computer-engi
عضو جدید
آيا ميتوانيد وجود خدا را اثبات كنيد؟
(چرا فيلسوفها و ملحدين عاشق اين سوال هستند؟)
به نوشتة: دكتر جورج ايي. گانسل
از زماني كه امانوئل كانت مقالة «انتقادي بر استدلال اصيل» را به رشتة تحرير در آورد، اين موضوع بين انديشمندان و متفكرين بسيار رايج شده است تا بر اين مسئله اصرار ورزند كه اثبات وجود خدا به طور كلي غير ممكن است. در حقيقت اين ادعا در بين فرهنگ و تمدن روشنفكران آمريكايي تا حدي بالا گرفته كه تبديل به نوعي عقيدة تعصبآميز گشته است. من به اين دليل اطمينان دارم كه اين موضوع تبديل به يك مقولة بي چون و چراي تعصبآميز شده است، چون هر وقت اين موضوع را مطرح ميكنم، به من ميگويند: «شما نميتوانيد وجود خدا را ثابت كنيد.» و من مايلم بپرسم: «شما از كجا ميدانيد كه من قادر به انجام اين كار نيستم. شما كه همين الان با من ملاقات كردهايد! چطور از قابليتهاي من اطلاع داريد؟»
وقتي كه اغلب مردم اين ادعا را از حفظ تكرار ميكنند، منظورشان چيست؟ اغلب آنها منظورشان اين است كه من قادر نيستم يك استدلال فلسفي منطقي را دربارة وجود خدا ارائه كنم كه همة مردم انديشمند و متفكر را قانع نمايد. پس داستان اينگونه پيش ميرود كه با استدلالهاي خود، شخص مقابل را مجبور به رضايت دادن و پذيرفتن اين موضوع مينمايند كه اثبات اين موضوع غير ممكن است. وقتي كه استدلال من ملحدين تندرو را قانع نميكند، آنها ميگويند من نتوانستهام وجود خدا را اثبات كنم. از نظر آنها اگر من نتوانستهام يك ملحد را قانع كنم كه وجود خدا را باور كند، بنابراين استدلال من يك گواه و مدرك به حساب نميآيد، پس به هيچ دردي نميخورد.
من موافق هستم كه قادر نيستم استدلالي ارائه كنم كه كل جامعة متفكران را قانع كند. اما اين موضوع چه چيزي را به من ثابت ميكند؟ آيا اين در مورد خدا چيزي به من ميگويد؟ خير. اين موضوع بيشتر دربارة طبيعت و ماهيت اثبات صحبت ميكند تا اينكه دربارة اين موضوع بحث كند كه آيا خدا وجود دارد يا خير؟ مسلم است كه من قادر نيستم استدلالي ارائه نمايم كه بدون امكان وجود هيچ شك و شبههاي وجود خدا را به همه ثابت نمايد. بله، اين درست است. ببينيد من نميتوانم استدلالي ارائه دهم كه به يك نتيجة فلسفي جالب بيانجامد، كه از جانب همه كس و آن هم بدون امكان وجود هيچ شك و ترديدي پذيرفته شود. بدون وجود شك و ترديد، من نميتوانم چيزي را ثابت كنم. اگر اينطور باشد پس من قادر خواهم بود تمامي فلاسفة دنيا را قانع كنم كه مثلاً كوههاي راكي در واقع به عنوان شيءاي مستقل از ذهن در اينجا وجود دارند. من نميتوانم ثابت كنم كه كل جهان هستي و كائنات همين پنج دقيقة پيش ناگهان به وجود نيامده است و يا تمامي خاطرات آشكار ما چيزي بيش از توهم و خيال باطل نيستند. من قادر نيستم ثابت كنم كه ديگر افرادي كه در محوطة دانشكده حضور دارند داراي عقل و شعور هستند. شايد آنها فقط رباتهايي هوشمند باشند.
هيچ نتيجهگيري جالب فلسفياي بدون وجود ترديد و شبهه امكانپذير نميباشد. بنابراين اگر استدلالي براي اثبات وجود خدا مانند رياضيات به يك حاصل و نتيجة مسلم نميانجامد، اين بدان معنا نيست كه از حقيقت وجود خدا چيزي كاسته ميشود يا احتمال وجود خدا را ضعيفتر ميكند.
اين پرسش كه آيا خدا واقعاً وجود دارد نيز در ردة ديگر پرسشهايي قرار ميگيرد همچون، آيا دنيايي خارج و مستقل از ذهن ما نيز وجود دارد يا خير؟ و اين پرسش كه ما چگونه بايد بدانيم كه ديگر افراد نيز داراي عقل و درايت هستند؟
آيا اين بدان معناست كه استدلال و گفتگو دربارة وجود خدا بيفايده است؟ خير، به هيچ وجه اينطور نيست. البته من نميتوانم استدلالي ارائه كنم كه تمامي متفكران را قانع كند، ولي مفهوم اين گفته اين نيست كه من دلايل خوب و قانعكنندهاي براي ايمان داشتن به خدا ندارم. در واقع بسياري از دلايل من براي ايمان به خدا ممكن است براي شما متقاعدكننده باشد. حتي اگر هم شما قانع نشديد كه خداوند وجود دارد، باز هم استدلالهاي من بيفايده نخواهند بود. اين معقول است اگر ما باور كنيم كه كوهها واقعي هستند و خاطرات ما عموماً قابل اطمينان ميباشند و ديگران نيز عقل و درايت دارند. اگر چه تمامي اينها را نميتوان به اثبات رسانيد، ولي باور كردن آنها معقول و مستدل است. شايد استدلالهايي در ارتباط با وجود خدا شما را نيز قانع كند كه ايمان به خداوند معقول و مستدل است.
بنابراين چطور بايد بدانيم كه آيا خدا واقعاً وجود دارد؟ به جاي اينكه به دنبال نتيجهگيريهاي بي شك و شبهه بگرديم، بهتر است مدارك و گواههاي موجود را بسنجيم و دربارة پيشنهادات و احتمالات ديگر تفكر و تفحص كنيم. سوال اين است كه كدام احتمالات با شواهد موجود مطابقت ميكند؟
(چرا فيلسوفها و ملحدين عاشق اين سوال هستند؟)
به نوشتة: دكتر جورج ايي. گانسل
وقتي كه اغلب مردم اين ادعا را از حفظ تكرار ميكنند، منظورشان چيست؟ اغلب آنها منظورشان اين است كه من قادر نيستم يك استدلال فلسفي منطقي را دربارة وجود خدا ارائه كنم كه همة مردم انديشمند و متفكر را قانع نمايد. پس داستان اينگونه پيش ميرود كه با استدلالهاي خود، شخص مقابل را مجبور به رضايت دادن و پذيرفتن اين موضوع مينمايند كه اثبات اين موضوع غير ممكن است. وقتي كه استدلال من ملحدين تندرو را قانع نميكند، آنها ميگويند من نتوانستهام وجود خدا را اثبات كنم. از نظر آنها اگر من نتوانستهام يك ملحد را قانع كنم كه وجود خدا را باور كند، بنابراين استدلال من يك گواه و مدرك به حساب نميآيد، پس به هيچ دردي نميخورد.
من موافق هستم كه قادر نيستم استدلالي ارائه كنم كه كل جامعة متفكران را قانع كند. اما اين موضوع چه چيزي را به من ثابت ميكند؟ آيا اين در مورد خدا چيزي به من ميگويد؟ خير. اين موضوع بيشتر دربارة طبيعت و ماهيت اثبات صحبت ميكند تا اينكه دربارة اين موضوع بحث كند كه آيا خدا وجود دارد يا خير؟ مسلم است كه من قادر نيستم استدلالي ارائه نمايم كه بدون امكان وجود هيچ شك و شبههاي وجود خدا را به همه ثابت نمايد. بله، اين درست است. ببينيد من نميتوانم استدلالي ارائه دهم كه به يك نتيجة فلسفي جالب بيانجامد، كه از جانب همه كس و آن هم بدون امكان وجود هيچ شك و ترديدي پذيرفته شود. بدون وجود شك و ترديد، من نميتوانم چيزي را ثابت كنم. اگر اينطور باشد پس من قادر خواهم بود تمامي فلاسفة دنيا را قانع كنم كه مثلاً كوههاي راكي در واقع به عنوان شيءاي مستقل از ذهن در اينجا وجود دارند. من نميتوانم ثابت كنم كه كل جهان هستي و كائنات همين پنج دقيقة پيش ناگهان به وجود نيامده است و يا تمامي خاطرات آشكار ما چيزي بيش از توهم و خيال باطل نيستند. من قادر نيستم ثابت كنم كه ديگر افرادي كه در محوطة دانشكده حضور دارند داراي عقل و شعور هستند. شايد آنها فقط رباتهايي هوشمند باشند.
هيچ نتيجهگيري جالب فلسفياي بدون وجود ترديد و شبهه امكانپذير نميباشد. بنابراين اگر استدلالي براي اثبات وجود خدا مانند رياضيات به يك حاصل و نتيجة مسلم نميانجامد، اين بدان معنا نيست كه از حقيقت وجود خدا چيزي كاسته ميشود يا احتمال وجود خدا را ضعيفتر ميكند.
اين پرسش كه آيا خدا واقعاً وجود دارد نيز در ردة ديگر پرسشهايي قرار ميگيرد همچون، آيا دنيايي خارج و مستقل از ذهن ما نيز وجود دارد يا خير؟ و اين پرسش كه ما چگونه بايد بدانيم كه ديگر افراد نيز داراي عقل و درايت هستند؟
آيا اين بدان معناست كه استدلال و گفتگو دربارة وجود خدا بيفايده است؟ خير، به هيچ وجه اينطور نيست. البته من نميتوانم استدلالي ارائه كنم كه تمامي متفكران را قانع كند، ولي مفهوم اين گفته اين نيست كه من دلايل خوب و قانعكنندهاي براي ايمان داشتن به خدا ندارم. در واقع بسياري از دلايل من براي ايمان به خدا ممكن است براي شما متقاعدكننده باشد. حتي اگر هم شما قانع نشديد كه خداوند وجود دارد، باز هم استدلالهاي من بيفايده نخواهند بود. اين معقول است اگر ما باور كنيم كه كوهها واقعي هستند و خاطرات ما عموماً قابل اطمينان ميباشند و ديگران نيز عقل و درايت دارند. اگر چه تمامي اينها را نميتوان به اثبات رسانيد، ولي باور كردن آنها معقول و مستدل است. شايد استدلالهايي در ارتباط با وجود خدا شما را نيز قانع كند كه ايمان به خداوند معقول و مستدل است.
بنابراين چطور بايد بدانيم كه آيا خدا واقعاً وجود دارد؟ به جاي اينكه به دنبال نتيجهگيريهاي بي شك و شبهه بگرديم، بهتر است مدارك و گواههاي موجود را بسنجيم و دربارة پيشنهادات و احتمالات ديگر تفكر و تفحص كنيم. سوال اين است كه كدام احتمالات با شواهد موجود مطابقت ميكند؟