باز باران با ترانه (کربلا)

Haaji

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باران با ترانه


با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آید كربلا را دشت پر شور و نوا را
گردش يك ظهر غمگين گرم و خونين
لرزش طفلان نالان زير تيغ و نيزه ها را
باز باران با صداي گريه هاي كودكانه
از فراز گونه هاي زرد و عطشان با گهرهاي فراوان
مي چكد از چشم طفلان پريشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پيچ و خمي در حسرت لبهاي ساقي
چشم در چشمان هم آرام و سنگين
ميچكد آهسته از چشمان ساقي برلب اين رود بي جان باز باران
باز باران با ترانه آيد از چشمان مردي خسته جان
هيهات بر لب از عطش در تاب و در تب
نرم نرمك مي چكد از قطره ها روي لب شش ماه طفلي رو به پايان
مرد محزون دست پرخون
مي فشاند از گلوي نازك شش ماهه بر لبهاي خشك آسمان با چشم گريان
باز باران
باز هم اينجا عطش، آتش، شراره
جسمها افتاده بي سر، پاره پاره
مي چكد از گوشها باران و خون و كودكان بي گوشواره
شعله در دامان در پا مي خلد خار مغيلان
وندرين تفتيده دشت و سينه ها بر پاست طوفان
دست ها آماده شلاق و سيلي
چهره ها از بارش شلاقها گرديده نيلي
واندرين صحراي سوزان مي دود طفلي سه ساله، پر زناله
پای خسته دل شكسته
رو برو بر نيزه ها خورشيد تابان
مي چكد از نوك سرخ نيزه ها بر خاك سوزان باز باران
باز باران قطره قطره
مي چكد از چوب محمل خاكهاي چادر زينب به آرامي شود گِل
ميرود اين كاروان منزل به منزل
مي شود از هر طرف اين كاروان همسنگ باران
آري آري باز سنگ و باز باران
آري آري تا نگيرد شعله ها در دل زبانه
تا نگيرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبيند كودكي لب تشنه اينجا اشك ساقي
بر فراز خيمه ها بر گونه ها بر مشك ساقي
كاش مي باريد باران
 
آخرین ویرایش:

fatiostad

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز باران با ترانه


با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آید كربلا را دشت پر شور و نوا را
گردش يك ظهر غمگين گرم و خونين
لرزش طفلان نالان زير تيغ و نيزه ها را
باز باران با صداي گريه هاي كودكانه
از فراز گونه هاي زرد و عطشان با گهرهاي فراوان
مي چكد از چشم طفلان پريشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پيچ و خمي در حسرت لبهاي ساقي
چشم در چشمان هم آرام و سنگين
ميچكد آهسته از چشمان ساقي برلب اين رود بي جان باز باران
باز باران با ترانه آيد از چشمان مردي خسته جان
هيهات بر لب از عطش در تاب و در تب
نرم نرمك مي چكد از قطره ها روي لب شش ماه طفلي رو به پايان
مرد محزون دست پرخون
مي فشاند از گلوي نازك شش ماهه بر لبهاي خشك آسمان با چشم گريان
باز باران
باز هم اينجا عطش، آتش، شراره
جسمها افتاده بي سر، پاره پاره
مي چكد از گوشها باران و خون و كودكان بي گوشواره
شعله در دامان در پا مي خلد خار مغيلان
وندرين تفتيده دشت و سينه ها بر پاست طوفان
دست ها آماده شلاق و سيلي
چهره ها از بارش شلاقها گرديده نيلي
واندرين صحراي سوزان مي دود طفلي سه ساله، پر زناله
پای خسته دل شكسته
رو برو بر نيزه ها خورشيد تابان
مي چكد از نوك سرخ نيزه ها بر خاك سوزان باز باران
باز باران قطره قطره
مي چكد از چوب محمل خاكهاي چادر زينب به آرامي شود گِل
ميرود اين كاروان منزل به منزل
مي شود از هر طرف اين كاروان همسنگ باران
آري آري باز سنگ و باز باران
آري آري تا نگيرد شعله ها در دل زبانه
تا نگيرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبيند كودكي لب تشنه اينجا اشك ساقي
بر فراز خيمه ها بر گونه ها بر مشك ساقي
كاش مي باريد باران

یک تشکر کم بود....متشکرم دوست عزیز...
 

Similar threads

بالا