بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شاید انروز که سهراب نوشت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
خبری از دل پردرد گل یاس نداشت
باید اینطور نوشت
هرگلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
زلف هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نغمه‌های غلغلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در حلقه‌ی سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آنکه عشق نورزید و وصل خواست
احرام طواف کعبه‌ی دل بی وضو ببست
 

mashti

عضو جدید
http://www.parsedarkhial.blogfa.com/post-22.aspx
یک
یادم آمد شب بی چتر وکلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوش رهائی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی ، دلم آرام شد آنگونه که هر قطرهء باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن وبیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی تاب تر از مرغ مهاجر به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشهء فرهاد صدا زد :نفسی صبر کن ای مرد مسافر قسمت می دهم ای دوست سلام من دلخستهء مجنون شده را نیز به شیرین غزلهای خداوند به معشوق دوعالم برسان. باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین مست ورها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا می روی ای دل نکند باز به آن وادی...مشغول همین فکر وخیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خداییست.
دو
چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.
سه
...​
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو بستي در به روي من به كوي صبر رو كردم
چو درمانم نبخشيدي به درد خويش خو كردم

چرا رو در تو آرم من كه خود را گم كنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو كردم

خيالت ساده‌تر بود و با ما از تو يك روتر
من اينها هردو با آيينه دل رو به رو كردم

فرودآ اي عزيز دل كه من از نقش غير تو
سراي ديده با اشك ندامت شست و شو كردم

صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو كردم

تو با اغيار پيش چشم من مي در سبو كردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو كردم

ازين پس شهريارا ما و از مردم رميدنها
كه من پيوند خاطر با غزالي مشك مو كردم

 

maryam-p

عضو جدید
خدايا به ما قدرت بده تا ذهنمان به هرچيزي نينديشد
چشمانمان هر چيزي را نبيند
گوشمان هر چيزي رانشنود
زبانمان بدون تأمل و تفکر نگويد
ودلمان رخصت ورود به هر کسي را ندهد:gol:
 

accounting

عضو جدید
یک نفر...
یک جایی....
تمام رویاهاش لبخندتوست
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه....
پس هر وقت احساس تنهایی کردی
این حقیقت به یاد داشته باش
یک نفر...
یک جایی...
در حال فکر کردن به توست
 

*amin*

عضو جدید
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشم چو معشوقه من نیست

آن کشور نو آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطریست که در نافه ی آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلایست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبه که مغزش به سر و روح به تن نیست

پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست



 

ghisoo_tala

عضو جدید
خواهم مرد...
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد
شعله های تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
 

samaneh_1368

عضو جدید
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
 

ghisoo_tala

عضو جدید
برای رسیدن به تو پا پیش گذاشتم... خودم رو با تو قسمت کردم


تو رو سهم تمام رویاهام کردم،


انصاف نبود...


تو که می دونستی با چه اشتیاقی خودم رو قسمت می کنم...


پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی...!


برای خداحافظی خیلی دیر بود


خیلی دیر...:heart:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را دارم اي گل جهان با من است
تو تا با مني جان جان با من است
چو مي تابد از دور پيشاني ات
کران تا کران آسمان با من است
چو خندان به سوي من آيي به مهر
بهاري پر از ارغوان با من است
کنار تو هر لحظه گويم به خويش
که خوشبختي بي کران با من است
روانم بياسايد از هر غمي
چو بينم که مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخي روزگار
شکرخنده آن دهان با من است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟
یا چو من هجر تو را هیچ گرفتاری هست؟

دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست

ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
خبرت نیست که در کوی تو بیماری هست

هر کجا دل شده‌ای بر سر کویت بینم
گویم المنةلله که مرا یاری هست

گر من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست
که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست

هر که روی چو گلت بیند داند به یقین
که ز سودای تو در پای دلم خاری هست

«گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست»
قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست

هر که را کار نه عشق است اگر سلطان است
تو ورا هیچ مپندار که در کاری هست

تا زر شعر من از سکهٔ تو نام گرفت
هر درمسنگ مرا قیمت دیناری هست

گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک
«مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماندم به خماری که شراب تو بجوشد
پس مست شود در خم و از خود بخروشد
آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری
با من به بهایی که تو دانی بفروشد
مستم نتوانست کند غیر تو بگذار
صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد
وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست
بایست دعا کرد که سرچشمه نجوشد
مستی نبود غایت تأثیر تو باید
دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید
مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد
خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد؟


حسين منزوي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مرا آزرده از خود ، گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموافق گر نمی خوانی بیا
تا که سرپیچیدی از راه وفا ؛ گفتم : برو
جز وفا اکنون اگر راهی نمی دانی ، بیا
یکنفس با من نبودی مهربان ای سنگدل
ز آنهمه نامهربانی گر پشیمانی بیا
تاب رنجوری ندارم در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی بیا
خود تو دانی ، دردها بر جان من بگذاشتی
تانفس دارم ، اگر در فکر درمانی بیا
دشمن جانم تو بودی ، درد پنهانم ز توست
با همه این شکوه ها ، گر راحت جانی بیا

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزگارم خوش نیست



دلم آلوده ی درد



درد بی باوری و بی مهری



و دلم می خواهد بنشینم به تماشای خیال



و در آیینه ی بی لک فراسوی زمان



محو تصویر پر از حجم صداقت بشوم



که به اندازه ی لبخند خدا شیرین است



هوس جرعه ای از جام وفا را دارم



که مرا مست کند



و به سر مستی آن باده ی ناب



بدمد روح صداقت در من



من به شکرانه ی این صدق و صفا



تیشه بر ریشه ی هر کینه زنم



نفس از بوی ریا پاک کنم



بزنم بر دل خاک



دل خود را پیوند



تا نهال دوستی



پر کند خاک خدا را یک سر



آب چشمم که پر از زمزمه ی باران است



برود تا سر گودال نهال



بوسه بر ریشه ی دلواپس بی تاب زند



سر به سر سایه ی روییده ی مهر



نفس خسته دلی را که فرو مانده ز ره



تازه کند



چه شود گر گل تصویر خیال



که درآیینه ی شعرم جاری ست



عطر خود را به دل تک تک ما هدیه کند؟



تا همه مست شکوفایی احساس



به همراهی آهنگ وفا



رقص کنان، هلهله زن



به سر زلف ثریا برسیم



همه فریاد شویم



همه آواز شویم



بخروشیم چو رعد



بدرخشیم چو برق



قطره ی مهر بباریم به دشت



و مبادا که فراموش کنیم



نقش مهر از قلم عشق خدا بر دل ماست



چه کسی می خواهد



نقش او از دل خود پاک کند؟

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

يک عمر پريشاني دل بسته به مويي است
تنها سر مويي ز سر موي تو دورم

اي عشق به شوق تو گذر مي کنم از خويش
تو قاف قرار من و من عين عبورم

بگذار به بالاي بلند تو ببالم
کز تيره ي نيلوفرم و تشنه ي نورم
 

Biomedical

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تـ ـ ـو دختـ ـ ـ ــر صبـ ــحــ[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]&[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] مـ ـ ـ ــن پســـ ـــر شــ ــبـ ـ[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وعـ ـ ـ ـ ـده ی قـ ـ ـ ـ ــرارمان : گـ ـ ـرگ و میـ ـ ــش ![/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زمـ ـ ـ ـ ـ ـانی کـ ـ ـ ــه زمـ ـ ـ ــان بـ ـ ــ ــرای مـ ـ ـ ـــدتـ کـ ـ ـ ـــوتاهی مـ ــی ایــســ ـ ـــتد[/FONT]








 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز کن پنجرهها را که نسيم
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
و بهار
روي هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
کوچه يکپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس
هديه جشن اقاقي ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را اي دوست
هيچ يادت هست
که زمين را عطشي وحشي سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاک چه کرد
هيچ يادت هست
توي تاريکي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاک چه کرد
با سرو سينه گلهاي سپيد
نيمه شب باد غضبناک چهکرد
هيچ يادت هست
حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن ميگيرد
خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدي
تو چرا اينهمه دلتاگ شدي
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش
بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خويش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش

کای دل تو شاد باش که آن يار تندخو

بسيار تندروی نشيند ز بخت خويش

.............

...............
 

ghisoo_tala

عضو جدید
من سراپا عشقم
من پر از تصویرم
من پراز همهمه ی شوق یک تصمیمم.
من پر از فریادم
آتشی بی تابم
دل تو جنس بهار
نخورد آتش من بر بالت!؟
تو پر از خواستنی
شعر پرواز منی
من سراپا اشکم
من پر از آغازم
من فقط عشق رسیدن به تو در خود دارم.
........
راه پر پیچ و خمیست
تا در خانه ی تو
راه بسیار و دلم غرق در حسرت تو.
رهگذر نیست دلم که رود راحت و سرد
بعد تو می دانم
من فقط گریه ی تبدار غمم.
.........
تو پر از رمزی و راز
چون شکفتن از خاک
من سراپا بیداد
پرم از وحشت راه.
ریشه ی تو تو زمین
ریشه ی من در باد
من تو را می خواهم
هر چه بادا بادا.
 

ehsanstr

عضو جدید
سلام

سلام

آسـمانـت هـمـيـشـه آبـی بـاد، و نگـاهـت همـاره زنـگاری
شبـت آرامـتـر ز مـخمـل صبـح، خـوابـت آوازخـوان بـيـداری
چـمـن آشنـاييـت سـرسبـز، بــاغ انـديـشـمـنـديـت پــرگــل
کوچهٔ بی قراريت بن بست، چشمهٔ مهربانيت جاری



:gol::heart::warn:




--------------------------------------------------------------------

مرا گر خود نبود اين بند،
شايد بامدادي همچو يادي دور و لغزان،
مي گذشتم از تراز خاک سرد پست...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عشق اگر بال گشاید به جهان حاکم اوست
گر کند جلوه در این کون مکان حاکم اوست

روزی ار رخ بنماید ز نهانخانه ی خویش
فاش گردد که به پیدا و نهان حاکم اوست

ذره ای نیست به عالم که در آن عشقی نیست
بارک الله که کران تا به کران حاکم اوست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گريه کردم گريه هم اين‌بار آرامم نکرد

هرچه کردم... هرچه... آه! انگار آرامم نکرد



روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل

گرمي آغوش شاليزار آرامم نکرد



بي تو خشکيدند پاهايم کسي راهم نبرد

درد دل با سايه و ديوار آرامم نکرد



خواستم ديگر فراموشت کنم، اما نشد

خواستم، اما نشد، اين کار آرامم نکرد



سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس

دستمال تب بر نمدار آرامم نکرد



ذوق شعرم را کجا بردي که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد



شادروان نجمه زارع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در پي هر خنده...


خنده را تا ياد دارم، شاد و شيرين و شكرريز است
چهره‌هايي هست اما اين زمان
پيش چشم ما و پيرامون‌مان
خنده‌هاشان شوم و تلخ و نفرت‌انگيز است

خنده پيروزي يغماگران
سنگدل جمعي كه مي‌خندند خوش،
بر گريه‌هاي ديگران!
غافل‌اند اينان كه چشم روزگار
با سرانجام چنين خوش خنده‌هايي آشناست
گريه‌هايي در پي اين خنده‌هاست!

**فریدون مشیری**
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح است ساقيا قدحي پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن

خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عيش مي‌طلبي ترک خواب کن

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا