بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

mouli

عضو جدید
میدونی چرا وقتی آدما بزرگ میشن به جای مداد با خودکار می نویسن؟؟؟ چون یاد بگبرن هر اشتباهی رو نمیشه پاک کرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

قیصر امین پور

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل باران چشم هایت دیدنیست
شهر خاموشنگاهت دیدنیست
مهربانی معنی لبخند توست
خنده هایت بینهایت دیدنیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

قیصر امین پور

▪ غنچه با دل گرفته گفت:
زندگي
لب ز خنده بستن است
گوشه اي درون خود نشستن است

گل به خنده گفت:
زندگي شكفتن است
با زبان سرخ، راز گفتن است.

گفتگوي غنچه و گل، از درون باغچه
باز هم به گوش مي رسد...
راستي... تو چه فكر مي كني؟
كداميك درست گفته اند؟

من كه فكر مي كنم
گل به راز زندگي اشاره كرده است.
هرچه باشد او گل است....
گل يكي دو پيرهن
بيشتر ز غنچه پاره كرده است..
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
ان که شب امد و دستیبه دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر دراین خانه ی تنها زد و رفت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باران گرفت نيزه و قصد مصاف كرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف كرد

گويى كه آسمان سر نطقى فصيح داشت‏
با رعد سرفه‏هاى گران، سينه صاف كرد


تا راز عشق ما به تمامى بيان شود
با آب ديده آتش دل ائتلاف كرد

جايى دگر براى عبادت نيافت عشق‏
آمد به گرد طايفه ما طواف كرد

اشراق هر چه گشت ضريحى دگر نيافت‏
در گوشه‏اى ز مسجد دل اعتكاف كرد

تقصير عشق بود كه خون كرد بى‏شمار
بايد به بى‏گناهى دل اعتراف كرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش مي شد در سکوت دشت شب
ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد دست قطره هايش را گرفت
تا بهار آرزوها پرکشيد

کاش مي شد بر تمام مردمان
پسوند نام انسان را گذاشت

کاش مي شد با خزان قلب ها
مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد

کاش مي شد جاي اشعار بلند
بيت ها را ساده و زيبا کنيم

کاش مي شد برگ بيت را
سرخ تر از واژه ي رؤيا کنيم

کاش مي شد با کلامي سرخ و سبز
يک دل غم ديده را تسکين دهيم ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ازباغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند"صبح تو را"ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف ! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق "رحیم و رجیم" نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست !
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند


"فاضل نظری"
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود

من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
کان میوه که از صبر برآمد شکری بود

رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند
گویی که در آن نیم شب از روز دری بود

گویم قمری بود کس از من نپسندد
باغی که به هر شاخ درختش قمری بود

آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی
کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود

در عالم وصفش به جهانی برسیدم
کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود

من بودم و او نی قلم اندر سر من کش
با او نتوان گفت وجود دگری بود

با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدست
در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
خبرندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد
امان از این عشق، فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
همه سیاهی، همه تباهی
مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر، منال دیگر
که آه و زاری اثر ندارد
جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
ز هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دوسر ندارد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز مبادا!


وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
وحرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
دردل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درستمثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروزنیز روزمبادا
باشد!
وقتی تونیستی
نه هست های ما
چوانکه بایدند
نه بایدها...
هرروز بی تو
روز مباداست!


قيصر امين پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هيچ و باد . . .



هيچ و باد است جهان؟
گفتي و باور كردي!؟
كاش، يك روز، به اندازه «هيچ»
غم بيهوده نمي‌خوردي!

كاش، يك لحظه، به سرمستي باد
شاد و آزاد به سر مي‌بردي!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک شعر با ردیف تو، تنها برای تو
تنها برای پاکی بی ادعای تو

حالا درست مصرع سوم تویی ومن
با یک سبد ترانه پر از خنده های تو

آن سو کنار پنجره گل می دهد هنوز
گلدان شمعدانی من در هوای تو

وقتی عبور می کنی از آسمان شب
گویی ستاره می چکد از رد پای تو

باید حروف شاعری ام را رفو کنم
شاید شبیه شعر شوم با صدای تو

باید که هفت بار طوافت کنم و باز
ایمان بیاورم به خودم و خدای تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
معنای زنده بودن من با تو بودن است

نزدیک ـ دور

سیر ـ گرسنه


رها ـ اسیر

دلتنگ ـ شاد

آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!

مفهوم مرگ من

در راه سرفرازی تو در کنار تو

مفهوم زندگی ست .

معنای عشق نیز

در سرنوشت من

با تو همیشه با تو

برای تو زیستن...

فريدون مشيری
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
آغوش تو را آرامشی است ابدی
و من بی تقصیر غرق در حسادتی بی حدم !!!!
به یمن این حسادت است که آغوشت را
حتی به سایه ی خویش هم
نخواهم بخشید
 

amir ut

عضو جدید
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید


تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!

"حمید مصدق"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دستهایِ روشنِ

دستهایِ روشنِ

با هر چه عشق ،نامِ تو را می توان نوشت

با هر چه رود ، راهِ تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست ،که هر قفلِ کهنه را

با دستهایِ روشنِ تو ،می توان گشود





**محمد رضا عبد الملکیان**
 

mouli

عضو جدید
هر کجا هستم باشم.............
آسمان مال من است..................................
(فر نمی کنم فلسفی تر از آسمون جایی باشه!!!!!!!!!!!!!!!)
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .
برای خاطر عطر نانگرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .
بی توجز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که ازآن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .
پس به نام زندگی
هرگز نگوهرگز


پل الوار
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مکن تا نکَني بنيادم


مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم

زلف را حلقه مکن تا نکُني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم

يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم

رخ برافروز که فارغ کني از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شيرين منما تا نکني فرهادم

رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فريادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روي
من از آن روز که در بند توام آزادم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آفتابا مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم
ياري ام ده که رنگين تر از پيش
تن به لبخند گرمت سپارم
چشم من شب همه شب نخفته است
آفتابا قدح واژگون کن
گونه رنگ شب شسته ام را
ساقي پاکدل پر ز خون کن
گر تغافل کني ريشه من
در دل خاک رنجور گردد
بازوان مرا ياوري کن
تا نيايشگر نور گردد
تا بهايي ز گلچين ستانم
خارهايم برويان فراوان
بر تنم اي همه مهرباني
خارهاي فراوان برويان
شادي ام بخش و آزادگي ده
تا زمين تو دلجو کنم من
پر گشايم به روي چمن ها
باغهاي تو خوشبو کنم من
ابر بر آسمان مي نويسد
عمر کوتاه و شادي چه بي پاست
بي سر و پا نمي داند افسوس
شبنم زود ميرا چه زيباست
با شکوفايي من بر آمد
زين همه مرغ خاموش آواز
پاي منگر ز من مانده د ر گل
عطر ها بنگر از من به پرواز
بر سرا پرده ام گرچه کوچک
آسمان چتر آبي گرفته است
وين دل تنگ در دامن کوه
خانه اي آفتابي گرفته است
آفتابا غروب تو ديدم
خيز از خواب و کم کم سحر کن
سرد بوده است جان من اينجا
گرم کن جان من گرمتر کن
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارا یارا گاهی
دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را
چو مسیحا
به دمیدن آهی روشن کن!


 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
به شرجی ترین سایه میبارمت
ببین با کدام آیه میارمت
غزل مهربانتر شده مهربان
به جان خودت دوست میدارمت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
و آن طرف
در افق مهتابی ستاره رو در رو
زن مهتابی من ...
و شب پر آفتاب چشمش در شعله‌های بنفش درد طلوع می‌كند:
مرا به پیش خودت ببر!
سردار بزرگ رویاهای سپید من!
مرا به پیش خودت ببر!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما شقايق کوهستان هاي وطنمان را
داريم
و هر که را
که تاب اين آتش رويان را
در سينه دارد
ما شقايق ها را دوست داريم
و روييدن و باليدنشان را
و به شباهنگامي چنين
پاسداري شان را
گرد آمده ايم
ما گل ها را دوست داريم
و نه تنها
گلها ي گلخانه را
که گلهاي وحشي خوشبو را هم
و آزادي گفتن کلام عطر آگين دوست داشتن را
هر که گلي مي پسندد
و هر که گياهي
و هر که رويش جاودانه جان را
باور دارد
با ما در اين برخاستن يگانه است
و ما برخاسته ايم
تا بيگانگي را باطل کنيم
با ترانه مهر
و در برابر آن که چيدن گلها را داس درو به دست دارد
با کينه مادران
جدايي را همچنان
سنگ بر سنگ مي نهند
و اينک ديواري است
بگذار بر اين ديوار
مرغ من بنشيند
و دست تو
او را کريمانه دانه بخشد
و ديوار
پله اي باشد
برآمدن ما را
چه در بالا
يک آسمان
به چشمان ما نگاه مي کند
و در پايين
گهواره و گور ماست
که بر آن
همواره شقايقي سوزان مي رويد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
 

amir ut

عضو جدید
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شد ای دل که خاکسار شدی ؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم زیاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا