راهی به سوی آغاز

سوگلییی

عضو جدید
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من
بیاور قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره اخلاص دریا کردنش با من
به ما گو حاجت خود را اجابت می‌کنم آنی
طلب کن هرچه می‌خواهی مهیا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداحافظ سکوت خسته ی باران خداحافظ.....خداحافظ به رسم خوب دلداران خداحافظ


خداحافظ زمانی که برايم آرزو بودی......خداحافظ زمانی که فقط در ياد او بودی
خداحافظ همين کافی و يک لبخند......هزاران قطره بر گونه و چشم و جاده و پيوند
خداحافظ فقط يک بار برای رفتن جانم......برای مرگ چشمانم برای عشق و ايمانم
خداحافظ و يک واژه و يک رفتن.....و يک خنده و يک آرامش و مردن
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]رسم زندگی این است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک روز کسی را دوست می داری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و روز بعد تنهایی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به همین سادگی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او رفته است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و همه چیز تمام شده است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مثل یک مهمانی که به آخر می رسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو به حال خود رها می شوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا غمگینی؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این رسم زندگی است...[/FONT]
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]گاهی آنقدر غرق آرزو هستیم که یادمان میرود آرزوی کسی هستیم[/FONT]
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
 

سوگلییی

عضو جدید
امشب بـه ســرم هوای یــارم زده است
بـر دیده هـوس، روی نگارم زده است
امشب کــه زحـالش خبری نیست مـرا
باد آمده از ســـایه کنـــــارم زده است
امشب ز فــــراغ روی ماهش زخمـــی
بـــر این دل تنــگ بـی قرارم زده است
فردا که رسد بر ســـر من خواهد دید
دیشب غمش از حنجره دارم زده است
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز هم جای تو خالی است... .

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم... .

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان هنوز گرم گرم اند
 

سوگلییی

عضو جدید
دل من یه روز به دریا زد و رفت…

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت…

زنده ها خیلی براش کهنه بودن…

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت…

هوای تازه دلش می خواست ولی…

آخرش تو غبارا زد و رفت…

دنبال کلید خوشبختی می گشت…

خودشم قفلی رو فقلا زد و رفت
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
I wrote your name in the sky
but the wind blew it away
I wrote your name in the sand
but the waves washed it away
I wrote your name in my heart
and forever it will stay
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ی آسمان زیبا امشب دلم گرفته


از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ی آسمان زیبا امشب دلم گرفته


از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر شاعر با احساس داشتیم اینجا و خودمون خبر نداشتیم

سوگلیی جان پیشنهاد میدم تاپیک شعرای باشگاه رو راه بندازی
 

Elham 6661

عضو جدید
عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خود می آورد تا آنچه را آنان خود از طبیعت گرفته اند بدو پس دهند و آنچه را مرگ ستانده است به حیله ی عشق بر جای نهند که عشق تاوان دو مرگ است و محبت عشقی است که انسان دور از چشم طبیعت خود می آفریند خود بدان میرسد خود آن را انتخاب می کند عشق اسارت در دام غریزه است و محبت آزادی از جبر مزاج عشق مامور تن است و محبت پیغمبر روح محبت زاده ی وحشت است از غربت و خودآگاهی ترس آور محبت پناه جستن است و همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است
محبت از جای خویش برنمی خیزد سرد نمی شود چون داغ نیست نمی سوزاند چون سوزاننده نیست از عشق هرچه بیشتر می نوشیم سیراب تر می شویم و از محبت هرچه بیشتر تشنه تر


این قطعه ادبی رو یکی از دوستام برای من سرود و حالا من تقدیمش میکنم به سوگل جون :gol:
 

سوگلییی

عضو جدید
اگر عالم همه پر خار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق تو هر جا شمع مرده است
که او را صد هزار انوار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد

به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد

سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس قهار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنينـــــــــــــــــــم !

بي تو اينجا نا تمام افتاده ام

پخته اي بودم که خام افتاده ام

گفته بودي تا که عاقلتر شوم

آه ، مي خواهي مگر کافر شوم

من سري دارم که مي خواهد کمند

حالتي دارم که محتاجم به بند

کاشکي در گردنم زنجير بود

کاشکي دست تو دامنگيربود

عقل ما سرمايه دردسر است

من جهان را زير وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پيدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد ياري با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنوني ام

خنده تو رنگي از دلخونيم
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاییز را دوست دارم...
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

شقایق جون الان داشتم این متنو تایپ میکردم، چون قابل کپی شدن نبود
ولی چون طول کشید اجازه ارسال مطلب رو بهم نداد، برام خیلی جالب بود مرسی
 

arash86

عضو جدید
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه کرد و قصه هیچ آشنا مپرس
زآنجا که لطف شامل خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
 

arash86

عضو جدید
ای یوسف خوش نام ما خوش می​روی بر بام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماای یار ما عیار ما دام دل خمار مادر گل بمانده پای دل جان می​دهم چه جای دلای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماجوشی بنه در شور ما تا می​شود انگور ماآتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ماپا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ماوز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
 

arash86

عضو جدید
ای خدا این وصل را هجران مکنباغ جان را تازه و سرسبز دارچون خزان بر شاخ و برگ دل مزنبر درختی کآشیان مرغ توستجمع و شمع خویش را برهم مزنگر چه دزدان خصم روز روشنندکعبه اقبال این حلقه است و بساین طناب خیمه را برهم مزننیست در عالم ز هجران تلخترسرخوشان عشق را نالان مکنقصد این مستان و این بستان مکنخلق را مسکین و سرگردان مکنشاخ مشکن مرغ را پران مکندشمنان را کور کن شادان مکنآنچ می​خواهد دل ایشان مکنکعبه اومید را ویران مکنخیمه توست آخر ای سلطان مکنهرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يادته يه روزي بهم گفتي:هر وقت خواستي گريه کني برو زيرِ بارون که نکنه نامردي اشک هاتو ببينه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نيومد چي؟؟؟ گفتي: اگه چشم هاي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره گفتم: يه خواهش دارم ؛ وقتي آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار گفتي: باشه... حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره و تو هم اون دور دورا ايستادي و داري بهم مي خندي
 

سوگلییی

عضو جدید
اگر عالم همه پر خار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق تو هر جا شمع مرده است
که او را صد هزار انوار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد

به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد

سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس قهار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
Memoirs Could not Bring Her Back



چیزها خوبیشان این است،
که نزدیک جایی که گم شده اند پیدایشان می شود؛
آدمها نه،
ادمها را آنجا که گم کرده ای پیدا نمی کنی.

 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو به من خندیدی
و نمیدانستی من به چه دلهره
از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبانی از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی هنوز سالهاست
گردش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم که
چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
.
 

Similar threads

بالا