميكند به او ميگويد:
خدا تو را عاقبت به خير كند!
همين كه آن شخص (كه معروف به فسق و فجور بوده و اين گذشت را انجام ميدهد) پايش را از اتاق ميگذارد بيرون، متحول ميشود، حالش تغيير ميكند و در مسير سعادت قرار ميگيرد.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدرقه دیگران

امام على علیه السلام به سمت کوفه حرکت مى کرد که با یک کافر ذمى همراه شد. آن مرد به امام على علیه السلام عرض کرد به کجا مى روى ؟
حضرت علیه السلام فرمود: به کوفه مى روم .
وقتى بر سر دو راهى رسیدند و خواستند از یکدیگر جدا شوند امام علیه السلام از مسیر خود خارج شد و در مسیر او حرکت کرد.
مرد ذمى گفت : مگر به کوفه نمى روى ؟
امام علیه السلام : بله به کوفه مى روم .
مرد ذمى : چرا راه کوفه را رها کردى ؟
امام علیه السلام : این کمال حسن همراهى است که مرد رفیق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه کند و این دستورى است که پیامبر صلى اللّه علیه و آله به ما داده است .
مرد ذمى : پیامبر شما چنین دستورى داده است ؟
امام علیه السلام : آرى .
مرد ذمى : پس هر کس از او پیروى کرده است بخاطر همین رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گیرم که پیرو دین تو باشم . آنگاه همراه امام علیه السلام به کوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
ثروتمندان شیعه

(محمدبن عجلان ) گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که یکى از شیعیان او واردشد و سلام کرد. حضرت از او پرسید: برادرانت که از نزد آنها آمدى چگونه بودند؟

اودر پاسخ آنها را ستود و پاک و نیکو معرفى کرد.
امام علیه السلام فرمود: عیادت ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض کردم : بسیار ناچیز است .
امام علیه السلام فرمود: دیدار و احوالپرسى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض کردم : اندک است .
حضرت فرمود: دستگیرى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض کردم : شما از اخلاق و صفاتى سوال مى کنید که در بین مردم ما کمباب است .
حضرت فرمود: پس چگونه آنها خود را شیعه مى دانند؟
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقام شب

مرحوم شهید سعید قاضی نورالله-رضوان الله علیه- در مجالس المومنین در حالات اویس قرنی می فرماید که ایشان شبی می فرمود : هذه لیلة الرکوع , و تا به صبح در حال رکوع بود و یک شب می فرمود: هذه لیلة السجود , و به یک سجده شب را به صبح می رسانید. این نشانه عشق است, با اینکه حَشَم داشت و در صحرا کار می کرد ولی این چنین شیفته عبادت بود.

روایت از امیرالمونین علیه السلام است که فرمود: اگر جان همت داشته باشد, کار برای بدن دشوار نمی شود. اگر بدن تنبلی می کند, و تن به آسایش و کسالت و عذر و بهانه دچار است و خودش را به این امور وادار می کند به خاطر آن است که روح نشاط ندارد و قوی و سنگین نیست و الا اگر روح قوی شود بدن چابک می گردد و نشاط پیدا می کند. این تن مردگی بر اثر دل مردگی است. یکی از اویس قرنی پرسید: چگونه چنین طاقتی داری که شبهای به این درازی بر یک حال می گذرانی؟ گفت: کجاست شب درازی؟ ای کاش از ازل تا ابد یک شب می بود تا من به یک سجود آن را به آخر می رسانیدم و در آن ناله های زار و گریه های بی شمار می کردم.

به نیم شب که همه مست خواب خوش باشند
من و خیال تو و گریه های دردآلود(حافظ)

جناب امام صادق(ص) فرمود که انسان مطابق نیتش محشور می شود. آن خوبان که مخلّد دربهشتند بخاطر آنست که نیت آنان این بود که اگر در این دنیا مخلّد بودند عبودیت و بندگی می کردند و این عبودیت جاودانه بود؛ و آن بَدان نیز مخلّد در این دنیا بودند به هرزگی مشغول می شدند. حرف خیلی سنگین و شریف است.
آری اویس در پاسخ می گوید ای کاش از طلیعه آفرینش تا قیام قیامت یک شب دراز بود و من این شب را به یک سجده به سر می بردم. این یک جور لذت و ابتهاج و یافتن است. این به گفت و شنود و اینها نیست, آن شهود است و به یافتن و چشیدن امکان پذیر می شود.

شب عاشقان بیدل چه شب دراز باشد
تو درآی کز اول شب در صبح باز باشد

دروس شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا/ نمط نهم/مقامات العارفین/حضرت علامه/ص200
 
بالا