بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

وضعآشفته شده است ، درون كوچه ها ديگر كسي بازي نميكند شوري پيدا نميشود جايي ، انتظاراين كه شايد مهرباني بيايد ديگر نيست و خوب بودن تبديل به اسطوره مي شود كمكم...
 
  • Like
واکنش ها: pme

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک تفنگ و یک قلب
مادر خرس پارچه ای را ازدست پسرک گرفت و گفت: «نه پسرم، این کار درست نیست. تو نباید کله اش را بکشی. دردش می آید

پسرک با لحن حق به جانب گفت: «اما او که زنده نیست

پسرک گونه های تپل و لب هایی چاقالو داشت و فوراً لب ورچید. او چنان قیافه ی با مزه ای به خودش گرفته بود که آدم را خلع سلاح می کرد. دیروز بهترین دوست پسرک به او گفته بود که توی تن خرس او خاک اره است، اما نه پسرک و نه دوستش هیچ یک نمی دانستند که این خاک اره چه طور چیز ی است. و او خیلی دلش می خواست از این مساله سر دربیاورد.

پسرک فکر می کرد مادرش هم تا به حال خاک اره ندیده و دلش می خواهدبداند که چه طور چیزی است. فریاد کشید: «مامان، توی تن او خاک اره است

اما مادرسرش را تکان داد و گفت: «نه، خاک اره نیست

پسرک با حیرت پرسید: «پسچیست؟»

_همان چیزی که من و تو توی تنمان داریم : قلب.

_ خرس هایپارچه ای قلب دارند؟مادر گفت: «بله، همه ی موجودات قلب دارند، همیشه اینموضوع را به خاطر داشته باش

به این ترتیب پسرک به خاطر سپرد که همه یموجودات قلب دارند، خرس پارچه ای، خرگوش لاستیکی، خوک پلاستیکی و سوفیا عروسککائوچویی همه شان قلب دارند. پسرک یک بار از یک نفر شنیده بود که « آدم باید همیشهمراقب قلبش باشد.» آن روز این موضوع در ذهنش زنده شد و تصمیم گرفت که هنچ وقت تویتن خرس های پارچه ای را نگاه نکند. اگر خرس پارچه ای قلب داشته باشد، باید از آنمراقبت کنند.

پسرک در جشن تولدش یک تفنگ فلزی براق و درخشان هدیه گرفت.

تفنگ بی معطلی فریاد کشید: «آهای پسر، بیا شلیک کنیم و یک نفر رابکشیم

پسرک به او گفت: «تو نباید مردم را بکشی

تفنگ گفت: «اینمزخرفات را بریز دور پسر! نباید یعنی چه. خیلی کیف دارد. امتحانش بی ضرراست

پسرک دوباره گفت: «چه طور می توانی این حرف را بزنی، مگر نمی دانی کههمه موجودات قلب دارند

تفنگ خندید: «چه حرف بی معنی ای! مسلم است که همه یموجودات قلب ندارند. همیشه این موضوع را به خاطر داشته باش

به این ترتیبپسرک این را نیز به خاطر سپرد. تفنگ ادامه داد :« آن خرس پارچه ای را ببین. توی تناو خاک اره است، نه قلب. آن خرگوش لاستیکی هم همین طور. همه جای تنش از لاستیکساخته شده. همین طور آن خوک پلاستیکی. او هم تو خالی است، توی تنش هیچ چیزنیست

پسرک با اعتراض گفت: «پس چرا وقتی فشارش می دهم جیغ میکشد؟»

تفنگ با چرب زبانی گفت: «برای این که از توی یک سوراخ کوچک که توی تناو است، هوا بیرون می آید. این هوا است که جیغ می کشد، نه او! گوش کن چه می گویم،می خواهی همه شان را بکشیم؟»

پسرک با دو دلی گفت:« نه، نباید این کار رابکنیم

تفنگ با تعجب گفت: «آخر برای چی؟»

پسرک که واقعاً نمی خواستکسی را بکشد، برای خلاص کردن خودش گفت:« خوب، برای این که مامان عصبانی میشود

تفنگ گفت: «ولی ما فقط می خواهیم ادای این کار را در بیاوریم! آخر آنها که آدم نیستند، فقط اسباب بازیند

پسرک گفت: «بگذار یک کمی فکرکنم

تفنگ اخم هایش را در هم کشید و با نارضایتی گفت:« خیلی خوب حالا کهاصرار داری، باشد...فقط اشکال در این است که وقتی آدم می خواهد کسی را بکشد، اصلاًنباید فکر کند. فقط کافی است بگویی بنگ! بنگ! بعد آدم می میرد! همین. اصلاً نیازیبه فکر کردن نیست. این را به خاطر داشته باش

به این ترتیب پسرک ناچار شداین را نیز به خاطر بسپارد.حالا مجبور بود در آنِ واحد سه تا موضوع را به خاطرداشته باشد. اول، این که همه ی موجودات قلب دارند. دوم، مسلم است که همه ی موجوداتقلب ندارند و سوم این که وقتی آدم می خواهد کسی را بکشد، نباید فکرکند.

پسرک گیج شده بود. این سه تا چیز اصلاً با هم جور در نمی آمد و ذهن اوقادر به حفظ همه ی آن ها در آنِ واحد نبود. پس باید یکی از آن ها را فراموش می کرد. به این ترتیب پسرک تصمیم گرفت که اولی را فراموش کند. و به محض این که فراموش کردهمه ی موجودات قلب دارند، ذهنش دوباره آرام و آسوده شد.

حالا فقط لازم بوددو تا چیز را به خاطر داشته باشد، که معلوم است چه بود: همه ی موجودات قلب ندارند ووقتی آدم می خواهد کسی را بکشد نیازی به فکر کردن نیست. آن وقت پسرک با خوشحالیخندید و گفت:« بیا، تفنگ نوی عزیزم. بیا برویم و یک نفر را بکشیم! اگر مامان عصبانیشد، به او می گوییم که فقط وانمود می کردیم

تفنگ فریاد کشید: «یک سربازواقعی همیشه همین طور حرف می زند! بزن بریم

به این ترتیب، آن ها دست بهکار شدند. بنگ، بنگ! خرس پارچه ای روی فرش متلاشی شد. بنگ، بنگ! خرگوش پلاستیکی بهگوشه ای غلتید. بنگ، بنگ! سوفیا عروسک کائوچویی به پشت افتاد و چشم هایش را بست. بنگ، بنگ! بعد از این بنگ، بنگ! صدای نسبتاً خفه ای شبیه به بامب بلند شد. خوکپلاستیکی ترکیده بود. پسرک می خواست دست هایش را به هم بکوبد، اما در همان وقت چیزیرا جلوی پای خودش دید.

تفنگ فریاد کشید: «محلش نگذار! بیا برویم و یک نفردیگر را بکشیم

اما پسرک خم شد و چیزی را که جلو ی پایش افتاده بود برداشت،یک تکه پلاستیک بود. تکه پلاستیک دو بار تپید و بعد از کار افتاد. قلب پلاستیکی خوکپلاستیکی از تپش باز مانده بود.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
كوچولو با محمد صادق چيكار داري خوب عيديش رو بده تا بهت بگه تازه به ما هم بايد بدي :biggrin::biggrin::biggrin:
کوچولو !!!!! منو میگی دخترم !!! ؟؟؟ :دی


بروبچ ما بریم بخوابیم بایزم عیده همگی مبارک
نگار پیام خصوصی یادت نره
بقیه هم مسواک یادشون نره :دی
شبه همگی خوش
شاد باشین
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه سیستمی تو باشگاه داریم بهش میگن پیام خصوصی :دی
بگو دیگه دق مرگم کردی

نگار تا عیدی نداده نگو بهش :D

نگا کنا !!!! :دی


محمد صادق چرا نامحسوس عمل میکنی ؟
می خوام دقیقا دقت بدم!
در ضمن
فرمایش معصومه هم متینه :دی
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبت بخیر و خوشی ...


کوچولو !!!!! منو میگی دخترم !!! ؟؟؟ :دی


بروبچ ما بریم بخوابیم بایزم عیده همگی مبارک
نگار پیام خصوصی یادت نره
بقیه هم مسواک یادشون نره :دی
شبه همگی خوش
شاد باشین
برو به سلامت ...
شبتم بخیر و خوشی ...
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچولو !!!!! منو میگی دخترم !!! ؟؟؟ :دی


بروبچ ما بریم بخوابیم بایزم عیده همگی مبارک
نگار پیام خصوصی یادت نره
بقیه هم مسواک یادشون نره :دی
شبه همگی خوش
شاد باشین


بله پدر جان با شمام
پس عيدي چي شد؟؟؟؟
من عيدي مي خواممممممممممم:cry::cry::cry:
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم درباره تو تحقیقاتمو کامل میکنم ... :D
سلام به حمید گل و همه عزیزان گلم ... :gol:
عیدتون مبارک دوستان ... :gol:


بهههههههههه سلام خدمت داداش محمد صادق عزيز
خوش اومدي صفا اوردي مشرف فرمودي....
عيد شمام مبارك:heart::heart:
خوبي داداش؟؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسیس نباش اینقدر. عیدی بده دیگه

اخ اخ بابا همه اين جا چقدر خسيسند
داداش تو هم؟؟؟
بابا مي خواين عيدي بدين يكم دست و دلباز باشين

خسیس کیه، عجب تهمتایی میزنن ها :razz:
باشه، باشه، الان میارم خدمتتون، بذارید کیف پولمو دربیارم، ولی قول بدین به کسی نگین ها، بین خودمون سه تا بمونه ها ... :D
 

mansoore72

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسیس کیه، عجب تهمتایی میزنن ها :razz:
باشه، باشه، الان میارم خدمتتون، بذارید کیف پولمو دربیارم، ولی قول بدین به کسی نگین ها، بین خودمون سه تا بمونه ها ... :D

منم قول مي دم به هيچكي نگم
حالا زود باش بده دلم اب شدددددددددددددد;););)
 

Similar threads

بالا