مشاعره با شعر سعدی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاری به دست کن که به امید راحتش
واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو

هزار تلخ بگوئی ؛ هنوز شیرینی
 

siyavash51

عضو جدید
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یار گرفته ام بسی ؛چون تو ندیده ام کسی

شمع چنین نیامدست ؛ از درِ هیچ مجلسی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
 

siyavash51

عضو جدید
آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن

تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم

فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست
 

siyavash51

عضو جدید
تویی یارا که خواب آلود بر من تاختن کردی

منم یارب که بخت خود چنین بیدار می بینم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

باعرض پوزش تشکر ندارم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من نه مرد ان است كه با غمش برايد

مگسي كجا تواند كه بيفكند عقابي


شب خوش دوستان
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست این که همه روزه با نم است

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سياوش عزيز

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد
 

siyavash51

عضو جدید
درود به مریم گلی عزیز

دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل

پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
 

Similar threads

بالا