داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

mammad.mechanic

عضو جدید
«تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد. »



زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسوول زندگى خودتان مى‌باشید.



مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.



خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.

دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»
:w11::w16:
 

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق واقعی !!!



پیرمرد صبح زود از خانه اش خارج شد .
در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند

سپس گفتند : باید از شما عکس برداری شود تا جایی از بدنتان اسیب ندیده باشد.
پیرمرد غمگین گفت که عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است. هر روز صبح می روم و با او صبحانه می خورم. نمی خواهم دیر شود.

پرستاری گفت : ما به او موضوع را خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متاسفم. او الزایمر دارد چیزی را متوجه نمی شود. حتی مرا هم نمی شناسد.

پرستار با حیرت گفت : وقتی نمی داند شما چه کسی هستید چرا هر روز برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته با آرامی گفت : اما من که می دانم او چه کسی است ......... -;{@

 

reza_1364

مدیر بازنشسته
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرسنامعلوم دارند رسیدگی می کرد، متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطیلرزان نوشته شده بود: نامه ای به خدا. با خودش فکر کرد بهتر است نامه راباز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفرکیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماهباید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم رابرای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس راهم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی.به من کمک کن!!!
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایرهمکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هرکدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزنفرستادند. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجامدهند، خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تااین که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شدهبود: نامه ای به خدا. همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده وبخوانند.
مضمون نامه چنین بود: خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایمانجام دادی تشکر کنم؟ با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کردهو روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایمفرستادی. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن رابرداشته اند!!!!
 

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزو (پري ها مونث هستند) : طنز

آرزو (پري ها مونث هستند) : طنز






يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد و اجي مجي لا ترجي .... دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك qm2در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!

پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي

و آقا 92 ساله شد!

پيام اخلاقي اين داستان:
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ، ولي پريها................ مونث هستند !!!!!!!

نتيجه اخلاقي براي اقايون:
:اگه يه پري جلوتون حاضر شد مواظب ارزوهاتون باشين!
 

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما یه داستان قشنگه دیگه هم هست

منظور منم همین بود....نظرت چیه؟



مرد ۸۰ ساله میره پیش دكترش برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:

هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دكتر؟

دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده.

یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل.. همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش.

شكارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین
!

پیرمرد با حیرت میگه: این امكان نداره! حتما'' یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دكتر یه لبخند میزنه و میگه:
دقیقا'' منظور منم همین بود!

 

eng.esmail

اخراجی موقت
اما یه داستان قشنگه دیگه هم هست

منظور منم همین بود....نظرت چیه؟



مرد ۸۰ ساله میره پیش دكترش برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:

هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دكتر؟

دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده.

یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل.. همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش.

شكارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین
!

پیرمرد با حیرت میگه: این امكان نداره! حتما'' یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!

دكتر یه لبخند میزنه و میگه:
دقیقا'' منظور منم همین بود!

این یکی داستان خیلی فلسفی بود ;)
 

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised:
همش می آی می گی تکراری بود :(
این دیگه شوخی خوبش بود:biggrin:
بابا به جوون مردم امید بده.

شما هم زیاد امیدوار نباش این جور داستانا مثل مد های لباس هر چند وقت یه بار دوباره مد می شه و برای کسایی که زیاد تو اینترنتن مثل مون رز تکراریه
زیاد امید وار نباش :surprised: بعدان ارشد قبول نمی شی کلی دپرس می شی
 

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
:surprised:


زیاد امید وار نباش :surprised: بعدان ارشد قبول نمی شی کلی دپرس می شی
:w00::w00::w00:داداش من حتما ارشد قبول میشه

داداشیه منو تضعیف روحیه نکن:w00:
 

*mobina*

عضو جدید
يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد و اجي مجي لا ترجي .... دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك qm2در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!

پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي

و آقا 92 ساله شد!

پيام اخلاقي اين داستان:
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ، ولي پريها................ مونث هستند !!!!!!!

نتيجه اخلاقي براي اقايون:
:اگه يه پري جلوتون حاضر شد مواظب ارزوهاتون باشين!

مرسی عزیزم.خیلی جالب بود.
آفرین به اون پری...کارش درسته :w11:
و واقعا متاسفم برای آقایون.:w06:
 

maryam-d

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعلهههههه پس چی که قبول میشه:w00:
نشنوم دیگهههههههه هااااااااا


اون كه آويزونه كيه؟كاش ديشب گذاشته بوديش.راستي دمت گرم تو تاپيك حكم معامله تركوندي حيف كه بايد ميخوابيدم.ظهر وقتي پستارو خوندم فقط ميخنديدم.
 

a_m68 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون كه آويزونه كيه؟كاش ديشب گذاشته بوديش.راستي دمت گرم تو تاپيك حكم معامله تركوندي حيف كه بايد ميخوابيدم.ظهر وقتي پستارو خوندم فقط ميخنديدم.
اون آینده ی کسیه که به داداشیه من چپ نگا کنه :Ph34r:

خدا خیرت بده اون تاپیک دیشبت مارو شاد کرد :w15: :w15:
بازم از این کارا بکن

بیتابم حتما دعوت کنااااااا :w15:
 

rosvayejanan

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا