فراق یار

iman.mpr

عضو جدید
درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
می‌نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که می دانی
صدای غربت تن را از احساسم تو می خوانی

شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی

میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی؟

تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند
به خون آغشته ای ای دل،عجب امشب پریشانی!

هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب

کشیده‌ایم بسی‌بار چرخ، وقت آمد
که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب

بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من
در افگنم به رواق فلک خروش امشب

خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب
تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب

ز خانقاه دلم سیر شد، برای خدای
مرا مبر ز سرکوی می‌فروش امشب

شراب حاضر و معشوق مست و من عاشق
ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب

به ترک نام کن، ای اوحدی وخرمن ننگ
بیار باده و بنشین و باده نوش امشب
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
 

Ak!a

عضو جدید
انتظار

انتظار

نشستم
تا آنجا که نيامدي
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش مي چرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم منتظر
اين بار
گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهايي ام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي مي تواند پر کند؟
منتظرم، دير نکني
براي هديه همان لبخند کافي ست

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
من برای بودنم تکرار ِ منطق می کنم

آخر از تکرار ِ این تکرارها دق می کنم




با چه ذوقی می نشینم شعر می گویم ولی

هیچکس را با زبان شعر عاشق می کنم ؟



تا قلم را روی کاغذ می گذارم باز هم

پافشاری در سرودن های سابق می کنم



با خودم در خواب درگیرم ، در آن عالم فقط

می دوم دنبال ِ رویاهای صادق می کنم



بعد از این کابوس هر شب زیر زانوی چپم

حس دردی آشنا همراه ِ تق تق می کنم



با زبانی اعتراض اندود آری جان ِ من

تا برای عشقمان جا نیست نق نق می کنم



قله نزدیک است با اصرار بالا می روم

تا وجودم را به نام ِ شعر لایق می کنم



* * *


وقت مردن نیست "آهنگ ِ شروع و پای چپ"

بین افکار عوام انکار منطق می کنم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر خسرو دهلوی

امیر خسرو دهلوی

اي فراق تو يار ديرينه
غم تو غمگسار ديرينه

درد تو میهمان هر روزه
داغ تو یادگار دیرینه

غرق خونم که می خلد هر دم
در دلم خار خار دیرینه

ای صبا زینهار یادش ده
گه گه از یار دیرینه

ای دریغا که خاک خواهم شد
بر دل با غبار دیرینه



 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
چراغ

بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی‌گرمی بازار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه‌ی دیوار کسی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه‌ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی


ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه‌ی عاشق‌کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه‌ی زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی‌نیست که تسخیر نکردی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با مرگ ماه روشني از آفتاب رفت
چشمم و چراغ عالم هستي به خواب رفت
الهام مرد و کاخ بلند خيال ريخت
نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت
اين تابناک تاج خدايان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب رفت
اين قوي نازپرور درياي شعر بود
در موج خيز علم به اعماق آب رفت
اين مه که چون منيژه لب چاه مينشست
گريان به تازيانه افراسياب رفت
بگذار عمر دهر سرآيد که عمر ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب رفت
اي دل بيا سياهي شب را نگاه کن
در اشک گرم زهره ببين ياد ماه کن
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کجایی در شب هجران که زاری‌های من بینی
چو شمع از چشم گریان اشکباری‌های من بینی
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش می‌دیدی
که امشب گریه‌های زار و زاری‌های من بینی
کجایی ای قدح‌ها از کف اغیار نوشیده
که از جام غمت خونابه خواری‌های من بینی
شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان
نشینی با من و شب زنده‌داری‌های من بینی
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم
که یار من شوی ای یار و یاری‌های من بینی
برای امتحان تا می‌توانی بار درد و غم
بنه بر دوش من تا بردباری‌های من بینی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
فراق يار

شكسته شد كمرم در كوير تنهايي
صبا شود خبري از ديار شيدايي
زمانه دست وفا بر خراب دل رد كرد
چه گويم از دل خونم ز اشك پنهاني
فراق يار صنم كش چه كس خبر دارد
دمي به من نظر زد به دل چه غوغائي
دگر خميده شدست جان زهجر بي علت
كجا بود ره ليلي شوم به سودائي
به روزگار جواني عجل بزد يغما
دعاي من به رهت بدبهار برپائي
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عاقبت طوطي من لال در آمد از كار
چلّه چلچله‌ام كال در آمد از كار
وعده‌ام داد شب هجر به پايان برسد
وعده يكشبه‌اش سال در آمد از كار
خواب ديدم صنمي آب به‌رويم پاشيد
وسط معركه غسّال در آمد از كار
صاحب كشف و كرامات، شنيدم مشتش
عاقبت وا شد و رمّال در آمد از كار
دل وامانده چو شاهين قضا را پاييد
كفتري بي پر و بي بال در آمد از كار
خواستم نظم كنم عاقبتت را اي شيخ
خود بخود قافيه‌اش ضال در آمد از كار
محرم راز دل ساده ارفع، بُن كار
سر بازارچه طبّال در آمد از كار.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از يادها برهنه و در بادها دوان
همپاي و پويه نفس گرم آهوان
مي كوچم از رهايي در چشم كوچه اي
كانجا سراچه ها همه لبريز هجرت اند
و آواز را به خاك فرو رفته زانوان
خاموش مانده بودم يك چند
زيرا
از خشم
در شعرهاي من
دندان واژه ها
به هم افشرده مي شد
آه
ناگاه
تركيد بغض تندر
در صبر ابرا
پاشيد خون صاعقه
بر سبزه ي جوان
جايي كه نان گرسنه شد و آب تشنه زيست
شمشير در نخاع سحرگه نهاده اند
در جاده هاي صبحدم
اين جمع جادوان
2
در لحظه اي كه كج شد فرياد ها
همه
در زير ثقل شب
ناگاه
برگ لاله برون آمد از محاق
آن گاه
ديدم
مشتي طلوع كامل بر آبها روان
 

تبسم.kh

عضو جدید
.....

.....

من امیدی را در خود بارور ساخته ام/تار وپودش را با عشق تو پرداخته ام/مثل تابیدن مهری در دل/مثل جوشیدن شعری از جان/مثل بالیدن عطری در گل جریان خواهم یافت/باز از ریشه به برگ/باز از بود به هست/باز از خاموشی تا فریاد/سفر تن راتا خاک تماشا کردی/سفر جان را از خاک به افلاک ببین/گر مرا می جویی سبزه ها را دریاب/با درختان بنشین/کی؟/کجا؟اه!نمی دانم ای کدامین ساقی،ای کدامین شب منتظر می مانم.
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رویت ز دل پر شرر خویش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
روی تو که هرگز ز خیالم نشود دور
از بس که بگریم به نظر باز ندانم
گویی که مرا باز ندانی چو ببینی
شاید چو نمی‌بینمت ار باز ندانم
اشکم که همی از دم سردم چو جگر بست
بر چهرهٔ زردم ز جگر باز ندانم
با پشت دوتا از غم روی تو چنانم
کز دست غمت پای ز سر باز ندانم
زانگاه که عطار تو را تنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاوعده ی ما چند سحر مانده بيا !
عمریست نگاه من،به در مانده بيا!

با ثانيـه ها چکانده سر اشک فراق
آنگونه که فرش کوچه تر مانده بيا! ...

 
آخرین ویرایش:
درعشق اگر عذاب دنیا بکشی............................ بااشک هردودیده طرح دریا بکشی.............................تا خلوت من هزار فاصله باقیست ...........تنها نشدی که دردتنهائی بکشی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif] صبر کن عشق زمين گير شود بعد برو[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif] اي کبوتر به کجا؟يک دو نفس صبر بکن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] آسمان پاي پرت پير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif] باش،با دست خودت آئينه را پاک بکن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] نکند آئينه دلگير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif] يک نفس حسرت لبخند تو را مي بارد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] خنده کن، عشق نمک گير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif] تو اگر کوچ کني،بغض خدا مي شکند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] صبر کن گريه به زنجير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif] خواب ديدي شبي از راه، سوارت آمد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] باش تا خواب تو تعبير شود بعد برو[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]زنبق سليمان نژاد[/FONT]
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]نیمه جانی دارم و آن را فدایت می کنم
اشکهای دیدگانم را عطایت می کنم
خوبرویان گرچه مشهورند در دلدادگی
من ولی از جمله خوبان جدایت می کنم
تو چون شیرین ومن با تیشه ی عشقت شبی
بیستون سینه ام را خاک پایت می کنم
چشمان من غریق اشک هجران تو شد
با تمام خستگی هایم صدایت می کنم
نازنینا زندگی را بهر چشمان تو باختم
بازهم هر لحظه و هر دم دعایت می کنم
 
بالا