این متن با استفاده از تجارب شخصی نوشته شده و صرفا نظر شخصی هست, اینجا گذاشتم تا نظر شما رو هم بدونم:
دختر هر جا می رفت؛ تو فروشگاه, پمپ بنزین, صف تاکسی, پشت چراغ قرمز, کلاس دانشگاه و هر جایی که میرفت متوجه دو یا بیشتر از دوتا چشم میشد که دارن به وضوح یا دزدکی نیگاش میکنن. اون اوایل که متوجه این نگاه ها شده بود خیلی سختش بود و بدش میومد اما هر چی که بزرگتر میشد تنفرش از نگاه ها کمتر و کمتر شد تا اینکه دیگه این روزا از اینکه ملت نگاش کنند احساس غرور میکنه.
یه روزی از همون روزا که یکی داشت نگاش میکرد یهو بهش گفت سلام, اینم که از شجاعت طرف و اینکه تحویل گرفته بشه بدش نمیومد یه قری داد و رفت. خلاصه این ماجرا در مکان ها و زمانهای مختلف بوسیله اشخاص مختلف تکرار شد و دخترک از این همه توجه اطرافیان بهش حالشو می برد. دختر هر جا میرفت مورد تحسین اطرافیان قرار میگرفت حتی بعضی وقتا بدون اینکه کار خاصی انجام بده.
یکم که بزرگتر شد دید همه آدمای باکلاس دوست دختر و دوست پسر دارند واسه همین تصمیم گرفت بین پسرای اطراف یه دونه پولدار و خوشتیپشو پیدا کنه. یه مدت با این پسره بود کم کم پسره دلشو زد. آخه میدونی وقتی صدتا چشم تو خیابون بهش نگاه میکردن دیگه براش فرقی نمیکرد که دوست پسر داشته باشه یا نه.
دوست پسر بعدیش اما آدم گنده تری بود, یه آدم با موقعیت اجتماعی بالا. با دخترک دوست بود ولی همچین دخترک رو تحویل نمیگرفت. دخترک از سردی دوست جدیدش متعجب شد هر کاری میکرد تا توجه دوستش رو جلب کنه نمیتونست واسه همین باهاش رابطه جسمی و جنسی برقرار کرد. چند روز بعد دوست پسر جدیدش اونو ترک کرد.
دخترک یه مدت ناراحت بود اما کم کم چشماشو باز کرد و دید هنوز یه ملت تو کف هیکل و صورتش هستن پس با یک اعتماد بنفس کاذب یا بقول بعضیا غرور به راهش ادامه داد. اما اینبار اون دخترک معصوم قبلی نبود.
از اینکه خودش رو ارزون فروخته بود ناراحت بود واسه همین می خواست وجود شکست خورده خودش رو دوباره احیا کنه. اونم با خرد کردن غرور دیگران. به تمام خواستگاراش که داشتن لنگه در رو میشکستن جواب رد میداد اونم بدون دلیل. پسرهای زیادی رو به جون هم انداخت. هر جایی میرفت و متوجه میشد که یه نفر بهش بی توجه هست خشم وجودش رو فرا میگرفت و تمام تلاشش رو میکرد تا نظر اون یه نفر رو به سمت خودش جلب کنه و وقتی موفق میشد غرور طرف رو میشکند.
چند سالی بدین منوال گذشت. دخترک دوستهای زیادی عوض کرد. دل آدمهای زیادی رو شکوند, با آدمهای زیادی رابطه برقرار کرد و ...
اما بعضی وقتا که تنها رو تختش دراز کشیده به این فکر میکنه که چی شد که اینطوری شد. چی شد که نمیتونه مثله یه ادم عادی زندگی کنه. بعضی وقتا به اون چشمهایی که داشتن نگاش میکردن و از نگاهاشون خوشش میومد فکر میکنه, حالش بهم میخوره و نفرینشون میکنه. شاید اگه اون نگاه ها نبود اونم الان یه زندگی همراه با آرامش با همسرش داشت. از رو تحت بلند میشه و دوست دوران دبیرستانش رو میبینه که داره با شوهرش قدم میزنه حس غم و حسادت وجودش رو میگیره و همون لحظه تصمیم میگیره بره بیرون تا مخ و قلب یه پسر دیگه رو شکار کنه تا کمی از عقده هاش کم بشه.
حالا امروز چند سال دیگه هم گذشته. از دختر قصه ما سن و سالی گذشته و کم کم چین و چروک به صورتش هجوم آوردن. بدنش با اینکه هنوزم قشنگه اما از ریخت و قواره سابق افتاده و دیگه چشم ها رو به سمت خودش نمیکشونه. تو یه دفتر یه شرکت مهندسی کار میکنه و بعضی شبها با دوتا از مهندسای جوون شرکت شب رو صبح میکنه ...
وقتی دورا دور نگاش میکنم غصه ام میگیره. واقعا تو این جریان مقصر کیه؟ وقتی به دور و برم نگاه میکنم میبینم اکثر دخترایی که یه خرده بر و رو دارند و به اصطلاح خوشگل هستند کم و بیش وضعیت اینچنینی پیدا میکنن البته شاید نه به این صورت فاجعه بار و شاید هم خیلی بدتر از این.
دختر هر جا می رفت؛ تو فروشگاه, پمپ بنزین, صف تاکسی, پشت چراغ قرمز, کلاس دانشگاه و هر جایی که میرفت متوجه دو یا بیشتر از دوتا چشم میشد که دارن به وضوح یا دزدکی نیگاش میکنن. اون اوایل که متوجه این نگاه ها شده بود خیلی سختش بود و بدش میومد اما هر چی که بزرگتر میشد تنفرش از نگاه ها کمتر و کمتر شد تا اینکه دیگه این روزا از اینکه ملت نگاش کنند احساس غرور میکنه.
یه روزی از همون روزا که یکی داشت نگاش میکرد یهو بهش گفت سلام, اینم که از شجاعت طرف و اینکه تحویل گرفته بشه بدش نمیومد یه قری داد و رفت. خلاصه این ماجرا در مکان ها و زمانهای مختلف بوسیله اشخاص مختلف تکرار شد و دخترک از این همه توجه اطرافیان بهش حالشو می برد. دختر هر جا میرفت مورد تحسین اطرافیان قرار میگرفت حتی بعضی وقتا بدون اینکه کار خاصی انجام بده.
یکم که بزرگتر شد دید همه آدمای باکلاس دوست دختر و دوست پسر دارند واسه همین تصمیم گرفت بین پسرای اطراف یه دونه پولدار و خوشتیپشو پیدا کنه. یه مدت با این پسره بود کم کم پسره دلشو زد. آخه میدونی وقتی صدتا چشم تو خیابون بهش نگاه میکردن دیگه براش فرقی نمیکرد که دوست پسر داشته باشه یا نه.
دوست پسر بعدیش اما آدم گنده تری بود, یه آدم با موقعیت اجتماعی بالا. با دخترک دوست بود ولی همچین دخترک رو تحویل نمیگرفت. دخترک از سردی دوست جدیدش متعجب شد هر کاری میکرد تا توجه دوستش رو جلب کنه نمیتونست واسه همین باهاش رابطه جسمی و جنسی برقرار کرد. چند روز بعد دوست پسر جدیدش اونو ترک کرد.
دخترک یه مدت ناراحت بود اما کم کم چشماشو باز کرد و دید هنوز یه ملت تو کف هیکل و صورتش هستن پس با یک اعتماد بنفس کاذب یا بقول بعضیا غرور به راهش ادامه داد. اما اینبار اون دخترک معصوم قبلی نبود.
از اینکه خودش رو ارزون فروخته بود ناراحت بود واسه همین می خواست وجود شکست خورده خودش رو دوباره احیا کنه. اونم با خرد کردن غرور دیگران. به تمام خواستگاراش که داشتن لنگه در رو میشکستن جواب رد میداد اونم بدون دلیل. پسرهای زیادی رو به جون هم انداخت. هر جایی میرفت و متوجه میشد که یه نفر بهش بی توجه هست خشم وجودش رو فرا میگرفت و تمام تلاشش رو میکرد تا نظر اون یه نفر رو به سمت خودش جلب کنه و وقتی موفق میشد غرور طرف رو میشکند.
چند سالی بدین منوال گذشت. دخترک دوستهای زیادی عوض کرد. دل آدمهای زیادی رو شکوند, با آدمهای زیادی رابطه برقرار کرد و ...
اما بعضی وقتا که تنها رو تختش دراز کشیده به این فکر میکنه که چی شد که اینطوری شد. چی شد که نمیتونه مثله یه ادم عادی زندگی کنه. بعضی وقتا به اون چشمهایی که داشتن نگاش میکردن و از نگاهاشون خوشش میومد فکر میکنه, حالش بهم میخوره و نفرینشون میکنه. شاید اگه اون نگاه ها نبود اونم الان یه زندگی همراه با آرامش با همسرش داشت. از رو تحت بلند میشه و دوست دوران دبیرستانش رو میبینه که داره با شوهرش قدم میزنه حس غم و حسادت وجودش رو میگیره و همون لحظه تصمیم میگیره بره بیرون تا مخ و قلب یه پسر دیگه رو شکار کنه تا کمی از عقده هاش کم بشه.
حالا امروز چند سال دیگه هم گذشته. از دختر قصه ما سن و سالی گذشته و کم کم چین و چروک به صورتش هجوم آوردن. بدنش با اینکه هنوزم قشنگه اما از ریخت و قواره سابق افتاده و دیگه چشم ها رو به سمت خودش نمیکشونه. تو یه دفتر یه شرکت مهندسی کار میکنه و بعضی شبها با دوتا از مهندسای جوون شرکت شب رو صبح میکنه ...
وقتی دورا دور نگاش میکنم غصه ام میگیره. واقعا تو این جریان مقصر کیه؟ وقتی به دور و برم نگاه میکنم میبینم اکثر دخترایی که یه خرده بر و رو دارند و به اصطلاح خوشگل هستند کم و بیش وضعیت اینچنینی پیدا میکنن البته شاید نه به این صورت فاجعه بار و شاید هم خیلی بدتر از این.
آخرین ویرایش: