شعر نو

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوس دارم از شما بگم ، ببخشيدا جسارته

اگه بگم شما گليد ، كه مايه خجالته

يه بسته نا قابله ، پيشكش چشماي شما

پس ميفرستين ميدونم ، دل مث كارت دعوته

منتظر يه فرصتم حضوري خدمت برسم

خيلي ببخشيدا ولي ، سر شما كي خلوته

از دل رسوام ميدونم ، ايراد فراوون ميگيريد

خاكش ولي تبركه ، مال غماي غربته

اين جور نبودم به خدا ، واسه خودم كسي بودم

دوره شوق هر كسي ، خوب ميدونيد يه مدته

قرار بودش كه من ديگه عاشق هيچ كس نشم

نميدونم اسمش چيه ، يا وسوسست يا قسمته

راحت بگم اون دلي كه خودش يه روز يه خونه بود

چشش به دنبال شماس ، منتظر مرمته

كاش بذاريد دست منم به ضريحاتون برسه

چون واسه ديدن شما يه عمره كه تو نوبته

تو آرزوي كشف اين يه راز زيبا ميمونم

چرا هميشه بعد عشق ، دلا اسير عادته ؟

شما با من موافقيد؟ عاشق اگه عاشق باشه

خوب ميدونه كه عاشقي ، قشنگترين اسارته

يه جا يكي نوشته بود ، اوج مقام عاشقي

به جرأت بوسيدنه ، به مدت حسادته

شرايط ديوونگي ، يكي دو تا نيست به خدا

زياده اما اولش كاراي ضد سنته

هميشه تا اون كه ميخواي ، يه دريا درد و فاصلست

ولي مهم نرفتن و موندن سر رفاقته

يه چيزي قلب عاشقو بد جوري آتيش ميزنه

بودن با كسي كه تفريحش خيانته

ديشب تو كوچه شنيدم يكي ميگفت ستاره ايد

گفتم ستاره روزا نيست ، ديگه نگيد اين تهمته

خونه ما تا خونتون ، اينقدرا دور نيس وليكن

مشكل و درد ما دو تا ، نداشتن سعادته

يه شب نميدونم چي شد ، رد شديد از تو خواب من

از اون به بعد همش ميگم ، خوابم يه جور عبادته

تصورش خب مشكله ، كه ما كنار هم باشيم

نمي رسيم به همديگه ، تلخه ولي حقيقته

خلاصه دوس دارم بيام حضوري صحبت بكنيم

هر روزي كه شما بگيد ، هر زموني كه فرصته

اگه خدا نخواست بيام واسه هميشه پيشتون

يه دونه عكس بديد ، اگر چه كلي زحمته

چيكار كنم واسه من و امثال من كه عاشقن

ديوونه شما ميشن ، عكسم خودش غنيمته

امضا كنم يا نكنم واسه شما فرقي داره ؟

يه ديوونه كه نه بگيد ، فكر ميكنه قيامته

مريم حيدرزاده
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غروب مي رسد
غروب من هم
پچپچه هايي در گوشم مي پيچد
مي انديشم
به اوراق سياه مشق ها
به نامه ها ونامه هاي عاشقانه
به کتاب ها و کتابهاي ممنوع
به پرونده هاي ساواک
به دفترهاي شعر خطابه ها روزنامه ها
به صفحات تاريخ
و اين برگهاي پاييزي
که زير پاهايم خرد مي شوند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

هيچ و باد . . .



هيچ و باد است جهان؟
گفتي و باور كردي!؟
كاش، يك روز، به اندازه «هيچ»
غم بيهوده نمي‌خوردي!

كاش، يك لحظه، به سرمستي باد
شاد و آزاد به سر مي‌بردي!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از صدايي گنگ
خواب شيرينم پريد از سر
باز زندان بود و خاموشي
و صداي گامهاي پاسبانان بر فراز بام
و تکاپوهاي نامعلوم اين هم حنجره من مرد ديوانه
در ميان روزن پر ميله و مهتاب
پيش تر رفتم
با اشارات سر انگشتش
ماه را مي خواند و با من زير لب مي گفت
گوش کن
من کليدي از فلز روشن مهتاب خواهم ساخت
و تمام قفل ها را باز خواهم کرد
ماه پنهان گشت و او را من به جايش بازگردانم
پير مرد پاکدل قرقرکنان خوابيد
و مرا بگذاشت با خار خيال خويش
زودتر اي کاش
ماه را مي خواند
ديرتر اي کاش برمي خاستم از خواب
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
«شبنم و چراغ» از دفتر شعر «ابر و کوچه» فریدون مشیری

«شبنم و چراغ» از دفتر شعر «ابر و کوچه» فریدون مشیری

باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم
چشمت ایینه دار اشک من است
شب چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند اید
دلم از این غروب تنگ تر است
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
...
تازه
تازه پی می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست،

چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

<<بوکوفسکی>>
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برگ ريزان همه خوبي هاست
مي بريم از هم پيوند قديم
مي گريزيم از هم
سبک و سوخته برگي شده ايم
در کف باد هوا چرخنده
از کران تا به کران
سبزي و سرکشي سروري نيست
وز گل يخ حتي
اثري در بغل سنگي نيست
اين همه بي برگي ؟
اين همه عرياني ؟
چه کسي باور داشت
دل غافل اينک
تويي و يک بغل انديشه که نشخوار کني
در تماشا گه پاييز که مي ريزد برگ
 

bpcom

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهربانم
نگاهت را بارها دیدم بی آنکه چشمانم بی نور شده باشند ،
دستانم همچنان پر توان در دست توست ،
گامهایت بسویم از شماره خارج شده و من هنوز پایی دارم پویا
و در حرکت ...
عاشقانه هایت تا لابیرنت های گوشم رسوخ کرده و من شنواتر
از همیشه ام !
پایه های تخت پادشاهیت را بر بیکرانه دلم استوار کرده ای و
من هنوز دلم را تقدیمت نکرده ام !!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

باید امشب بروم

من که از باز ترین پنجره بامردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

باید امشب بروم

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بر دارم

وبه سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.



سهراب
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر زمانی در او نگریستم
چندان كه،چون نظری از وی باز گرفتم
درپیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود.
آنگاه دانستم كه مرادیگر
از او گزیر نیست.

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دست ها چنگک چفت افتاده بر ابزار
بازوان مفتولي تابيده
و بدن ها ز عرق مفرغ شبنم خورده
هفتمين مرتبه خانه رويارو را
در دل پنجره ام مي سازند
از سر صبح بلند است صداهاي کلنگ
و سقوط آهن بر آهن
و فرود آمدن آجرها
و کمي ديرتر آواز کسي از سر بام
اين سحر خيز تران از دم صبح
با چنين شور و خروش
مي برند از سر من خواب ولي
کم کمک کاخ بلندي را مي پردازند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو
چون مروارید
گردن آویز کسان دگری!
چشم من محو جمال مه توست
چشم تو
پر ز تنفر و نگاهی گنگ است
دست من پر ز نیازو همه مهر
دست تو
سرد و فقط تو خالیست
عاشقت گشتم و جان در ره این عشق دهم
که چه زیبا بود این جان دادن
بازیم دادی و تنها به هوس پیوستی
وقت رفتن به اشارت به نیاز
گفتمت :گنه این دل بیچاره چه بود؟
گنه چشم و دل و دست پر از مهر چه بود؟؟
بستری را که برایت صدفی پر دٌر بود
بین که اینک
اشک چشمم شده همبستر این مروارید.
بوی عطر تو هنوزم به فضا می پیچد
عطر یاس و گل نرگس به چه خوش میپیچد
تو بدان که هنوزم که هنوز
در این خانه به رویت باز است
قلب من با دل تو
قربتش طولانیست
ولی افسوس دلت با من نیست
نازنینم
گل من
همه زندگیم به فدای رخ توست
با همه جور و جفا من هنوزم مستم
مست یک باده که مدهوش و خرابم کرده
یاد این جمله بیفتادم باز:
کاش انسان به جای دیوار یکسره پل می ساخت
پلی از عشق و وفا
مهر و صفا و معلق همه جای دنیا
نازنینم :
جسم من پلی از عشق شود
زیر پایت و تو راحت بگذر
خواه تنها
خواه با هر که دلت می خواهد
تو فقط لطف کن و وقت گذر گام خود نرم و آهسته گذار
آخر این صد پاره
به جفایی بند است
التماست کنم آرام گذر
آرزویم همه خوشبختی توست
تو فقط خوش باش و
من
تماشا گر این خوشبختی
آه که چه جان سخنم من
نازنینم :
قسمت می دهم این عشق ز من باز نگیر
یاد تو
خا طره ات همدم این تنهاییست
تو فقط لطفی کن و به گاهی کوتاه از این پل بگذر
و من منتظرم

همین ما را بس


هوشنگ ابتهاج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


آی عشق


احمد شاملو:
**
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست .
غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن
و رنج رهایی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنائیت
پیدا نیست .
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرده ی پندار

پشت شیشه باد شبرو جار می زد
برف سیمین شاخه ها را بار میزد
پیش آتش
یار مهوش
نرم نرمک تار میزد
جنبش انگشتهای نازنینش
به چه دلکش
به چه موزون
نقشهای تار و گلگون
بر رخ دیوار میزد
موجهای سرخ می رفتند بالا روی پرده
بچه گربه جست می زد سوی پرده
جامهای می تهی بودند از بزم شبانه
لیک لبریز از ترانه
توله ام با چشمهای تابنکش
من نمی دانم چها می دید در رخسار آتش
ابرهای سرخ و آبی
روزهای آفتابی
چون دل من
پنجه نرم نگار خوشگل من
بسته میشد باز میشد
جان من لرزنده از ماهور و شهناز می شد
چشمهایم می شدند از گرمی پندار سنگین
پلکها از خواب خوش می آمدند آهسته پایین
با پر موزیک جان می رفت بیرون
در بهشتی پاک و موزون
ای زمین ! بدرود با تو
ای زمین ! بدرود با تو
سوی یک زیبایی نو
سوی پرتو
دور از تاریکی شب
دور از نیرنگ هستی
رنج پستی
تیره روزی
کشمکش دیوانگی بی خانمانی خانه سوزی
دارد این جا آشیانه
آرزوی پاک و نغز کودکانه
آرزوی خون و نیروی جوانی
دارد اینجا زندگانی
دور از هم چشمی شیطان و یزدان
دور از آزادی و دیوار زندان
دور دور از درد پنهان
دور ؟ گفتم دور ؟ گفتم سوی خوشبختی پریدم ؟
پس چرا نا گه صدای توله خود را شنیدم
چشمها را باز کردم آه دیدم
یار رفته
تار رفته
آن همه آهنگ خوش از پرده پندار رفته
بر درخت آرزوی کهنه من خورده تیشه
نو نهال آرزوی تازه ام شل شد ز ریشه
پشت شیشه
باز برف سیم پیکر شاخه ها را بار می زد
باز باد مست خود را بر در و دیوار می زد
در رگ من نبض حسرت تار می زد


" گلچین گیلانی"
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در من زندانی ستمگری بود
كه به آواز زنجیرش خو نمی كرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

توفان ها
در رقص عظیم تو
به شكوهمندی
نی لبكی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می كند


 

won-a-pa-lei

عضو جدید
خانه ام ابری ست...
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فرازِ گردنه خُرد و خراب و مست
باد می پیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تُرا آوای نی برده ست دور از رَه کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیالِ روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتاب
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خُرد از باد است
و به ره، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود
راه خود را دارد اندر پیش.

نیما یوشیج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای کاش عشق را زبان سخن بود...احمد شاملو

ای کاش عشق را زبان سخن بود...احمد شاملو

آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است .

ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزاران کاکلی شاد

در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من .

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

آنکه می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را
زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرم توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من

عشق را
ای کاش زبان سخن بود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛


هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند.


شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...
بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم اي يار
خانه‌ي ما اينجاست



تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟ "





(( فريدون مشيري ))
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما


**فریدون مشیری**
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی پولم
دنبال کار
علافم
شاید اگر عاشق نبودم
در انتظار روزی نمی نشستم
تا در راه انسان ها بمیرم.

«بوکوفسکی»
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
سفر به خیر​
- به کجا چنین شتابان ؟​
گون از نسیم پرسید​
-دل من گرفته زینجا​
هوس سفر نداری​
ز غبار این بیابان ؟​
-همه آرزویم اما​
چه کنم که بسته پایم​
-به کجا چنین شتابان ؟​
-به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم​
-سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را​
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی​
به شکوفه ها به باران​
برسان سلام ما را!​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو چه خوش مي خندي
تو چه آسان و چه راحت مي خندي اي مرد
تو چنان مي خندي
که من آن کرم زده دندان را در دهنت مي بينم
هم چنين مي بينم
که تکان مي دهدت خنده بگسسته عنان
و تنت با همه فربهيش ميلرزد
اي به هر آينه افتاده و تکرار شده
دو شده ده شده صد نهصد ....و بسيار شده
تو چه مي بيني آيا در من
سبب خنده چه مي بيني در کار من و پيکر من
منم اينک مردي زخم به تن
آرزوهاي بلندش همه گرديده هوار
نه فرومانده به گل
نه برافراخته قد
گر تکاپوست به بيرون شدن از گنداب است
نه برافروختن مشعل خورشيد به شب
اين مرا دردي پيچاننده است
و تو مي خندي بر تابم و مي لرزاند گريه مرا
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
ما که اين همه براي عشق​
آه و ناله ي دروغ مي کنيم​
راستي چرا​
در رثاي بي شمار عاشقان​
-که بي دريغ-​
خون خويش را نثار عشق مي کنند​
از نثار يک دريغ هم​
دريغ مي کنيم؟​


مرحوم قیصر امین پور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به جان نفس های نرم كبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سك سكه های گریه كنارم باش
مگر چه می شود
یكبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت كنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مارگارت

عضو جدید
سلامت را نمی خواهند
پاسخ گفت
سرها در گریبان است
اگر دست محبت سوی کس آری
به زحمت آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا به یاد آر

مرا به یاد آر

دستِ تو سخاوت ِ سپیدار!
چشمان ِ تو وعده گاه ِ دیدار!
ای بغض ِ نهفته در ترانه،
چشمان ِ مرا به گریه بسپار!
با هق هق ِ گریه ام خودی باش،
تا حادثه ی خدانگهدار!

با زمزمه ام بخوان تو ای یار!
آنسوی سفر مرا به یادآر!
با یادت، در باران، من در کوچه ها گریه کردم!
از آغاز، تا پایان، تلخ و بی صدا گریه کردم!

بیا! بیا! ای بهترین فصل ِ ترانه!
ببر مرا تا اوج ِ شعر ِ عاشقانه!
تو بردی آواز ِ مرا تا اوج فریاد!
رفتی ُ در این اینه من رفتم از یاد!

ببین، ببین، ای بهترین!
در این غروب ِ واپسین، تنها ترینم!
سفر نکن از شهر ِ من!
بمان که در عاشق شدن، رسواترینم!


**یغما گلرویی**
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و چه رویاهایی که تباه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتهایی که به اسانی یک رشته گذشت
چه امیدی چه امید
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
دل من میسوزد که قناریها را پر بستند
که دل پاک پرستو ها را بشکستند
و کبوتر ها را
اه کبو تر ها را ....
و چه امید عظیمی به عبث انجامید ... :gol::gol:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

won-a-pa-lei

عضو جدید
اگر سنگ،سنگ...
اگر آدمي ،آدمي است​
اگر هر کسي جز خودش نيست​
اگر اين همه آشکارا بديهي است​
چرا هر شب و روز، هر بار​
بناچار​
هزاران دليل و سند لازم است،​
که ثابت کند:​
تو توئي؟​
هزاران دليل و سند،​
[FONT=&quot]که ثابت کند...


مرحوم امین پور
[/FONT]
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
روز مبادا​
وقتي تو نيستي​
نه هست هاي ما​
چونان که بايدند​
نه بايد ها...​
مثل هميشه آخر حرفم​
و حرف آخرم را​
با بغض مي خورم​
عمري است​
لبخند هاي لاغر خود را​
در دل ذخيره مي کنم :​
باشد براي روز مبادا !​
اما​
در صفحه هاي تقويم​
روزي به نام روز مبادا نيست​
آن روز هر چه باشد​
روزي شبيه ديروز​
روزي شبيه فردا​
روزي درست مثل همين روزهاي ماست​
اما کسي چه مي داند ؟​
شايد​
[FONT=&quot]امروز نيز روز مبادا باشد!

مرحوم امین پور
[/FONT]
 

Similar threads

بالا