دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آردي پير مي فروش که ذکرش به خير باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوتا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نيم افتادست
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش
غافل از لعب حریفان دغا باز مباش
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد
ما ترک مراد دل خودکام گرفتیم
تا هر چه کند دوست خوشستیم دگر بار
شب گشت ز هجران دل فروزم روز
شب تیز شد از آه جهانسوزم روز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
دير است که دلدار پيامي نفرستاد
ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد
دل سودا زده در عهد تو بستیم و برین
عهدها رفت و نگویی که مرا شیدایی است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |