از تعبیر مرگ تو این شعر خوشم میاد:
شب شد و دریاچه ها پنهان شدند
کوه ها با دره ها یکسان شدند
در سیاهی رفت هر چه رنگ بود
هر چه توی آب و روی سنگ بود
آن چه شب با مهر تابان می کند
مرگ با ما نیز آن سان می کند
میسی عسیسم...بسی خوفناک بود...
نگفتم که بترسی....
منم آبنبات میخوام....
بیهااااااااااااااااااا....من و تو و جوووووووووودی.............
مرسی دهنم آب افتاد...
چووودی که خوابیده میشه من مال اونو بخورم...
باز که هویت جودی رو زیر سوال بردی!!!
جوابشو خودت باید بدی هااااااااااااااا.................
گازه خاله قوربون!!!!
دختر داغ دلمو تازه كردي
دستت درد نكه نازگلم خيلي خيلي قشنگ بود
هی...؟!
کودکی....؟؟؟!؟!؟!
مرسی
بچگي.واقعا كاش بچه بوديم.اون موقع حداقل از اذيت كردن ديگران لذت مي برديم نه حالا كه هر چي بقيه را سركار مي گذاريم هيچ حسي ديگه نداريم.
مرسي خيلي خوب بود !!!!!!!
يادش بخير!!!!!
fgggggg
salam merC ghamgiin nabash asisam sara ham ghamgiiin misheha
ایکاش بچه بودیم چاق بودیم چله بودیم یکی میومد مارو میخورد هیچوقت بزرگ نمیشدیم
کاش بچه بودیییییییییییییییییییییییییییییییییییم
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
ای کاش بچه بودیم......
ولی من حتی دوست ندارم به بچگی برگردم....
ولی من حتی دوست ندارم به بچگی برگردم....
من حتی تو بچگی بزرگ بودم.....
ای کاش بچه بودیم..
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکس نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم...
هیچ کس نمی فهمد ....
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم
بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه
چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم
تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم!
آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد
حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند
همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت
خدا دلش از دست آدما گرفته..
ای کاش بچه بودیم..
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکس نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم...
هیچ کس نمی فهمد ....
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم
بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه
چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم
تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم!
آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد
حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند
همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت
خدا دلش از دست آدما گرفته..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
کاش اندازه این دختر بچه سوریه ای بخشنده بودیم... شاید هم بدون شرح! | گفتگوی آزاد | 21 | ||
کاش هنوزم بچه بودیم... | گفتگوی آزاد | 1 | ||
کاش «شوش و میمند» از آن ژاپنیها بود و «فوجی» مال ما! | گفتگوی آزاد | 4 | ||
کاش میگفتیم حق دادنیه | گفتگوی آزاد | 8 | ||
کاش یه خواستگار بیاد...(طنز) | گفتگوی آزاد | 51 |