كسي نياد تو (خصوصيه براي خودم مي نويسم

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خوام تو باشی و منو در آغوش بکشی....نمی خوام ذره ای تو از من جدا شی.....من عاشقتم و دوستم
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]داشته باش....دلم به تو خوشه آخه من غیر تو کسی رو ندارم..........تو هم با من قهری منو نمی فهمی[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بازم اشکال نداره......من که دوستت دارم برای من همین کافیه........تو عاشقه کی هستی؟چرا منو دوست[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نداری ؟.....اشکامو فقط برای تو ریختم نگو ارزشی برات ندارم........نگو که دیگه از من خسته شدی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می خوای بری و با من نباشی......من عاشق تو هستم ولی تو از من سیر شدی.......باشه بازم اشکالی[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نداره.....تو بری دل من عاشقه کس دیگه ای نمیشه......می گی پر رو هستم و بد......من به خاطر تو[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فرشته می شم........من به خاطر تو یه روز گم میشم.......دوستم داشته باش..... به خدا عشقم از بی کسی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیست....چشمام رو باز کردم تورا د ید م........پس نگو نه که من بی تو میمیرم...........هر چی سختی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بکشم حقمه.......هر چی واست اشک بریزم کممه..........دوست دارم و دوستم نداشته باش....تو بری از[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خونه ی دلم دیگه کسی بر نمی گرده توی کاشونه ی دلم......ببین این کمه برات؟..از دیوونه ها دیوونه ترم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ببین این واست کافی نیست؟از عاشق بود ن تو سیر نمی شم.....ولی تو بازم دوستم نداشته باش[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]......[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بازم اشکالی نداره....در دل عاشقم همیشه به روی ماهت بازه[/FONT]
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وای اگه کسی دست تو رو بگیره من پیش کی فریاد بزنم که زندگیمو ازم گرفتن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه یه روز سرت رو شونه کسی باشه به کی بگم دارم می میرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه یه روز نگات تو نگاه کسی باشه به کی بگم که خورشیدمو گرفتن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگه من با تو نباشم به کی بگم که نهایت عجزم.به کی بگم همه عشق من نصیب کسی دیگه هستش وکمرم داره میشکنه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به کی بگم هیچ کس مثل من قدرشو نمی دونه.هیچ کس مثل من دوسش نداره[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باور کن با همه وجود سعی کردم بهت بفهمونم که دیوونتم که دوست دارم که من بیشتر از همه قدر تو رو میدونم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ولی عشق من یه جاده یه طرفست که می خوام تا آخرش برم حتی اگه به مرگم ختم بشه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دیروز خیلی برات دعا کردم .خواستم تا همه درد تو رو به من بده تا تو با هر کسی که می خوای راحت و خوشبخت بشی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یاد تو همیشه همراه منه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو فرشته روشنی شبهای تاریک منی که از من خیلی خیلی دوری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلامون خیلی به هم نزدیکه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی[/FONT]
دوســــت دارمشئهقيخسف
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواهم و می خواستمت،تا نفسم بود
می سوختم از حسرت عشق تو،بسم بود
عشق تو،بسم بود،که این شعله بیدار روشنگر شبهای بلند قفسم بود
ان بخت گریزنده دمی امد و بگذش غم بود،که پیوسته نفس بود
دست من و اغوش تو،هیهات،که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن ،هوسم بود
بالله،که بجز عشق تو،گر هیچ کسم بود سیمای مسیهایی اندوه تو،ای عشق
در غربت این دنیا فریاد رسم بود لب بسته وپر سوخته و،از کوی تو رفتم
رفتم،به خدا اگر هوسم بود،بسم بود
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا به من می گویند ،دوستش نداشته باشم

مگر دوست داشتن جرم است ؟

من نمی فهمم که چرا دوست داشتنش مرا به گناه خواهد

کشاند من گناه نمیکنم من گناه را دوست ندارم

ولی او را چرا...

من او را فرا موش نمیکنم ولی گناهش راچرا ...

من دوستش دارم و اور ا فراموش نمیکنم
ولی گاهی گریز باید کرد و گاهی نمی شود گریخت
وآن لحظه که نمیتوانی از آن بگریزی
همان لحظه ای است که من از آن می ترسم ولی آن را تجربه کردم تجربه ای که خدایم ببخشاید و عشق واسطه
شود تا بخشیده شوم
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ومن



همین من خسته


در هزاره دوم دلواپسی


هنوز در آغاز آوارگی خویش


پرسه میزنم


در خیابانهایی که به گرد خورشید


می گردند


سر گردانم


برای یافتن شانه های دوست مانندی


که بر آن تکیه زنم​
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتی سكوت ِ دهكده فریاد می شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تاریخ ، از انحصار ِ تو آزاد می شود[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تاریخ ، یك كتاب ِ قدیمی ست كه در آن
از زخم های كهنه ی من یاد می شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كی به اهل ِ دهكده بیداد می شود؟
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است كه نوزاد می شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با این غزل ، به مـُلك ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ای ابروان ِوحشــی ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود
[/FONT]
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]هر بار گفته ام که [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]: [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]تو را دوست دارمت [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]این جمله که برای بیانش به چشم تو [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]! [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من
[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز! [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من [/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]​
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در من ترانه های قشنگی نشسته اند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من باز گیج می شوم از موج واژه ها[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این بغضهای تازه که در من شکسته اند [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند[/FONT]​
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن
من در کنار توست اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن
بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود
تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیه های بدش اعتنا نکن....
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشت لحظه های با تو بودن و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین در آن کویر آرزو شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،
وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است، وقتی احساس می کنم دردمند ترین
انسان عالمم... وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...
و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند...
وقتی تمام عالم را قفس می بینم...
بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم...
بی تفاوت می گذرم....
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید..
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
وقتی با تو آشنا شدم؛درخت مهربانیت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم
معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم تمامش کنم.
و دریای عشقت آنقدر وسیع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم
و سرانجام در آن غرق شدم. ای کاش می توانستی نجاتم دهی.....​
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به تو محتاجم
مثل همیشه با رفیق قدیمی که تنهایی نام دارد
نشسته ام و به تو می اندیشم
به تویی که محتاجم تا صدایم کنی
به تویی که این این زندگی سیاه رنگ و سیاه بخت رابه سفیدی پاکی آوردی
به تویی که زندگی ام را از منجلاب مرگ بیرون آوردی
و طعم خوش عشق را چشاندی آری من به تو محتاجم
به تویی که سرتاسر این زندگی را مدیون توام
من به تو محتاجم به تویی که اگر اینک هستم برای وجود توست
ای عزیز ترینم ای امید آخرینم من به تو محتاجم
چقدر ناله ی شبانه سر دهم
چقدر فریاد زنم که من به تو محتاجم این زندگی مرا عذاب میدهد
مرا بی تو در گرداب سختی ها غصه ها می اندازد
و من امید بی تو عشقم زیر این غم و غصه ها مدفون می شوم
ای عزیز ترینم من به تو محتاجم
به تو عشق ات ....به نصیحت هایت ..... به خوبی هایت ....
آری من به تو محتاجم
تا سفر به شهر آرزو ها کنم من به تو محتاجم تا بفهمم
زندگی چیست ؟ عشق چیست ؟ محبت چیست ؟
من به جزتو راهی ندارم
ای عزیزم باز برگرد
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

قلب من ، آه قلب خسته و افسرده من
چه سؤالها دارد!
قلب من بس که تپید ، بس که شکست ، بس که از اعماق دلش ناله کشید
و چه سنگین شکست
چه سؤالها دارد این دل من
این دل سفر کرده و گم شده ام!
دل من ، به چه سان یاد برد عشقش را؟
قلب من ، به چه ترتیب بتپد وقتی نیست دگر خبر از سلطانش؟
نفسم ، به چه آیات و قسم ها یاد کند عشقی پاک در طبق اخلاصش؟
بچه ام ، همه می گویند (حتی او )
پس کدامین مثل می گوید بچه ها معصومند؟
خدایا چه کس بود که گفت حاجت معصومان اجابت شده است؟
پس چرا حاجت معصومانۀ بچه ای چون من را
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی که منتهای امید تو چیست, آه ای منتهای آرزوی من چه گویمت

با این هوای سرد و غریبانه ام بساز با من بمان به سمت هوای دگر مرو !

لبخند می زنی و جهان عید می شود آینه با نگاه تو خورشید می شود

بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد

به غیر از مه نداردکس خبر از ناله و آهم که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم

به یک کرشمه که در کار آسمان کردی هنوز می پرد از شوق, چشم کوکبها

ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی

من قامت بلند تو را در قصیده ای با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم ...
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم كه این عشق چگونه بر كویر خشك قلبم بارید كه دل بی خبرم عاشق شد

و به عشقش می بالد . . .

نمی دانم می داند كه با دیدنش می رود از تن و جانم خستگی . . .

نمی دانم تا كی عاشق می ماند . . .

نمی دانم می داند بدون او بی قرارم ، هیچم ، پیچم . . .

نمی دانم می داند در انتظار فردای با او بودنم . . .

نمی دانم چگونه سر کنم لحظات بی او بودن را . . .

نمی دانم می داند كه هیچگاه عشق واقعی نمی میرد . . .

نمی دانم می داند دوست ندارم در رویای كسی دیگر باشم . . . . !
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری:
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم ، انگار کوه کن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم ، گشتم غریب تر اما:
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم .









خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست





اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نهاینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر سراسیمه و دستپاچه


روزها?از پس یکدیگر می گذرند


روزهای خالی از بهانه زیستن?


خالی از بهانه های پرواز


و تمام شور ثانیه ها


از هوای غبار گرفته مرگ?


پر و خالی می شود




انگار آغاز بودن


شمارش معکوس


نبودن است
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگر مجال خود نمایی



آدم برفی باقی نیست



بگویید نیاید زمستان



کسی از این خانه



به استقبالش نخواهد رفت



چرا که من،



سردتر از سردی زمستان را



در نگاه او دیده ام





پروانه شدن ممنوع



گر میدانستم



که آتش عشق،



بال و پرم را اینگونه خواهد سوزاند،



تا همیشه



در پیله تنهایی خود می ماندم



و هیچگاه، پروانه شدن را



آرزو نمیکردم
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به راستی این بود زندگی یک برگ؟

که کوتاه زندگی کند

اما دلهره و هراسهای

دم به دم

زرد و پریشانش گردانند

وسقوط کند شبی

به روی خواب کوچه ای

و

به تماشا بنشینند

هراس را در چشم او

برگ های سبز دیگر

و

درخت دیگر

مونس تنهایش نباشد

و هر دم

در رخوت و تنهایی

بیم از آن داشته باشد

که مبادا فردا

در ازدحام گامهای عابران

بی تفاوت و پریشان این حوالی

نا خواسته قرار گیرد

خرد شود

جان دهد

و بمیرد

به راستی این بود؟
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گریه کردم گریه هم این‌بار آرامم نکرد


هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد





روستا از چشم من افتاد، دیگر مثل قبل


گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد





بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد


درد دل با سایه و دیوار آرامم نکرد





خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد


خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد





سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس


دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد





ذوق شعرم را کجا بردی که بعد از رفتنت


عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم !
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره !


*******************

آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم.
آقای کوچیک نواز بنده پرور
من هنوزم صله گیر چشم بارونی و اون ابر نگاتم.
منو کشتی ، منو کشتی ، منو کشتی
کشته باشی خوش به حالم
من هنوزم که هنوزه یکی از کشته هاتم
من هنوز در به در طره اون زلف سیاتم
من هنوزم سبز سبزم ریشه دارم
یکی از پاپتی هاتم

*******************

روی ماه دستمال نمدار می کشم
نوک قاشق، آسمونو می چشم
می پاشم ستاره ها رو سر رات
که بیای قدم بذاری رو چشم
شبا رو جمع می کنم تا می زنم
رنگ روغنی به فردا می زنم
همه تلخیارو دور می ریزم
طعم شیرینی به دریا می زنم
واسه اومدنت برنامه هاست
همه جاده ها آب پاشی میشه
نوک هر پرنده ای شاخه گلی
کف رودخانه هامون کاشی میشه
یه حساب تازه ای باز می کنم
شکل ماهتو پس انداز می کنم

 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خوسات شاعر ِ دیگری بودم!
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه همصورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خوساتم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بویسیم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!

آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!
آخر چرا پیدایم نمی کنی؟

 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سبز آبی زرد و قرمز

رنگ من سبز و تو آبی

دیگری زرد و همه هر رنگ در خود جای دادند

رنگ ها در هم بیامیزیم و رنگ دیگری وا پس دهد

حال این رنگ حاصل از چه می آید برون؟

این بر آیند من و توست؟

ای دوست

این نه رنگ من

نه رنگ توست

درنگاه اول ما

این غریبه رنگ زیباست

زمانی هم در دلم یا در دلت جا خوش کند

!... اما چه سود

لحظه که بر میهمانیه زمان جا می دهد

خستگی آید برون

چون که این ننگی ست

نه رنگ من

نه رنگ تو

این غریبه زاده ی ما نیست

.

.

چه خوش باشد کمال رنگ بی رنگی

که بی رنگی همه رنگ را در خود همان بالا برد

مرا بی رنگ بودن آبیت را خود نمایان می کند

سبز من بی رنگیت را باز هم سبز است و سبز

چه حالیست حال بی رنگی

بی رنگ باشیم و هر رنگ را در دل...
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست
خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
ز بس که گریه نگردم غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست
کجاست جای تو ؟ - از آفتاب می پرسم -
سوال روشن ما را جواب لازم نیست
ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست
 

amirstark

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پنج وارونه چه معنا دارد!؟


خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
کردم و بوسیدم و با خود گفتم بغلش
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
.پنج وارونه چه معنا دارد





همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما پول‌دارها محترمترند . همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرف‌دارترند . همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما بچه‌ها واجب‌ترند . همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما خانم‌ها مقدم‌ترند . همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما سیاه‌ها بدبخت‌ترند و سفیدها برترند... البته تبعیضی در کارنیست . در کل همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما بعضی‌ها برابرترند.





معلم پای تخته داد می زد


صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود


ولی ‌آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد



برای آنکه بی خود، هیا هو می کرد وبا آن شور بی پایان


تساوی های جبری رانشان می داد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت



یک با یک برابر هست


از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است



معلم
مات بر جا ماند!



و او پرسید
اگر یک فرد انسان واحد یک بود



یک با یک برابر بود
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت



معلم خشمگین فریاد زد
آری برابر بود.



و او با پوزخندی گفت
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگریک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم



یک اگر با یک برابر بود


نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟



یک اگر با یک برابر بود


پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟



یک اگر با یک برابر بود


پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟


معلم ناله آسا گفت


بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:


یک با یک برابر نیست





شیشه ای می شکند... یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید... شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد... باد سرد وحشی، مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت... مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم، آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟؟؟





رفتی همه گفتند از دل برود هر آنکه از دیده برفت وبه ناباوری و غصه من خندیدن آه ای رفته سفرکه دگر باز نخواهی برگشت کاش می آمدی و می دیدی که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم آلوده جدایی هایی ست و بدانی که.... از دل نرود هر انکه از دیده برفت





کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!! دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم! آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت خدا دلش از دست آدما گرفته





چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی اون روزا که حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی اون روزا که دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود حیف که چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار)تا دیروز ما زندگی را به بازی می گرفتیم و امروز او ما را و فردا ... ؟ )





خوشا به حال لک لکا که خوابشون «واو» نداره، خوشا به حال لک لکا که عشقشون «قاف» نداره، خوشا به حال لک لکا که مرگشون «گاف» نداره، خوشا به حال لک لکا که لک لک اند.... ( حسین پناهی)





ببین این منم که مثل سایه ای بی جان بدنبال تو می آیم نگاهم کن نگاهم کن بجز چشمان زیبایت نگاه مهربانی من نمی خواهم نگاهم کن نگاهم کن مرا چون زورقی خسته در این گرداب تنهایی کسی جز تو نمی خواند مرا کس این چنین رنجور و دل خسته نمی خواهد برای شادی روح شکسته همان روحی که با عشقت گسسته به آن عهدی که با قلب تو بسته





هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان...نیست و همه مردم شهر بانگ برآورده اند که چرا سیمان نیست؟ چرا ایمان نسیت؟ و کسی فکر نکرد که زمانی شده است که به غیر از انسان...هیچ چیز ارزان نیست. دکتر شریعتی





به شانه ام زدی تا تنهاییم را تکانده باشی به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی؟؟؟؟؟


روزی ازم پرسید:بزرگترین آرزوی توچیست؟ گفتم:تحقق یافتن آرزوی تو.....اما افسوس هرگزندانستم آرزوی تو جدایی از من بود.


خدایا : از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار: نگاهی ، یادی، تصویری، خاطره ای ، برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بوده ایم


دوری کوچیک باعث میشه که عشق های کوچیک از بین بره ولی دوری زیاد به عشق عظمت میبخشه؛مثل زمانی که باد شمع رو خاموش میکنه ولی باد زیاد شعله شمع رو تندتر میکنه





کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید . او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید



[SIZE=+0]

پروفسور حسابی: روزی در آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.





برای شکستن دل یه لحظه وقت کافیه... اما برای اینکه از دلش در بیاری شاید هیچ وقت فرصت پیدا نکنی... - می شه بعضی ها رو مثل اشک از چشمات بندازی.... اما نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه...... - همیشه غمگین ترین و رنج اور ترین لحظات زندگی ادم توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به یاد موندنی ترین لحظات رو برای ادم ساخته... - وقتی قلب ها به همدیگر نزدیک باشند فاصله مهم نیست.عشق کیلومتر ها را از بین میبرد و سختی ها را اسان می کن





اولیور وندل هولمز روزی در جلسه ای شرکت کرد که در آن جمع از همه کوتاهتر بود.دوستی با کنایه گفت:"دکتر هولمز به نظرم شما در میان ما افراد بلند قد احساس کوچک بودن می کنید." هولمز پاسخ داد : "همینطور است .من احساس می کنم که یک دایم هستم در برابر پنی ها!" دایم: سکه ای کوچکتر از پنی که ده برابر آن ارزش دارد



[/SIZE]
 

Similar threads

بالا