وقتی دروغ همه چیز را خراب می کند...!

Ali Talash

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شما بعد از مدت ها موفق شده اید موافقت خانواده دختری را که دوست دارید با آن ازدواج کنید،
جلب کنید و امشب قرار است برای بله برون و دیگر تشریفات به منزل آنها بروید.
امروز کلاس زبان دارید و به خاطر استرسی که در آن کلاس به شما وارد می شود تصمیم گرفته اید در آن کلاس شرکت نکنید و از طرفی چون می دانید که هفته آینده نیز به شدت درگیر نامزد بازی و غیره هستید و در کلاس حاضر نخواهید بود، تصمیم می گیرید به دوستان خود توصیه کنید که وقتی استاد سراغ شما را گرفت به او بگویند که شما آنفلانزای نوع A گرفته اید و مجبور هستید هفته ها در منزل استراحت کنید.
مقابل آرایشگاهی که همیشه به آنجا می روید پارک می کنید تا هر چه مرتب تر
درمراسم امشب شرکت کنید ولی وقتی داخل می روید شاگرد آرایشگر به شما می گوید که او آنفلانزا گرفته و یک هفته نمی آید.
شما که نمی توانید تصور کنید در چنین شبی موهای خود را به دست شاگردش بسپارید آنجا را ترک می کنید و به یک سلمانی دیگر می روید.
وقتی از سلمانی بیرون می آیید متوجه می شوید ماشین شما را با جرثقیل به پارکینگ منتقل کرده اند ولی امروز وقتی برای پیگیری این موضوع ندارید.
با آژانس به منزل می روید تا با ماشین خواهرتان به همراه خانواده به منزل آنها بروید.
همیشه از اینکه کنار خواهرتان بنشینید و او رانندگی کند متنفر بودید ولی او فقط به شرطی اجازه می دهد تا با ماشین او بروید که خودش رانندگی کند،شما هم که چاره ای جز این ندارید قبول می کنید.
علی رغم انتظار سالم به مقصد می رسید.
(چرا همیشه منتظر یه اتفاق نا گوارید؟)

ولی خانواده عروس درب را به روی شما باز نمی کنند و حتی حاضر نیستند با شما رو برو شوند.
وقتی دلیل را از آنها جویا می شوید می گویند که نمی خواهند به آنفلانزا مبتلا شوند.
نمی توانید باور کنید که خاله عروس همان استاد زبان شماست.


:smile::warn::smile::warn::smile:
 

skolar76

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسفم تکراری.....:redface:ممنون:gol:

یادمه اونموقع ها جواب دادم حقشه...ادم دروغگو بیشتر از اینا باید سرش بیاد:razz:
 

Similar threads

بالا