مشاعره با شعر سعدی

iman.mpr

عضو جدید
شب فراق که داند که تا سحر چندست / مگر کسی که به زندان عشق دربندست
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست / بیا و بر دل من بین که کوه الوندست
 

siyavash51

عضو جدید
تو به هرجا که فرود آمدی و خیمه زدی

کس دیگر نتواند که بگیرد جایت

سلامی غرق شرجی
 

iman.mpr

عضو جدید
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی / تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان / تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی


سلام. گرم بدم پخته شدم
 

siyavash51

عضو جدید
یوسف به بندگیت کمر بسته برمیان

بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

گفتند میهمانی عشاق می کنی

سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد

هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست
 

iman.mpr

عضو جدید
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن / که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود / دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
 

shotgun

عضو جدید
نه صد گوسفندم ، كه سيصد هزار - نيايد بناديدن روي يار
ترا هرچه مشغول دارد ز دوست - اگر راست خواهي دلارامت اوست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان عيدتون مبارك


دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی

که یحتمل که اجابت بود دعایی را

 

siyavash51

عضو جدید
سعدی

سعدی

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد

هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

توکجا نالی ازین خار که در پای منست

یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست

سعدی از بند تو هرگز به در آید ؟ هیهات !

زآنکه حیف است برآن کس که به زندان تو نیست :gol:
 
آخرین ویرایش:

iman.mpr

عضو جدید
آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست

گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست:gol:

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی / خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش / مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را
 

Mohsen89

عضو جدید
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

چشمت چو تیغ غمزه خون خوار برگرفت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]

[/FONT]
 

Mohsen89

عضو جدید
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

تو با این لطف طبع و دلربایی

تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی

چه رویست آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند در رضای یار
 

Mohsen89

عضو جدید
رفتی و همچنان به خیال من اندری

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری

سرو بستانی تو یا مه یا پری

کس درنیامدست بدین خوبی از دری
 

island1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتی و همچنان به خیال من اندری

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری

سرو بستانی تو یا مه یا پری

کس درنیامدست بدین خوبی از دری


یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند در رضای یار
 

Similar threads

بالا