@spacechild@
عضو جدید
سردر گم تر از حتی خدا...
تو را می گذارم برلب طاقچه عادتم
و می نشینم وآرزو می کنم...
تکراری نشوی!
تو را می گذارم برلب طاقچه عادتم
و می نشینم وآرزو می کنم...
تکراری نشوی!
سردر گم تر از حتی خدا...
تو را می گذارم برلب طاقچه عادتم
و می نشینم وآرزو می کنم...
تکراری نشوی!
کدامین سهرابم من
که سال ها در برزخ زندگی
چشم در راه نوشدارویم و برایم می نویسند:
" نوشداروی بعد از مرگت چه است؟!"
و من همچنان سراب ابدیت، می پویم ...!
(این اولین پست من تو این تالار بود؛ می دونم شعرم بیشتر شبیه هذیان تا شعر. من کلاً استعداد شعر گفتن رو ندارم! دوستان به بزرگی خودشون ببخشن )
کدامین سهرابم من
که سال ها در برزخ زندگی
چشم در راه نوشدارویم و برایم می نویسند:
" نوشداروی بعد از مرگت چه است؟!"
و من همچنان سراب ابدیت، می پویم ...!
...وقتی هیچ چیز نیست ،
عادت تو هم بس است
برای یک عمر دلخوشیم
این روزها
همه چیز
بوی بد سکوت می دهند
......
......
باور کن
هیچ چیز
برای تکرار ندارم
همه چیز تکراری ست.....
ممنون از راهنمائیت دوست عزیز...
بوی سکوت!!
بوی حزن انگیز انتقام لحظه هاست!
از تو..وچشم هایت!
که تلخی ثانیه ها را به من اجبار کردید!
اما...باز هم نگران نباش...
تو بخواه...
ثانیه های سکوت را
رنگینه ای می پاشم از جنس عشق!
وتمام لحظه منجمدت را به زیر شانه های گرم باران می برم...
و تو را غسل محبت می دهم!
آي آدمها خسته ام
خسته از اين همه تنهايي و بي همنفسي
خسته از اينهمه كلاغ قصه..
خسته از نرسيدن به خونه
خسته از قصه حوا...قصه سيب
خسته از تكرار قصه ..قصه همهمه تنهايي
خسته از بغل بغل دلتنگي
خسته از وهم و سكوت و سايه
خسته از بودن بي تو
خسته از بودن بي تو ..توي قصه آخر
قصه من ..قصه تو
آي عشق پس كجايي ؟
قصه تمام شد
سايه
برای بغض های کهنه ام هست که می خندی...
می خندی ومی گویی شیرین می شوی!!
می گویی شیرین تر از حتی ثانیه هایی که خنده امانت را بریده...
من بغض هایم را نگه می دارم برای وقتی که شانه های تو باشند...
آن وقت شانه های تو از شدت خنده به زمین می افتند!!
و من باز بغض هایم را نگه میدارم!!
...
می دانی...
شانه ات هرچه قدر هم بزرگ باشد...
به اندازه چشم های خدا مهربان نیست!!
...
من دست هایم را از میان مشت گره کرده تو خواهم کشید...
و میان انگشت های مهربان وخسته خدا خواهم گذاشت.
و من
چه نا برابر میشوم ؛
در برابر تو...
آدم، بعضی ها رو هیچ رقمه دوست نداره،
اما همه رقمه میخواد فتحشون کنه ...!!!
و من
چه نا برابر میشوم ؛
در برابر تو...
وقتي ميرفتي مرا با هزاران نا اميديچه ناعادلانه ست !!!
در برابر تو
یک عمر
منتظر نشستم ؛
حالا انگار
باید همیشه
تنها بمانم...
......
......
گناه بزرگی نبود!
بود ؟؟؟
فکر خوبیه.شما یه شعر بگو ما هم جوابتو میدیم.نميدونم چرا اينهمه استعداد فقط صرف سرودن غمنامه ميشه؟؟؟
چرا ما ايرانيا عادت كرديم به غمگين بودن؟؟؟رمان،ترانه،داستان،شعر . . . همه غمناك
پس كو شعر شادي؟؟؟
من ميگم :
عشق ممنوع! البته از نوع نافرجامش
نميدونم چرا اينهمه استعداد فقط صرف سرودن غمنامه ميشه؟؟؟
چرا ما ايرانيا عادت كرديم به غمگين بودن؟؟؟رمان،ترانه،داستان،شعر . . . همه غمناك
پس كو شعر شادي؟؟؟
من ميگم :
عشق ممنوع! البته از نوع نافرجامش
سلام دوست من .ممنونم از نظرت.خوبه هرازگاهی بیای و حال مارو عوض کنی .جدی میگم ، انگار یکی باید بهمون میگفت تا بفهمیم داریم توی غصه هامون غلت میزنیم.
بازم ممنونم
اینم برای شما دوست عزیز....پر از زندگیه
پنجره که باز است
نبض زندگی
سرک میکشد
به اتوبوس
از سر پیچ که می آید!
من در امتداد ظهر
تازه می شوم از نو...
( نبض زندگی : شاخه درختیه که از پنجره اتوبوس یهو اومد تو)
سلام دوست من .ممنونم از نظرت.خوبه هرازگاهی بیای و حال مارو عوض کنی .جدی میگم ، انگار یکی باید بهمون میگفت تا بفهمیم داریم توی غصه هامون غلت میزنیم.
بازم ممنونم
اینم برای شما دوست عزیز....پر از زندگیه
پنجره که باز است
نبض زندگی
سرک میکشد
به اتوبوس
از سر پیچ که می آید!
من در امتداد ظهر
تازه می شوم از نو...
( نبض زندگی : شاخه درختیه که از پنجره اتوبوس یهو اومد تو)
سرظهر
دستمالی به دست گرفتم
رفتم تا بقالی سرکوچه!
بوی مادربزرگ می دهد این جا!
مادربزرگی که به دس های گرمش عادت دارم!
و به دعاهایی که لبخند می زنند...
دستمالم را آغشته بودم به بوی سرمای فصل سپید!
کناربقالی
جوانه های درخت بلوط پیر تکانم داد!
چه سبز عزیزی!
دستمالم را بین شیطنت های همیشگی ام پیچیدم!
گذاشتمش توی زنبیل همسایه!
لاید رها می شدم ازدلمردگی این دستمال!
...
حالا همسایه ناسزا روانه می کند؛
و مرد بقال سر تکان می دهدکه...!
مهم نیست...
من فقط به بچگی هایم می اندیشم
واین که درخت همیشه درذهنم بزرگ بوده است!
و سبزینه گیاهان
بهانه خنده های ریز ودرشتم!
خاطراتم را با درخت مرور می کنم!
و باز می نشینم وخاطره می سازم!
شاید روزی با تو بخوانمشان!
سلام و مرسي
خوشحالم كه تازه شديد . . . از نو
بدبختانه طبع شعر ندارم
اينو جايي خوندم تقديم به شما و همه دوستان
زندگي چون گل سرخيست!
پر از خار
پر از برگ
پر از عطر لطيف! . . .
يادمان باشد اگر گل چيديم
عطر و برگ و گل و خار . . .
همه همسايه ديوار به ديوار همند!
خدا تو را ازما نگیرد!
دقت كرديد!
"مادر بزرگ"
تقريباً براي همه يادآور خاطرات خوشه
خدا تو را ازما نگیرد!
همیشه بوی یاس می دهی...
همان یاس سپید که پدربزرگ پابند چارقد سیاهت کرده بود!
و دعاهایت را
نوازش سحر به گوشم که می رساند
گویی خدا را زیر دندان هایم مزمزه می کنم!
و احساس می کنم
خوشبخت ترین نوه دنیام!
هرچند این روزها
خاطرات کهنه و جذابت را فراموش می کنی؛
اما همین که پای گره های نگاهم با نگاه مهربان و صمیمیت
می نشینم
تمام دنیا آرامشیست از جنس نامت!
"بلور"پاک وساده خانه ما!
دکتر شریعتیسلام و مرسي
خوشحالم كه تازه شديد . . . از نو
بدبختانه طبع شعر ندارم
اينو جايي خوندم تقديم به شما و همه دوستان
زندگي چون گل سرخيست!
پر از خار
پر از برگ
پر از عطر لطيف! . . .
يادمان باشد اگر گل چيديم
عطر و برگ و گل و خار . . .
همه همسايه ديوار به ديوار همند!
خدا تو را ازما نگیرد!
همیشه بوی یاس می دهی...
همان یاس سپید که پدربزرگ پابند چارقد سیاهت کرده بود!
و دعاهایت را
نوازش سحر به گوشم که می رساند
گویی خدا را زیر دندان هایم مزمزه می کنم!
و احساس می کنم
خوشبخت ترین نوه دنیام!
هرچند این روزها
خاطرات کهنه و جذابت را فراموش می کنی؛
اما همین که پای گره های نگاهم با نگاه مهربان و صمیمیت
می نشینم
تمام دنیا آرامشیست از جنس نامت!
"بلور"پاک وساده خانه ما!