شعر نو

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من میروم


یاد دارم هر زمان با دوریت یارای پیکارم نبود
چشمها می بستم
در خیالم با دو بال خویشتن
سوی تو پر میزدم
اوج پرواز خیالم بی افق بود
مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود
کاش میدانستی
چشم من از باز بودن خسته بود
کاش می دانستی
من به چشم بسته از آن آسمانها می گذشتم
تا بدانجا می رسیدم
کز خودم چیزی نبود
هر چه هم بود از تو بود
در من این حال غریب
لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت
روزها و هفته ها و ماه ها
راستی انگار
وقت و لحظه معنی خود را نداشت
در من امید نگاه عاشقانه اوج می یافت
آه اما در خیال خام خود بودم...
و نمی دانستم
دست تقدیر برایم چه نوشت!
قبل از آن که صید صیادم شوم او صید شد
و از آن روز دگر
غصه ی آن عشق نافرجام در من مانده است
و از آن لحظه فقط
اشکها یار و وفادار من اند
درک من از عشق این شد
که اگر
خاطرت با رفتنم آسوده است
من میروم


:gol::heart::gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بس که ملول از دل دلمرده خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم

این گریه مستانه من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده خویشم

ای قافله بدرود سفر خوش به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده خویشم

گویند که - امید و چه نومید – ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید
پرورده این باغ نه پرورده خویشم

اخوان ثالث ...
:gol::gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا در سینه پنهان کن[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]رهم ده در دل پر مهر و احساست [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا مگذار تنها ای دلیل را امیدم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بهشتم ، آسمانم ، شعر جاویدم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا بگذار تا زنجیری زندان غم باشم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]برایت قصه ها خوانم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به پایت شعر ها ریزم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا بگذار تا مستانه در پای تو آویزم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا در دیده پنهان کن[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]که شبها تا سحر ، رویای آن چشم سیه گردم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا مگذار تا دور از تو ای هستی ، تبه گردم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ز پایم بند دل مگشا[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا بگذار تا کاخی برایت از وفا سازم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تو را ار آرزوهایت جدا سازم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ترا با کعبه ی دل آشنا سازم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منم آن مرغک وحشی[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]قفس مگشا[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]ز پایم بند دل را برمدار ای آشنای من[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا مگذار تا عمری اسیر آرزو باشم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سرا پا گفتگو باشم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مران از سینه یادم را[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مرا از کف مده آسان[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منه امید جاویدم[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به اوج عشق من پایان[/FONT]​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشم ها را باید شست.....سهراب سپهری

چشم ها را باید شست.....سهراب سپهری




هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست .
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست .
گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد .
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد .
چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت .
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .
دوست را ، زیر باران باید دید .
عشق را ، زیر باران باید جست .
زیر باران باید با زن خوابید .
زیر باران باید بازی کرد .
زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچۀ " اکنون " است .

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده‌پیر از روزگارانی غبار آلود
سالخوردی جاودان مانند
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود

جز پدرم آیا کسی را می‌شناسم من
کز نیاکانم سخن گفتم؟
نزد آن قومی که ذرات شرف، در خانه‌ی خونشان
کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگ
خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم

جز پدرم آری
من نیای دیگری نشناختم هرگز
نیز او چون من سخن می‌گفت
همچنین دنبال کن تا آن پدر جدّم
کاندر اخم جنگلی، خمیازه‌ی کوهی
روز و شب می‌گشت، یا می‌خفت

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند؛
ببینند که آواز از توست!

همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد!

 

سمیه نوروزی

عضو جدید
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم فروغ فرخزاد

کسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد کرد
کسي مرا به ميهماني گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست فروغ فرخزاد

همه هستی من آیه تاریكیست

تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود

زندگي يک آرزوي دور نيست؛
زندگي يک جست و جوي کور نيست
زيستن در پيله پروانه چيست؟
زندگي کن ؛ زندگي افسانه نيست
گوش کن ! دريا صدايت ميزند؛
هرچه ناپيدا صدايت ميزند
جنگل خاموش ميداند تو را؛
با صدايي سبز ميخواند تو را
زير باران آتشي در جان توست؛
قمري تنها پي دستان توست
پيله پروانه از دنيا جداست؛
زندگي يک مقصد بي انتهاست
هيچ جايي انتهاي راه نيست؛
اين تمامش ماجراي زندگيست...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در انتظار دره ها رازیست »
این را به روی قله های کوه
بر سنگ های سهمگین کندند
آن ها که در خطوط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ آکندند
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غروب مژده بيداري سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خويش بخوان همنشين با جان كن
مرا به روشني آفتاب مهمان كن
پنهسايه من باش
و گيسوان سيه را سپرده دست نسيم
حجاب چهره چون آفتاب تابان كن
شب سياه مرا جلوه اي مرصع بخش
دمي به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
كه در پناه تو آواز رازها جاري ست
و در كنار تو بوي بهار مي آيد
سحر دميد
درون سينه دل من به شور و شوق تپيد
چه خوش دمي ست زماني كه يار مي آيد ... :gol::gol::gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران، قصيده‌واري،
- غمناك-
آغاز كرده بود.

مي‌خواند و باز مي‌خواند،
بغض هزار ساله دردش را،
انگار مي‌گشود.

اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتني است ...،
اينهمه غم؟!
ناشنيدني است!

پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند اگر تو نيز،
از اوج بنگري،
خواهي هزار بار ازو تلخ‌تر گريست!





///
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوباره با من باش
پناه خاطره ام
ای دو چشم روشن باش
هنوز در شب من آن دو چشم روشن هست
اگر چه فاصله ما
چگونه بتوان گفت ؟
هنوز با من هست
کجایی ای همه خوبی
تو ای همه بخشش
چه مهربان بودی وقتی که شعر می خواندی
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی
چگونه نفس تو رادر حصار خویش گرفت
توئی که سیر در آفاق روح می کردی
چه شد
چه شد که سخن از شکست می گویی
توئی که صحبت
فتح الفتوح می کردی

**حمید مصّدق**
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید ، پوسیدند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابان های بی برگشت


///
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرام ... با بغض اما...
چمدانم را پر می کنم از تجربه هایم...
از خنده های کودکانه ام ...
از شک و تردید های گاه و بیگاهم...
از ترس هایم ... وای ..از ترس هایم...از واهمه هایم...
از اشک هایم...
دلم را می گذارم در چمدانم...
آرام تر می گذارمش...
برچسب می زنم روی چمدانم ... "شکستنی ست" ...
آخرین بار نگاه می کنم به خانه ی پر از تنهایی ام ...
دل می کنم!!! از سال های بی کسی ام !!!
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ..
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را...

صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم ...
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک رازی ست
لب خند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لب خند عشق ام بود.

« شاملو »
 

Ka!SeR

عضو جدید

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟



شفیعی کدکنی
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
هم اکنون شب با همه ی ستارگانش از راه در می رسد
به ستاره ها نگاه کن
چرا که در زمین پاکی نیست...
و شب از راه در می رسد
بی ستاره ترین شب ها !
چرا که در زمین پاکی نیست
زمین از خوبی و راستی بی بهره است
و آسمان زمین
بی ستاره ترین آسمانهاست....




شاملو
 

meh_61

عضو جدید
پشت كاجستان، برف.
برف، يك دسته كلاغ.
جاده يعني غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب.
شاخ پيچك، و رسيدن، و حياط.

من، و دلتنگ، و اين شيشه خيس.
مي نويسم، و فضا.
مي نويسم، و دو ديوار، و چندين گنجشك.

يك نفر دلتنگ است.
يك نفر مي بافد.
يك نفر مي شمرد.
يك نفر مي خوابد.

زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيد،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.

يك نفر ديشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب مي ريزد پايين، اسب ها مي نوشند.

قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت

و زمان روي ستون فقرات گل ياس
 

siyavash51

عضو جدید
به سکوت سرد زمان

به خزان زرد زمان

نه زمان را درد کسی

نه کسی را درد زمان

بهار مردمی ها دی شد

خزان مهربان طی شد

آه از این دم سردی ها خدایا

نه امیدی در دل من

که گشاید مشکل من

نه فروغ روی مهی

که فروزد محفل من

نه همزبان نه دردآگاهی

که ناله ای خرد با آهی

وای از این بی دردی ها خدایا ...


جواد آذر
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای غم ، ای همدم ، دست از سر دل بردار
ای شادی ، یکدم مرهم به دلم بگذار
دل جای شادیست از غم شده ام بیزار
ای غم بیرون رو این خانه به او بسپار
با این خانه تنگ با این پاره سنگ
با این دل چه کنم این آلوده رنگ
دلا بال ِ مرا چرا شکستی پر نزدی به گِل نشستی ، پرنزدی
تو دریا بودی زچه رو چون مردابی
ای دریا تا کی ز نسیمی بی تابی
دل به دریا بزن در شب طوفان
تا به کی سر زدن بر در زندان
تا کی تنهایی بر خیزو پر گشا در آسمان رها
تا کوی ناکجا ، کوی بی نشان ، کوی آشنا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**فریدون مشیری**

**فریدون مشیری**

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آهی کشید غمزده پیری سپید موی

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]افکند صبحگاه، در آیینه چون نگاه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در لابلای موی چو کافور خویش دید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یـــــــک تـــــــار مــــــوی سیـــــــاه ![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در خاطرات تیره و تار خود دوید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سی سال پیش نیز،در آیینه دیده بود:[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یـــــک تـــــــــار مــــــوی سپیــــــد ![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در هم شکست چهره محنت کشیده اش[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دستی به موی خویش برد و گفت: ((وای!))[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اشکی به روی آینه افتاد و ناگاه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بگریست های های ![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دریای خاطرات زمان گذشته بود[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر قطره ای که بر رخ آیینه میچکید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در کام موج، ضجه مرگ غریق را[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از دور می شنید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]طوفان فرو نشست،ولی دیدگان پیر[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می رفت باز در دل دریا به جستجو[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در آب های تیره اعماق خفته بود:[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یک مشت آرزو ....![/FONT][/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روشني است آتش درون شب

و ز پس دودش

طرحي از ويرانه هاي دور

گر به گوش آيد صدايي خشك

استخوان مرده مي لغزد درون گور

دير گاهي مانده اجاقم سرد

و چراغم بي نصيب از نور

خواب ، دربان را به راهي برد

بي صدا آمد كسي از در

در سياهي آتشي افروخت

بي خبر اما

كه نگاهي در تماشا سوخت

گر چه مي دانم كه چشمي راه دارد با فسون شب

ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش

آتشي روشن درون شب

سهراب سپهري
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید


آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
که چه جرمی دارد
دستهایی که تهی ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب
تازگی میگویند
که چه عیبی دارد
که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوشبین بودم
همه اش رویا بود

و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود



جبران خلیل جبران
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

آسمان سنگين است
دل من غمگين است
بايد امشب به ملاقات گل و سبزه و ريحان بروم
بوي ريحان بخورم
سبزه را حس بكنم
روي دل نقش گل ياس و شقايق بكشم
زير باران بروم
روح را پرواز دهم
تاب بر ماه هلال اندازم
دست بر خوشه پروين ببرم
و به آواز شباهنگ دلم تازه كنم
و چه زيبا مي شد
در شبي يلدايي
دست در زلف خدا اندازم
و اسير تن خاك
به زلال ابدي مي پيوست




بهزاد غضنفري لاكه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در آغازم...؟؟؟
نمی دانم!
به پایانم...؟؟؟؟
نمی دانم!!
به دریایی گرفتارم...
کشتی ام...گرفتار تلاطم های آب
در اوج تنهایی...خود به خود در بند تقدیرم...
ساحلی نمی یابم...
 

meh_61

عضو جدید
سمت خيال دوست
ماه
رنگ تفسير مس بود
مثل اندوه تفهيم بالا مي آمد .
سرو
شيهه بارز خاك بود .
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سايه مي زد.
كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد .
از زمين هاي تاريك
بوي تشكيل ادراك مي آمد .
دوست
توري هوش را روي اشيا
لمس مي كرد .
جمله جاري جوي را مي شنيد،
با خود انگار مي گفت :
هيچ حرفي به اين روشني نيست .
من كنار زهاب
فكر مي كردم :
امشب

راه معراج اشيا چه صاف است
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبو خوب می شناسمش
من و شب
قصه داریم واسه هم
من و شب پشت سر روز می شینیم حرف می زنیم !
من و شب،
واسه هم شعر می خونیم
با هم آروم می گیریم
من و شب خلوتمون مقدسه،
من و شب خلوتمون، خلوت قلب و نفسه
خلوت دو همنوای بی کسه
که به اندازه ی زندگی به هم محتاجن
من شبو دوست دارم!
شب منو دوست داره!
من که عاقلا ازم فراری ان
من که دیوونه ی واژه بافی ام
واسه ی شب کافی ام!
وقتی آفتاب می زنه
من کمم !
واسه روز
من همیشه کم بودم!
من و روز
همو هیچ دوست نداریم!
من و روز منتظر یه فرصتیم سر به سر هم بذاریم!
تا که این خورشید تکراری ی لعنتی بره
من و شب خوب می دونیم
ما رو هیچکس نمی خواد!
وقتی خورشید سره
هر کی با روز بده
مایه ی دردسره !


محمد صالح علا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمي‌گويم درين عالم
گرم پو، تابنده، هستي بخش
چون خورشيد باش
تا تواني،
پاك، روشن،
مثل باران،
مثل مرواريد باش
 

meh_61

عضو جدید
آب را گل نكنيم :
در فرودست انگار، كفتري مي خورد آب .
ياكه در بيشه دور، سيره اي پر مي شويد .
يا در آبادي، كوزه اي پر ميگردد .
آب را گل نكنيم :
شايد اين آب روان، مي رود پاي سپيداري، تا فرو شويد اندوه دلي .
دست درويشي شايد، نان خشكيده فرو برده در آب .
زن زيبايي آمد لب رود،
آب را گل نكنيم : روي زيبا دو برابر شده است .
چه گوارا اين آب !
چه زلال اين رود !
مردم بالا دست، چه صفايي دارند !
چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شير افشان باد !
من نديدم دهشان ،
بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست .
ماهتاب آنجا، مي كند روشن پهناي كلام .
بي گمان در ده بالا دست، چينه ها كوتاه است .
غنچه اي مي شكفد، اهل ده با خبرند .
چه دهي بايد باشد !
كوچه باغش پر موسيقي باد !
مردمان سر رود، آب را مي فهمند .
گل نكردندش، مانيز

آب را گل نكنيم
 

Similar threads

بالا