بسم رب الشهدا
در زمستان سال 1339 در يك خانه محقر قديمي كه به صورت موروثي هر ماهه روضه و عزاداري سالار شهيدان در آن برگزار مي شد؛فرزند چهارم خانواده در شب تولد دوازدهمين امام شيعيان به دنيا آمد كه نام او را شعبانعلي نهادند. پدرش درجه دار بازنشسته ارتش بود كه بعلت ظلم ستيزي و عدم تطبيق با نظام حاكم و فساد موجود در ارتش با بيست سال كار بازنشسته گشته و به عبادت و ذكر مشغول شد.
علي از دوران كودكي به همراه پدر مرتب در مسجد محل حضور داشت و ذكر و ياد خدا و ياد حماسه هاي سالار شهيدان با ذهن و اعتقاد او عجين مي شد.در سال هاي تحصيلي همواره جزو شاگردان ممتاز بود مگر تنها موردي كه در سال سوم دبيرستان(نظام تحصيلي)در سال1356در دبيرستان خوارزمي بعلت نوشتن انشاء كه موضوع آن دستاورد هاي انقلاب شاه معدوم بود،به علت انتقاد شديد، او را از درس انشاء تجديد كردند كه اين موضوع يكي از نقاط عطف در زندگي كوتاه او بود.در سال هاي 55 تا 57 با مطالعه كتب مذهبي و بدست آوردن اطلاعيه ها و اعلاميه هاي حضرت امام(قدس سره) و فعاليت در مسجد "لُر زاده" كه با منزلشان فاصله ی زيادي داشت به فعاليت شديد پرداخته و نقش مهمي در تكثيرنوارها و اعلاميه ها و پخش آنها داشت.لازم به ذكر است علي بعلت روحيه تقوي سعي مي نمود بيشترين فعاليت مذهبي و اجتماعي خود را دور از محل خود و چشم دوستان و آشنايان انجام دهد و كمتر راجع به آن حتي با خانواده صحبت كند.در برپايي تظاهرات زمان پيروزي انقلاب بصورت فعال شركت داشت. بعد از پيروزي انقلاب در سال 58 و قبولي در دانشگاه صنعتي شريف، از همان بدو ورود به جمع دانشجويان مسلمان پيوست و با سابقه ي مطالعاتي خود بطور سريع به تحليل، جمع بندي و تفكيك نظريات و وافكار گروه هاي منافق و الحادي بصورت ظاهر و آشكار پرداخته و به يك مبارزه وسيع در مقابل آنها به همراه ساير همرزمانش پرداخت.در عين حال به علت نظم در امور و ظرفيت بالاي فكري بطور همزمان علاوه بر فعاليت در دانشگاه بطورهمزمان با دادستاني انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران و بعداً مديريت مجلس شوراي اسلامي شروع به همكاري نمود و با تشكيل جهاد دانشگاهي بعد از مدتي يعني بعد از غائله گنبد عازم تركمن صحرا گشت و از همان ابتدا به شناسايي موقعيت فرهنگي ،اقتصادي و اجتماعي منطقه مشغول شده و عوامل ايجاد بلوا و زمينه هاي آن را بررسي كرده و تمام موضوعات را بصورت خلاصه نويسي و فيش نويسي بصورت مكتوب درآورد.بعد از سركوب منافقين و گروهك هاي چپ، جهت محو زمينه هاي رشد آنها،به فعاليت شديد فرهنگي در منطقه مشغول گشته و در جهت تشكيل هيئت هاي واگذاري زمين و راه اندازي كِشت موقت فعاليت گسترده اي را شروع نمود.بعد از ماجراي تسخير لانه ي جاسوسي توسط دانشجويان پيرو خط امام،علي به سمت مسئول گروه فرهنگي جهاد دانشگاهي دانشگاه صنعتي شريف منصوب شده و به مبارزه فرهنگي خود در دانشگاه ،ابعاد وسيع تري بخشيد بطوريكه بعد از گذشت چندين سال از شهادت ايشان در آن دانشگاه مشهود است ، كه اين فعاليت بر پايه ارشاد فريب خوردگان،جذب افراد بي طرف در موضوعات اجتماعي به سمت فرهنگ اسلامي و مقابله شديد با سردمداران نفاق و كفر استوار مي گشت. در طي اين مدت تا قبل از شروع جنگ تحميلي گاه بيش از يك يا چند شب فرصت حضور در منزل را نداشت.در زمان شروع تجاوزهاي جنايتكاران شرق و غرب به ميهن اسلامي ايشان در تركمن صحرا مشغول فعاليت بودند كه مدتي بعد با ارسال يك تلگرام خبر حضور ايشان در جبهه دارخوين به خانواده رسيد. از خاطرات حضور اول ايشان در جبهه دارخوين مي توان به مورد زير اشاره كرد.با توجه به عدم اعتماد ايشان به فرماندهي عنصر خائني چون بني صدر،بنابر دستور امام و تكليف مذهبي كه بر خود ضروري دانستند قرار شده بود كه با باز كردن دريچه هاي سد، آب را به طرف نيروهاي عراقي هدايت كرده و نيروهاي ذرهي آنها را به دام اندازند ولي براي عدم جلب توجه دشمن مي بايد گروهي در خط مقدم جبهه دارخوين، نزديكي روستاي محمديه تا آخرين لحظات در خط باقي مانده تا دشمن متوجه موضوع نشود. بني صدر و فرماندهان وابسته به او قول تخليه اين نيروهاي بسيجي را در زمان بالا آمدن آب داده بودند. عمليات انجام شده و اين نيروهاي مخلص تا آخرين لحظه در سنگرهاي خود در محاصره آب باقي ماندند ولي از اعزام هليكوپتر خبري نمي شود،كه البته به خواست خداوند بطرز معجزه آسا با فروكش آب مي توانند به پايگاه هاي خود برگردند بطوريكه تصور رفت كه به شهادت رسيده باشند.با سنگين تر شدن مسئوليت حضور در سنگر فرهنگي دانشگاه و لزوم همكاري با نهادهاي انقلاب همچون سپاه، دادستاني انقلاب و مجلس شوراي اسلامي با وجود عشق به حضور در جبهه هاي نبرد مستقيم با كفر،ايشان نتوانستند بطور پيوسته در جبهه حضور يابند تا عمليات بيت المقدس جهت آزادسازي خرمشهر.اما در اين مدت به علت قدرت جذب شديد ايشان، چندين بار از سوي منافقين مورد سوء قصد قرار گرفتند و به علت چالاكي و خواست پروردگار جان سالم به در بردند. بطوريكه در شعاع وسيعي از منطقه محل سكونت ايشان و مسجد هيچ فردي از منافقين كه در ساله هاي 59 و 60 آزادانه به بحث و مانور مي پرداختند، قدرت بحث و رو در رويي با ايشان را در خود نمي ديدند.در اين ايام ايشان بصورت عضوي از دلاوران سپاه نيز بودند كه بعلل امنيتي و تنوع فعاليت هاي مورد نياز انقلاب اين موضوع را با هيچكس بجز مادر گراميشان در ميان نگذاشته بودند كه بعد از شهادت، ساير اعضا خانواده و دوستان مطلع گشتند.همانطور كه گفته شد ايشان با وجود اينكه تمامي توان و وقت خود را در راه مبارزه در جبهه هاي مختلف با كفر نهاده بودند ولي در آتش فراق از جنگ مستقيم با دشمن مي سوختند. تا آنكه بعد از اتمام عمليات پيروزمندانه فتح المبين بعد از اصرار فراوان و گرفتن موافقت مسئولين ذي ربط با اطلاع از در پيش بودن يك عمليات وسيع در آينده نزديك در تاريخ اول ارديبهشت ماه سال 61 در جمع خانواده برنامه اعزام به جبهه را مطرح كردند كه با توجه به جو انقلابي خانواده و علي رقم آنكه روحيات ايشان حكايت از عشق به لقاءالله و آمادگي و رسيده شدن ميوه وجودشان جهت پيوستن به ديدار حق را داشت،ممانعتي به عمل نيامد و ايشان به منطقه اعزام گشتند.از موارد قابل ذكر آنكه ايشان در موقع خداحافظي كوتاه و سريعشان باقاطعيت از شهادت خود خبر دادند.با اعزام ايشان و ساير همرزمانشان در جهاد دانشگاهي به منطقه، فرماندهي منطقه به ايشان تكليف نموده بود كه شما مي بايد در خطوط عقب و جبهه هويزه جهت پشتيباني ساير نيروها باقي بمانيد ولي ايشان چند شب قبل از شروع عمليات به همراه همرزم ديرينه اش برادر مجيد صفايي به جبهه دارخوين رفته و با آشنايي قبلي از فرمانده دلاور تيپ محمد رسول الله(ص) "محسن وزوايي"،اجازه حضور در خط مقدم را مي خواهند و با گرفتن موافقت ايشان به تيپ محمد رسول الله(ص) پيوسته و با شروع مرحله ي دوم عمليات در تاريخ15/2/61 ما بين منطقه ي حسينيه و شلمچه بر اثر برخورد با مين به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد و پيكر پاكش در تاريخ 18/2/69 در جمع شهدا در بهشت زهرا به خاك سپرده مي شود.
زندگی نامه شهید شعبانعلی توکلی بقلم برادر ایشان
در زمستان سال 1339 در يك خانه محقر قديمي كه به صورت موروثي هر ماهه روضه و عزاداري سالار شهيدان در آن برگزار مي شد؛فرزند چهارم خانواده در شب تولد دوازدهمين امام شيعيان به دنيا آمد كه نام او را شعبانعلي نهادند. پدرش درجه دار بازنشسته ارتش بود كه بعلت ظلم ستيزي و عدم تطبيق با نظام حاكم و فساد موجود در ارتش با بيست سال كار بازنشسته گشته و به عبادت و ذكر مشغول شد.
علي از دوران كودكي به همراه پدر مرتب در مسجد محل حضور داشت و ذكر و ياد خدا و ياد حماسه هاي سالار شهيدان با ذهن و اعتقاد او عجين مي شد.در سال هاي تحصيلي همواره جزو شاگردان ممتاز بود مگر تنها موردي كه در سال سوم دبيرستان(نظام تحصيلي)در سال1356در دبيرستان خوارزمي بعلت نوشتن انشاء كه موضوع آن دستاورد هاي انقلاب شاه معدوم بود،به علت انتقاد شديد، او را از درس انشاء تجديد كردند كه اين موضوع يكي از نقاط عطف در زندگي كوتاه او بود.در سال هاي 55 تا 57 با مطالعه كتب مذهبي و بدست آوردن اطلاعيه ها و اعلاميه هاي حضرت امام(قدس سره) و فعاليت در مسجد "لُر زاده" كه با منزلشان فاصله ی زيادي داشت به فعاليت شديد پرداخته و نقش مهمي در تكثيرنوارها و اعلاميه ها و پخش آنها داشت.لازم به ذكر است علي بعلت روحيه تقوي سعي مي نمود بيشترين فعاليت مذهبي و اجتماعي خود را دور از محل خود و چشم دوستان و آشنايان انجام دهد و كمتر راجع به آن حتي با خانواده صحبت كند.در برپايي تظاهرات زمان پيروزي انقلاب بصورت فعال شركت داشت. بعد از پيروزي انقلاب در سال 58 و قبولي در دانشگاه صنعتي شريف، از همان بدو ورود به جمع دانشجويان مسلمان پيوست و با سابقه ي مطالعاتي خود بطور سريع به تحليل، جمع بندي و تفكيك نظريات و وافكار گروه هاي منافق و الحادي بصورت ظاهر و آشكار پرداخته و به يك مبارزه وسيع در مقابل آنها به همراه ساير همرزمانش پرداخت.در عين حال به علت نظم در امور و ظرفيت بالاي فكري بطور همزمان علاوه بر فعاليت در دانشگاه بطورهمزمان با دادستاني انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران و بعداً مديريت مجلس شوراي اسلامي شروع به همكاري نمود و با تشكيل جهاد دانشگاهي بعد از مدتي يعني بعد از غائله گنبد عازم تركمن صحرا گشت و از همان ابتدا به شناسايي موقعيت فرهنگي ،اقتصادي و اجتماعي منطقه مشغول شده و عوامل ايجاد بلوا و زمينه هاي آن را بررسي كرده و تمام موضوعات را بصورت خلاصه نويسي و فيش نويسي بصورت مكتوب درآورد.بعد از سركوب منافقين و گروهك هاي چپ، جهت محو زمينه هاي رشد آنها،به فعاليت شديد فرهنگي در منطقه مشغول گشته و در جهت تشكيل هيئت هاي واگذاري زمين و راه اندازي كِشت موقت فعاليت گسترده اي را شروع نمود.بعد از ماجراي تسخير لانه ي جاسوسي توسط دانشجويان پيرو خط امام،علي به سمت مسئول گروه فرهنگي جهاد دانشگاهي دانشگاه صنعتي شريف منصوب شده و به مبارزه فرهنگي خود در دانشگاه ،ابعاد وسيع تري بخشيد بطوريكه بعد از گذشت چندين سال از شهادت ايشان در آن دانشگاه مشهود است ، كه اين فعاليت بر پايه ارشاد فريب خوردگان،جذب افراد بي طرف در موضوعات اجتماعي به سمت فرهنگ اسلامي و مقابله شديد با سردمداران نفاق و كفر استوار مي گشت. در طي اين مدت تا قبل از شروع جنگ تحميلي گاه بيش از يك يا چند شب فرصت حضور در منزل را نداشت.در زمان شروع تجاوزهاي جنايتكاران شرق و غرب به ميهن اسلامي ايشان در تركمن صحرا مشغول فعاليت بودند كه مدتي بعد با ارسال يك تلگرام خبر حضور ايشان در جبهه دارخوين به خانواده رسيد. از خاطرات حضور اول ايشان در جبهه دارخوين مي توان به مورد زير اشاره كرد.با توجه به عدم اعتماد ايشان به فرماندهي عنصر خائني چون بني صدر،بنابر دستور امام و تكليف مذهبي كه بر خود ضروري دانستند قرار شده بود كه با باز كردن دريچه هاي سد، آب را به طرف نيروهاي عراقي هدايت كرده و نيروهاي ذرهي آنها را به دام اندازند ولي براي عدم جلب توجه دشمن مي بايد گروهي در خط مقدم جبهه دارخوين، نزديكي روستاي محمديه تا آخرين لحظات در خط باقي مانده تا دشمن متوجه موضوع نشود. بني صدر و فرماندهان وابسته به او قول تخليه اين نيروهاي بسيجي را در زمان بالا آمدن آب داده بودند. عمليات انجام شده و اين نيروهاي مخلص تا آخرين لحظه در سنگرهاي خود در محاصره آب باقي ماندند ولي از اعزام هليكوپتر خبري نمي شود،كه البته به خواست خداوند بطرز معجزه آسا با فروكش آب مي توانند به پايگاه هاي خود برگردند بطوريكه تصور رفت كه به شهادت رسيده باشند.با سنگين تر شدن مسئوليت حضور در سنگر فرهنگي دانشگاه و لزوم همكاري با نهادهاي انقلاب همچون سپاه، دادستاني انقلاب و مجلس شوراي اسلامي با وجود عشق به حضور در جبهه هاي نبرد مستقيم با كفر،ايشان نتوانستند بطور پيوسته در جبهه حضور يابند تا عمليات بيت المقدس جهت آزادسازي خرمشهر.اما در اين مدت به علت قدرت جذب شديد ايشان، چندين بار از سوي منافقين مورد سوء قصد قرار گرفتند و به علت چالاكي و خواست پروردگار جان سالم به در بردند. بطوريكه در شعاع وسيعي از منطقه محل سكونت ايشان و مسجد هيچ فردي از منافقين كه در ساله هاي 59 و 60 آزادانه به بحث و مانور مي پرداختند، قدرت بحث و رو در رويي با ايشان را در خود نمي ديدند.در اين ايام ايشان بصورت عضوي از دلاوران سپاه نيز بودند كه بعلل امنيتي و تنوع فعاليت هاي مورد نياز انقلاب اين موضوع را با هيچكس بجز مادر گراميشان در ميان نگذاشته بودند كه بعد از شهادت، ساير اعضا خانواده و دوستان مطلع گشتند.همانطور كه گفته شد ايشان با وجود اينكه تمامي توان و وقت خود را در راه مبارزه در جبهه هاي مختلف با كفر نهاده بودند ولي در آتش فراق از جنگ مستقيم با دشمن مي سوختند. تا آنكه بعد از اتمام عمليات پيروزمندانه فتح المبين بعد از اصرار فراوان و گرفتن موافقت مسئولين ذي ربط با اطلاع از در پيش بودن يك عمليات وسيع در آينده نزديك در تاريخ اول ارديبهشت ماه سال 61 در جمع خانواده برنامه اعزام به جبهه را مطرح كردند كه با توجه به جو انقلابي خانواده و علي رقم آنكه روحيات ايشان حكايت از عشق به لقاءالله و آمادگي و رسيده شدن ميوه وجودشان جهت پيوستن به ديدار حق را داشت،ممانعتي به عمل نيامد و ايشان به منطقه اعزام گشتند.از موارد قابل ذكر آنكه ايشان در موقع خداحافظي كوتاه و سريعشان باقاطعيت از شهادت خود خبر دادند.با اعزام ايشان و ساير همرزمانشان در جهاد دانشگاهي به منطقه، فرماندهي منطقه به ايشان تكليف نموده بود كه شما مي بايد در خطوط عقب و جبهه هويزه جهت پشتيباني ساير نيروها باقي بمانيد ولي ايشان چند شب قبل از شروع عمليات به همراه همرزم ديرينه اش برادر مجيد صفايي به جبهه دارخوين رفته و با آشنايي قبلي از فرمانده دلاور تيپ محمد رسول الله(ص) "محسن وزوايي"،اجازه حضور در خط مقدم را مي خواهند و با گرفتن موافقت ايشان به تيپ محمد رسول الله(ص) پيوسته و با شروع مرحله ي دوم عمليات در تاريخ15/2/61 ما بين منطقه ي حسينيه و شلمچه بر اثر برخورد با مين به درجه رفيع شهادت نائل مي گردد و پيكر پاكش در تاريخ 18/2/69 در جمع شهدا در بهشت زهرا به خاك سپرده مي شود.