مقام زن در اسلام

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضور زن در اسلام هيچ مشكلي را بوجود نمي‏آورد. او از همان مقامي برخوردار است كه توسط دين او يعني اسلام به او اعطا شده است. موضع قرآن و مسلمانان صدر اسلام گواه اين حقيقت است كه وجود زن به اندازؤ مرد در زندگي حياتي است و او نه در مرتبه‏اي پايين‏تر از مرد قرار دارد ونه آنكه از يك جهت فرودست محسوب مي‏شود. اگر اثر فرهنگهاي خارجي و تاثيرات بيگانه نبود، هرگز چنين سوالي در ميان مسلمانان مطرح نمي‏شد. مساوي بودن مقام زن و مرد براي همه مسلم بود. چنين چيزي كاملاً قابل انتظار و مطابق با واقعيت بود و هيچكس اصلاً آن را به عنوان يك مسئله در نظر نمي‏گرفت.
به منظور درك آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است نيازي به آن نيست كه از بدبختي‏اي كه او در دوران پيش از اسلام و امروزه در دنياي متجدد گرفتار آن است، اظهار تاسف كنيم. اسلام به زنان حقوق و امتيازاتي را داده است كه او تحت هيچ دين و يا نظام قانوني ديگري از آنها برخوردار نبوده است. اين نكته از طريق مطالعؤ اين موضوع به عنوان يك كل و به صورت تطبيقي، به جاي بررسي ناقص آن درك مي‏شود. حقوق و وظايف يك زن مساوي يك مرد است امّا الزاماً مشابه آنها نيست. مساوات و مشابهت دو مفهوم كاملاً متفاوت هستند. اين تفاوت قابل درك است چراكه زن و مرد مشابه نيستند ولي مساوي خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، مشكلي ايجاد نمي‏شود. اين غير ممكن است كه بتوان حتي دو مرد يا دو زنِ همانند يكديگر يافت.
تمايز ميان برابري و همانندي داراي اهميت فوق‏العاده است. برابري، مطلوب و واقعاً عادلانه است، در حاليكه همانندي چنين نيست. مردم همانند يكديگر آفريده نشده‏اند ولي برابر خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، جايي براي تصور اين كه زن پست‏تر از مرد است باقي نمي‏ماند. هيچ زمينه‏اي براي اينكه تصور كنيم كه زن به دليل آنكه حقوق مشابه مرد ندارد، داراي اهميتي كمتر از مرد است، وجود ندارد. اگر مقام او درست مشابه مقام مرد بود، آنگاه زن نسخؤ ديگري از مرد مي‏شد، كه چنين نيست. اين حقيقت كه اسلام به زن حقوق مساوي و نه مشابه مرد مي‏دهد نشان مي‏دهد كه اسلام زن را به درستي در نظر گرفته، او را به رسميت شناخته و براي او شخصيت مستقلي قائل است.
اين طنين اسلام نيست كه زن را محصول شيطان و بذر بدي مي‏پندارد. قرآن نيز مرد را ارباب مسلط زن كه در مقابل او زن هيچ چاره‏اي ندارد جز آنكه تسليم سلطه‏اش باشد قرار نداده است. اين اسلام نيست كه اين سوال را مطرح كرده است كه آيا زن اساساً داراي روح است يا خير؟
در تاريخ اسلام هرگز هيچ مسلماني در مورد مقام زن يا دارا بودن روح و يا ساير كيفيتهاي انساني او ترديد نكرده است. او داراي كيفيتهاي روحاني نيز شناخته مي‏شود. برخلاف عقايد رايج، اسلام تنها حوا را براي ارتكاب نخستين گناه سرزنش نمي‏كند. قرآن اين نكته را كاملاً روشن كرده است كه هم آدم و هم حوا وسوسه شدند، هر دو مرتكب گناه شدند، و پس از توبه، بخشش خداوند به هر دوي آنها تعلق گرفت و سپس خداوند هر دوي آنها را پوشانيد(123 ـ 117:20،
27، 19: 7، 36 ـ 35:2) در حقيقت اينطور به نظر مي‏رسد كه در قرآن آدم بيشتر براي نخستين گناه مورد سرزنش قرار مي‏گيرد.
اما اسلام چنين تبعيض يا ظني را موجه نمي‏داند چرا كه آدم و حوا هر دو اشتباه كردند و اگر حوا بايد سرزنش شود، آدم هم به همان اندازه و بلكه بيشتر بايد مورد سرزنش قرار بگيرد.
مقام زن در اسلام، مقامي منحصر به فرد است، مقامي نوين، چيزي كه مشابهي براي آن وجود ندارد. به هر نظام ديگري كه مي‏نگريم، به دنياي شرق كمونيست و يا به ملل دموكراتيك، در مي‏يابيم كه زنان در آنجا واقعاً خشنود نيستند. مقام او در آنجا چيزي نيست كه مورد غبطه واقع شود. زن مجبور است براي زنده ماندن به سختي كار كند و گاهي حتي كار مشابه مردان را انجام داده اما حقوقي كمتر دريافت مي‏كند. او از آزادي‏اي برخوردار است كه در برخي موارد مشابه آزادي‏گرايي مي‏شود. براي رسيدن به آنچه كه امروز از آن برخوردار است، زنان در طول دهه‏ها و قرنها به سختي مبارزه كرده‏اند، براي به دست آوردن حق يادگيري و آزادي كاركردن و كسب درآمد او مجبور بوده است كه از خودگذشتگي‏هاي مشقت‏باري را تحمل كند و از بسياري از حقوق طبيعي خود چشم‏پوشي كند. براي رسيدن به جايگاه خود به عنوان يك موجود انساني داراي روح، او بهاي سنگيني پرداخته است. اما عليرغم همؤ اين فداكاريهاي سنگين، در نظامهاي اجتماعي غربي او هنوز نتوانسته است جايگاهي مساوي برداشته باشد. او هنوز نتوانسته است آنچه را كه اسلام با فرمان الهي براي زن مسلمان در نظر گرفته است بدست آورد. حقوق زنان در دنياي جديد، داوطلبانه و يا از سر ترحم نسبت به جنس مونث، به آنها اعطا نشده است. زن متجدد با زور به موقعيت فعلي خود رسيد، نه از طريق فرآيندهاي طبيعي يا توافق متقابل يا تعليمات الهي. او مجبور بود كه به زور راه خود را بگشايد و شرايط مختلف در اين راه به كمك او آمد. كمبود نيروي انساني در طول جنگها، فشار نيازهاي اقتصادي و ضروريات توسعؤ صنعتي، زنان را مجبور ساخت كه از خانه‏هاي خود بيرون آمده، كار كرده و براي بدست آوردن قوت خود مبارزه كنند تا مساوي مرد بنظر برسد و در مسابقؤ حيات در كنار مرد بدود. او به دليل شرايط روز مجبور بود و به جاي آن او خود را وادار ساخت و جايگاه جديد خود را به دست آورد. اينكه آيا تمام زنان از اينكه شرايط به نفع آنان بود خشنود بودند يا نه و اينكه آيا آنان از نتيجؤ اين جريانات راضي و خوشحال هستند يا نه، موضوع ديگري است. اما اين حقيقت همچنان باقي است كه هر حقوقي كه زن متجدد از آن برخوردار است كمتر از حقوق زنان مسلمان است.
آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است، چيزي است كه با طبيعت او هماهنگي دارد، به او امنيت كامل مي‏بخشد و از او در برابر شرايط نامساعد و دشواريهاي زندگي محافظت مي‏كند. نيازي به آن نيست كه جايگاه زن متجدد و خطراتي را كه او براي بدست آوردن درآمد و يا استقرار خود با آن مواجه است با جزئيات مورد بررسي قرار دهيم. حتي نيازي به آن نيست كه بدبختيها و عقب افتادگي‏هايي را كه حاصل به اصطلاح حقوق زنان است شرح دهيم. بر سر آن هم نيستيم كه موقعيت بسياري از زندگيهاي غمبار را كه درست به دليل همين حقوق و آزاديهايي كه زن متجدد از آن برخوردار است، به شكست كشيده مي‏شوند، مورد بررسي قرار دهيم. بسياري از زنان امروزه از حق آزادي استفاده مي‏كنند تا مستقلاً از خانه بيرون رفته، كار كنند و درآمدي داشته باشند و تظاهر كنند كه با مردان برابرند، اما متاسفانه همؤ اينها به قيمت خانواده‏هايشان تمام مي‏شود. اين مسئله بسيار واضح و شناخته شده است. آنچه كه شناخته شده نيست، مقام زن در اسلام است. در بخشهاي بعدي كوشش شده است كه موضع اسلام در مورد زنان را مورد بررسي قرار دهيم:
1. زن در اسلام به عنوان شريك مساوي و كامل مرد در توليد نسل بشر به رسميت شناخته مي‏شود. مرد، پدر و زن، مادر است و هر دو براي زندگي ضروري و لازم هستند. نقش زن كمتر از مرد حياتي نيست. با اين شراكت او در هر جنبه‏اي داراي سهم مساوي است. او داراي حقوق مساوي است، مسئوليتهاي برابري را برعهده مي‏گيرد و در درون او همانقدر توانايي و انسانيت است كه در شريك او. در رابطه با اين اشتراك برابر در توليد نسل انسان خداوند مي‏فرمايد:
"اي مردم، ما همؤ شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه‏هاي بسيار و قبايل مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد..." (13:49 و 1:4).
2. زن در انجام مسئوليتهاي شخصي و جمعي و همچنين دريافت پاداش براي اعمال نيكش با مرد برابر است. او به عنوان يك شخصيت مستقل، داراي كيفيتهاي انساني و قابل تمايلات معنوي شناخته شده است. طبيعت انساني او نه پست‏تر و نه منحرف‏تر از مرد است. هر دو اعضاي يكديگرند. خداوند مي‏فرمايد:
"پس خداي آنها دعايشان را مستجاب كرد(و فرمود: ) عمل هيچكس را، از مرد
و زن بي‏مزد نگذارم. شما از يكديگريد..." (195:3، 17:3، 36 ـ 35:33 ،
21 ـ 19:66).
3. زن در دنبال كردن آموزش و يافتن دانش با مرد برابر است. هنگامي كه اسلام طلب علم را بر مسلمانان واجب نمود، هيچ تفاوتي ميان زن و مرد قائل نشد. در حدود چهارده قرن پيش، محمد(ص) اعلام كرد كه طلب علم بر هر مسلماني از زن و مرد واحب است. چنين اعلامي بسيار آشكار و روشن است و در طول تاريخ توسط مسلمانان به اجرا گذاشته شده است.
4. زن داراي حق آزادي بيان درست به اندازؤ مرد است. آراي درست او مورد توجه
قرار مي‏گيرد و نمي‏تواند تنها به خاطر اينكه به جنس مونث تعلق دارد كنار گذاشته شود. از قرآن و تاريخ گزارش شده است كه زنان نه تنها عقايد خود را آزادانه بيان مي‏كردند بلكه با پيامبر و يا ساير رهبران مسلمان بحث كرده و يا در مباحثات جدي شركت مي‏نمودند (قرآن 4 ـ 1: 58، 12 ـ 10: 60). بعلاوه، گاه اتفاق مي‏افتاد كه زنان مسلمان نظر خود را در مورد موضوعات قانوني مربوط به عموم مطرح مي‏كردند و با خليفه مخالفت مي‏نمودند و سپس خليفه استدلال درست اين زنان را مي‏پذيرفت. يك مورد خاص از چنين مواردي در زمان خلافت عمربن خطاب اتفاق افتاد.
5 . شواهد تاريخي نشان مي‏دهد كه زنان در زندگيِ جمعي مسلمانان صدر اسلام، بخصوص در مواقع اضطراري شركت داشتند.زنان، ارتش اسلام را در جنگها همراهي مي‏كردند تا از زخميها پرستاري كرده، مايحتاج را تامين كنند، به مجاهدان خدمت كنند و غيره. آنها در پشت ميله‏هاي آهني حبس نبودند ويا موجوداتي بي‏ارزش و فاقد روح در نظر گرفته نمي‏شدند.
6. اسلام به زن حقوق مساوي در عقدِ قرارداد، معاملات، كسب درآمد و مالكيت مستقل اعطا مي‏كند. زندگي او، مايملكش و آبرويش به همان اندازؤ مرد مورد احترام است. اگر زن مرتكب خلافي شود، در يك مورد يكسان مجازات او بيشتر يا كمتر از يك مرد نيست. اگر فريب داده شود يا مجروح شود، خسارات لازم را درست به اندازؤ مردي در همان موقعيت دريافت مي‏كند.(178: 2، 93 ـ 92 و 45: 4)
7. در اسلام تنها به بيان آماري حقوق زن بسنده نشده است بلكه تمام تلاش در جهت حفظ حقوق زنان است.اسلام هرگز افرادي كه متمايل به تعصب برعليه زنان و يا تبعيض ميان زن و مرد هستند را نمي‏پذيرد. قرآن بارها و بارها كساني را كه معتقد بودند زنان پست‏تر از مردان هستند مورد سرزنش قرار مي‏دهد (59 ـ 57: 16، 59 ـ 47، 19 ـ 15: 43، 23ـ 21: 53).
8. جداي از به رسميت شناختن زن به عنوان موجود انساني مستقلي كه وجودش بطور مساوي براي بقاي بشريت ضروري است، اسلام به او سهمي از ارث داده است. پيش از اسلام، كه تنها به زن سهمي از ارث تعلق نمي‏گرفت بلكه خود زن به عنوان مايملكي در نظر گرفته مي‏شد كه توسط مردان به ارث برده مي‏شد. اسلام از آن مايملك قابل به ارث رسيدن، يك وارث ساخت و كيفيتهاي انساني موجود در زن را به رسميت شناخت. خواه او همسر يا مادر، يا دختر و يا خواهر باشد، سهمي از مايملك خويشاوند متوفي دريافت مي‏كند كه بستگي به ميزان نزديكي او به فرد متوفي(نسبت او با فرد متوفي) و تعداد وراث دارد. اين سهم متعلق به او بوده و هيچكس نمي‏تواند آن را از وي سلب كند و يا او را از ارث محروم كند. حتي اگر فرد متوفي با وصيت خود به ساير خويشاوندان، خواسته باشد زن را به نفع ديگري يا به هر دليل ديگري از ارث محروم كند، شارع به او چنين اجازه‏اي را نمي‏دهد. هر صاحب مالي مجاز است كه در مورد يك سوم از مايملك خود هر وصيتي را بكند، به اين ترتيب او نبايد بر حقوق افراد در ميراثش تاثيري بگذارد و در اين مورد مسئلؤ برابري و مشابهت كاملاً قابل به كاربستن است. در اصل، هم زن و هم مرد به طور مساوي حق دارند كه از مايملك فرد متوفي ارث ببرند، ولي سهمي كه هر يك دريافت مي‏كنند ممكن است متفاوت باشد. در بعضي از موارد، مرد دو سهم و زن تنها يك سهم دريافت مي‏كند. اين مسئله به معناي ترجيح دادن يا برتري مرد بر زن نيست. دلايلي كه به خاطر آنها مرد در اين موارد خاص سهم بيشتري دريافت مي‏كند به شرح زير است:
الف) اول اينكه مرد كسي است كه به تنهايي مسئول تامين كامل زندگي همسر، خانواده و اقوام نيازمند خود است. براساس قانون، اين وظيفؤ اوست كه تمام مسئوليتهاي مالي را برعهده بگيرد و وابستگانش را بطور مناسبي تامين كند. همچنين اين وظيفؤ اوست كه در تمام امور خيريؤ جامعه‏اش از نظر مالي سهيم باشد. او به تنهايي مي‏بايستي بار مالي خانواده را به دوش بكشد.
ب) دوم اينكه درست برخلاف مرد، يك زن هيچگونه مسئوليت مالي به غير از مسئوليت اندكِ مخارج خود را ندارد. او از نظر مالي در امنيت و به خوبي تامين شده است. اگر او يك همسر است، شوهرش تامين كنندؤ اوست، اگر يك دختر است، پدر او، اگر يك خواهر است، برادر او و غيره. اگر او هيچ خويشاوندي نداشته باشد كه بتواند به آنها وابسته باشد، در آن هنگام ديگر هيچ سوالي در مورد ارث مطرح نيست چراكه ديگر چيزي وجود ندارد كه به ارث برده شود و كسي نيست كه وصيت كند تا به او چيزي داده شود. ولي، چنين زني به حال خود واگذاشته نمي‏شود تا از گرسنگي بميرد، تامين مخارج و زندگي او به عهده جامعه يا دولت است. ممكن است به او كمك شود يا به او شغلي داده شود تا بتواند مخارج زندگي خود را تامين كند و هرچه كه او كسب مي‏كند متعلق به خود او خواهد بود. او مسئول تامين و نگهداري هيچكس به غير از خودش نيست. اگر يك مرد در موقعيت او باشد، هنوز مسئول خانوادؤ خود و هر خويشاوند احتمالي كه به كمك احتياج دارد است. پس در سخت‏ترين شرايط مسئوليت مالي زن محدود و مسئوليت مالي مرد نامحدود است.
ج) سوم اينكه، هنگامي كه يك زن كمتر از يك مرد دريافت مي‏كند، او در واقع از هرچه كه براي آن كار كرده است محروم مي‏شود. مايملكي كه به ارث برده مي‏شود، نتيجؤ كسب درآمد و يا تلاشهاي او نيست. اين چيزي است كه از يك منبع خنثي به آنها رسيده است، در واقع چيزي فوق‏العاده يا اضافه است. اين چيزي است كه نه مرد و نه زن براي رسيدن به آن تلاش نكرده‏اند. اين يك نوع كمك است و هر كمكي مي‏بايست براساس نيازهاي اضطراري و مسئوليتها توزيع شود بخصوص هنگامي كه اين توزيع توسط قانون خداوند تنظيم مي‏شود.
د) اكنون، در يك طرف، ما يك وارث مرد داريم كه بار تمام مسئوليتها و بدهيهاي مالي بر دوش اوست و در طرف ديگر، يك وارث زن داريم كه هيچ مسئوليت مالي ندارد و يا مسئوليت او بسيار اندك است. در اين ميان ما مايملك و كمكي را داريم كه مي‏بايستي از طريق وراثت تقسيم شود. اگر ما وارث زن را از ارث محروم كنيم، اين بسيار ناعادلانه خواهد بود چرا كه او خويشاوند فرد متوفي است.به همين ترتيب، اگر ما به او سهمي مساوي مرد بدهيم، اين براي مرد ناعادلانه خواهد بود. پس به عوض بي‏عدالتي نسبت به هريك از طرفين، اسلام به مرد سهم بزرگتري از مايملك به ارث برده شده را مي‏دهد تا به او كمك كند كه نيازهاي خانواده‏اش را تامين كرده و مسئوليتهاي اجتماعي‏اش را انجام دهد. در عين حال، اسلام زن را فراموش نكرده است و به او نيز سهمي داده است تا نيازهاي شخصي‏اش را برطرف كند. در حقيقت، از اين نظر، اسلام نسبت به زن مهربانتر از مرد بوده است. اينجاست كه مي‏توان گفت بطوركلي حقوق زنان مساوي حقوق مردان است اگرچه كه الزاماً مشابه نيست.(نگاه كنيد به قرآن 176 ،
14 ـ 11:4).

ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
9 . در بعضي از موارد شهادت دادن در برخي قراردادهاي مدني، شهادت دو مرد، يا يك مرد و يك زن مورد نياز است. اين نيز مجدداً هيچ نشانه‏اي از فرودستي زن نسبت به مرد نيست. اين معياري است كه براي امنيت حقوق طرفين قرارداد در نظر گرفته شده است، زيرا بعنوان يك قانون، در زندگي عملي زنان چندان با تجربه نيستند. اين كمبود تجربه ممكن است باعث از دست رفتن حقوق يكي از طرفين در هر قرارداد خاصي شود، لذا براساس قانون حداقل دو زن همراه با يك مرد بايد شهادت بدهند. اگر يكي از زنانِ شاهد مطلبي را فراموش كند، ديگري مي‏تواند به او يادآوري كند. يا اگر يكي از آنها به خاطر كم تجربگي اشتباهي كند، ديگري به او كمك مي‏كند تا اشتباهش را اصلاح كند.
اين يك معيار پيش‏گيرانه است كه معاملات صحيح و داد و ستد درست را ميان مردم تضمين مي‏كند. در حقيقت، اين معيار به زن نقشي براي ايفا در زندگي مدني مي‏دهد و كمك مي‏كند تا عدالت در جامعه استوار شود. در هر حال، كمبود تجربه در زندگي مدني، الزاماً به معناي فرودست بودن زن نسبت به مرد از نظر مقام او نيست. هر انساني داراي كمبودهايي است و با اين حال هيچكس مقام انساني او را مورد سوال قرار نمي‏دهد(282:2).
10. زن از امتيازاتي برخوردار است كه مرد فاقد آنهاست. بعضي از وظايف ديني برعهدؤ زن نيست مثلاً در هنگام عادت ماهيانه و زايمان، خواندن نماز و روزه گرفتن بر او واجب نيست. او از تمام تعهدات مالي بركنار است. به عنوان يك مادر، در نظرخداوند داراي ارزش و افتخار بيشتري است(15 ـ 14: 31 و 15:46) پيامبر(ص) اين افتخار را با اعلام اينكه بهشت زير پاي مادران است، تصديق كرد. او شايسته سه‏چهارم مهر و محبت پسرش در مقابل يك چهارم براي پدر، است. به‏عنوان يك همسر، او مي‏تواند از شوهر آينده‏اش تقاضاي مهريه‏اي مناسب را بكند كه تماماً متعلق به او خواهد بود. تدارك كامل و تامين همؤ نيازها توسط شوهر، حق اوست. او مجبور نيست كار كند و يا در مخارج خانواده با شوهرش سهيم باشد. او آزاد است كه هرچه را كه پيش از ازدواج متعلق به او بوده است نگه دارد و شوهر هيچ حقي در هيچ يك از مايملك او ندارد. به عنوان يك دختر يا خواهر، امنيت و تامين مايحتاج توسط پدر يا برادر حق اوست. اين امتياز اوست. اگر او بخواهد كه كار كند و از خود درآمدي داشته باشد و در ادارؤ مسئوليتهاي خانواده مشاركت كند، به شرط حفظ انسجام و شرف وي، او آزاد است كه چنين كند.
11. در هنگام نماز، زن پشت سر مرد مي‏ايستد، اما اين نشانه‏اي از فرودستي وي نسبت به مرد نيست. زن، چنانكه قبلاً گفته شد، مجبور نيست كه در نمازهاي جماعت شركت كند، چنانكه بر مرد واجب است. ولي اگر در اين نمازها شركت كند، در صفهاي جداگانه‏اي كه منحصراً از زنان تشكيل شده است مي‏ايستد. اين قانونِ نظم در نماز است و نه دسته‏بندي براساس ميزان اهميت. در صفوف مردان، رئيس دولت دوش به دوش يك فقير مي‏ايستد. مردان طبقات بالاي جامعه در نماز در كنار مرداني از پايين‏ترين طبقات مي‏ايستند. نظم صفوف در نماز براي آن است كه هركس بتواند در حال عبادت تمركز خود را حفظ كند. اين نكته بسيار مهم است چرا كه نمازهاي اسلامي براساس تمركز صورت مي‏گيرند. در نماز حافظه و قدرت به‏خاطر آوردن صحيح در حال حركتهاي مختلف ايستادن، ركوع و سجود و...اهميت زيادي دارد. پس اگر مردان و زنان با هم بطور آميخته در صفوف مي‏ايستادند، ممكن بود كه چيزي مزاحم كه باعث پراكندگي ذهن مي‏شود رخ دهد. در چنين حالتي ذهن با چيزي بيگانه با نماز و دور از راه روشن مراقبه و عبادت اشغال مي‏شود. نتيجؤ اين امر، از دست رفتن هدف است. اسلام مواجهؤ فيزيكي زن و مرد در نماز را ممنوع كرده است. اگر آنها در هنگام نماز در كنار يكديگر بايستند ممكن است كه با يكديگر، حتي به اشتباه، تماس پيدا كنند و اين جوهر عبادتشان را ضايع مي‏كند. لذا به منظور اجتناب از هرگونه مزاحمت و پراكندگي ذهن و كمك به تمركز در عبادت و افكار خالص، براي حفظ هماهنگي و نظم در ميان عبادت‏كنندگان و براي رسيدن به اهداف حقيقي نماز، اسلام سازمان دهي صفوف را كه در آن مردان در صفوف جلو و زنان در پشت كودكان مي‏ايستند، دستور داده است. اگر كسي حكمت سازمان دهي صفوف عبادت كنندگان را به اين ترتيب دريابد، آن را به طور كامل تحسين مي‏كند.
12. زن مسلمان هميشه همراه با سنتي قديمي به نام "حجاب" است. اينكه زن مي‏بايستي خود را با پردؤ افتخار، شرف، عفت، پاكي و انسجام بيارايد، امري اسلامي است. او بايد از هرگونه رفتار يا حركتي كه احساسات مردان ديگر به غير از همسر قانوني او را تحريك مي‏كند و يا باعث سوءظن در مورد اخلاقيات او مي‏شود، پرهيز كند. به او هشدار داده شده است كه زيبايي‏ها يا جذابيتهاي فيزيكي خود را در مقابل بيگانگان به نمايش نگذارد. حجابي كه او مي‏بايست بپوشد چيزي است كه مي‏تواند نفس او را از ضعفها، ذهن او را از مشغوليت، چشمانش را از نگاههاي شهوت‏آميز و شخصيتش را از بي‏اخلاقي حفظ كند. اسلام به شدت نگران انسجام زن، سالم ماندن اخلاقيات و روحيؤ او و
حفظ شخصيت و منش اوست(قرآن،
31 ـ 30:24).
13. تا به حال روشن شد كه كه مقام زن در اسلام بطور بي‏سابقه‏اي رفيع و بطور واقع‏گرايانه‏اي متناسب با طبيعت اوست. اگر او در برخي زمينه‏ها از چيزي محروم شده است، در بسياري از زمينه‏هاي ديگر اين محروميت بطور كامل با چيزهاي بيشتري جبران شده است. اين حقيقت كه او متعلق به جنس مونث است هيچ تاثيري در مقام انساني يا شخصيت مستقل او ندارد و نمي‏تواند مبناي هيچ تعصبي برعليه او و يا بي‏عدالتي نسبت به شخص او قرار بگيرد. اسلام به زن جايگاهي را بخشيده است كه شايستؤ اوست. حقوق او به زيبايي متناسب با وظايف اوست. توازن ميان حقوق و وظايف به خوبي حفظ شده است و هيچ يك سنگين‏تر از ديگري نيست. جايگاه كامل زن در اين آيؤ قرآن تصوير شده است:
"و زنان را بر مردان حقي است، همچنانكه مردان را بر زنان، براساس آنچه كه صحيح است، و مردان را بر آنان به ميزاني برتري است(امتيازاتي همچون برخي موارد ارث)"(228:2).
اين امتياز، علتي براي برتري و يا اعتبار بخشيدن براي تسلط بر زن نيست. اين برتري متناسب مسئوليتهاي اضافه مرد است و به منظور جبران تعهدات نامحدودي است كه برعهدؤ اوست.
اين مسئوليتهاي اضافه است كه به مرد در بعضي جنبه‏هاي اقتصادي تا حدي نسبت به زن برتري مي‏دهد. اين يك درجؤ بالاتر در انسانيت و يا در شخصيت نيست. اين حتي به معني تسلط يكي بر ديگري و يا سركوب يكي توسط ديگري هم نيست. اين يك تقسيم رحمت خداوند بر اساس طبيعتي است كه خدا خالق آن است و او بهتر از هركس مي‏داند كه چه چيزي براي زن و چه چيزي براي مرد نيكوست.
خداوند مطلقاً برحق است هنگامي كه مي‏فرمايد:
"اي مردم از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از يك تن يگانه بيافريد و همسر او را هم از او پديد آورد و از آن دو، مردان و زنان بسياري پراكند"(1:4).

نويسنده::

خانم پروفسور فرّخ . س. وارث


لاجوردي
 

یوزا

عضو جدید
حضور زن در اسلام هيچ مشكلي را بوجود نمي‏آورد. او از همان مقامي برخوردار است كه توسط دين او يعني اسلام به او اعطا شده است. موضع قرآن و مسلمانان صدر اسلام گواه اين حقيقت است كه وجود زن به اندازؤ مرد در زندگي حياتي است و او نه در مرتبه‏اي پايين‏تر از مرد قرار دارد ونه آنكه از يك جهت فرودست محسوب مي‏شود. اگر اثر فرهنگهاي خارجي و تاثيرات بيگانه نبود، هرگز چنين سوالي در ميان مسلمانان مطرح نمي‏شد. مساوي بودن مقام زن و مرد براي همه مسلم بود. چنين چيزي كاملاً قابل انتظار و مطابق با واقعيت بود و هيچكس اصلاً آن را به عنوان يك مسئله در نظر نمي‏گرفت.
به منظور درك آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است نيازي به آن نيست كه از بدبختي‏اي كه او در دوران پيش از اسلام و امروزه در دنياي متجدد گرفتار آن است، اظهار تاسف كنيم. اسلام به زنان حقوق و امتيازاتي را داده است كه او تحت هيچ دين و يا نظام قانوني ديگري از آنها برخوردار نبوده است. اين نكته از طريق مطالعؤ اين موضوع به عنوان يك كل و به صورت تطبيقي، به جاي بررسي ناقص آن درك مي‏شود. حقوق و وظايف يك زن مساوي يك مرد است امّا الزاماً مشابه آنها نيست. مساوات و مشابهت دو مفهوم كاملاً متفاوت هستند. اين تفاوت قابل درك است چراكه زن و مرد مشابه نيستند ولي مساوي خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، مشكلي ايجاد نمي‏شود. اين غير ممكن است كه بتوان حتي دو مرد يا دو زنِ همانند يكديگر يافت.
تمايز ميان برابري و همانندي داراي اهميت فوق‏العاده است. برابري، مطلوب و واقعاً عادلانه است، در حاليكه همانندي چنين نيست. مردم همانند يكديگر آفريده نشده‏اند ولي برابر خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، جايي براي تصور اين كه زن پست‏تر از مرد است باقي نمي‏ماند. هيچ زمينه‏اي براي اينكه تصور كنيم كه زن به دليل آنكه حقوق مشابه مرد ندارد، داراي اهميتي كمتر از مرد است، وجود ندارد. اگر مقام او درست مشابه مقام مرد بود، آنگاه زن نسخؤ ديگري از مرد مي‏شد، كه چنين نيست. اين حقيقت كه اسلام به زن حقوق مساوي و نه مشابه مرد مي‏دهد نشان مي‏دهد كه اسلام زن را به درستي در نظر گرفته، او را به رسميت شناخته و براي او شخصيت مستقلي قائل است.
اين طنين اسلام نيست كه زن را محصول شيطان و بذر بدي مي‏پندارد. قرآن نيز مرد را ارباب مسلط زن كه در مقابل او زن هيچ چاره‏اي ندارد جز آنكه تسليم سلطه‏اش باشد قرار نداده است. اين اسلام نيست كه اين سوال را مطرح كرده است كه آيا زن اساساً داراي روح است يا خير؟
در تاريخ اسلام هرگز هيچ مسلماني در مورد مقام زن يا دارا بودن روح و يا ساير كيفيتهاي انساني او ترديد نكرده است. او داراي كيفيتهاي روحاني نيز شناخته مي‏شود. برخلاف عقايد رايج، اسلام تنها حوا را براي ارتكاب نخستين گناه سرزنش نمي‏كند. قرآن اين نكته را كاملاً روشن كرده است كه هم آدم و هم حوا وسوسه شدند، هر دو مرتكب گناه شدند، و پس از توبه، بخشش خداوند به هر دوي آنها تعلق گرفت و سپس خداوند هر دوي آنها را پوشانيد(123 ـ 117:20،
27، 19: 7، 36 ـ 35:2) در حقيقت اينطور به نظر مي‏رسد كه در قرآن آدم بيشتر براي نخستين گناه مورد سرزنش قرار مي‏گيرد.
اما اسلام چنين تبعيض يا ظني را موجه نمي‏داند چرا كه آدم و حوا هر دو اشتباه كردند و اگر حوا بايد سرزنش شود، آدم هم به همان اندازه و بلكه بيشتر بايد مورد سرزنش قرار بگيرد.
مقام زن در اسلام، مقامي منحصر به فرد است، مقامي نوين، چيزي كه مشابهي براي آن وجود ندارد. به هر نظام ديگري كه مي‏نگريم، به دنياي شرق كمونيست و يا به ملل دموكراتيك، در مي‏يابيم كه زنان در آنجا واقعاً خشنود نيستند. مقام او در آنجا چيزي نيست كه مورد غبطه واقع شود. زن مجبور است براي زنده ماندن به سختي كار كند و گاهي حتي كار مشابه مردان را انجام داده اما حقوقي كمتر دريافت مي‏كند. او از آزادي‏اي برخوردار است كه در برخي موارد مشابه آزادي‏گرايي مي‏شود. براي رسيدن به آنچه كه امروز از آن برخوردار است، زنان در طول دهه‏ها و قرنها به سختي مبارزه كرده‏اند، براي به دست آوردن حق يادگيري و آزادي كاركردن و كسب درآمد او مجبور بوده است كه از خودگذشتگي‏هاي مشقت‏باري را تحمل كند و از بسياري از حقوق طبيعي خود چشم‏پوشي كند. براي رسيدن به جايگاه خود به عنوان يك موجود انساني داراي روح، او بهاي سنگيني پرداخته است. اما عليرغم همؤ اين فداكاريهاي سنگين، در نظامهاي اجتماعي غربي او هنوز نتوانسته است جايگاهي مساوي برداشته باشد. او هنوز نتوانسته است آنچه را كه اسلام با فرمان الهي براي زن مسلمان در نظر گرفته است بدست آورد. حقوق زنان در دنياي جديد، داوطلبانه و يا از سر ترحم نسبت به جنس مونث، به آنها اعطا نشده است. زن متجدد با زور به موقعيت فعلي خود رسيد، نه از طريق فرآيندهاي طبيعي يا توافق متقابل يا تعليمات الهي. او مجبور بود كه به زور راه خود را بگشايد و شرايط مختلف در اين راه به كمك او آمد. كمبود نيروي انساني در طول جنگها، فشار نيازهاي اقتصادي و ضروريات توسعؤ صنعتي، زنان را مجبور ساخت كه از خانه‏هاي خود بيرون آمده، كار كرده و براي بدست آوردن قوت خود مبارزه كنند تا مساوي مرد بنظر برسد و در مسابقؤ حيات در كنار مرد بدود. او به دليل شرايط روز مجبور بود و به جاي آن او خود را وادار ساخت و جايگاه جديد خود را به دست آورد. اينكه آيا تمام زنان از اينكه شرايط به نفع آنان بود خشنود بودند يا نه و اينكه آيا آنان از نتيجؤ اين جريانات راضي و خوشحال هستند يا نه، موضوع ديگري است. اما اين حقيقت همچنان باقي است كه هر حقوقي كه زن متجدد از آن برخوردار است كمتر از حقوق زنان مسلمان است.
آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است، چيزي است كه با طبيعت او هماهنگي دارد، به او امنيت كامل مي‏بخشد و از او در برابر شرايط نامساعد و دشواريهاي زندگي محافظت مي‏كند. نيازي به آن نيست كه جايگاه زن متجدد و خطراتي را كه او براي بدست آوردن درآمد و يا استقرار خود با آن مواجه است با جزئيات مورد بررسي قرار دهيم. حتي نيازي به آن نيست كه بدبختيها و عقب افتادگي‏هايي را كه حاصل به اصطلاح حقوق زنان است شرح دهيم. بر سر آن هم نيستيم كه موقعيت بسياري از زندگيهاي غمبار را كه درست به دليل همين حقوق و آزاديهايي كه زن متجدد از آن برخوردار است، به شكست كشيده مي‏شوند، مورد بررسي قرار دهيم. بسياري از زنان امروزه از حق آزادي استفاده مي‏كنند تا مستقلاً از خانه بيرون رفته، كار كنند و درآمدي داشته باشند و تظاهر كنند كه با مردان برابرند، اما متاسفانه همؤ اينها به قيمت خانواده‏هايشان تمام مي‏شود. اين مسئله بسيار واضح و شناخته شده است. آنچه كه شناخته شده نيست، مقام زن در اسلام است. در بخشهاي بعدي كوشش شده است كه موضع اسلام در مورد زنان را مورد بررسي قرار دهيم:
1. زن در اسلام به عنوان شريك مساوي و كامل مرد در توليد نسل بشر به رسميت شناخته مي‏شود. مرد، پدر و زن، مادر است و هر دو براي زندگي ضروري و لازم هستند. نقش زن كمتر از مرد حياتي نيست. با اين شراكت او در هر جنبه‏اي داراي سهم مساوي است. او داراي حقوق مساوي است، مسئوليتهاي برابري را برعهده مي‏گيرد و در درون او همانقدر توانايي و انسانيت است كه در شريك او. در رابطه با اين اشتراك برابر در توليد نسل انسان خداوند مي‏فرمايد:
"اي مردم، ما همؤ شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه‏هاي بسيار و قبايل مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد..." (13:49 و 1:4).
2. زن در انجام مسئوليتهاي شخصي و جمعي و همچنين دريافت پاداش براي اعمال نيكش با مرد برابر است. او به عنوان يك شخصيت مستقل، داراي كيفيتهاي انساني و قابل تمايلات معنوي شناخته شده است. طبيعت انساني او نه پست‏تر و نه منحرف‏تر از مرد است. هر دو اعضاي يكديگرند. خداوند مي‏فرمايد:
"پس خداي آنها دعايشان را مستجاب كرد(و فرمود: ) عمل هيچكس را، از مرد
و زن بي‏مزد نگذارم. شما از يكديگريد..." (195:3، 17:3، 36 ـ 35:33 ،
21 ـ 19:66).
3. زن در دنبال كردن آموزش و يافتن دانش با مرد برابر است. هنگامي كه اسلام طلب علم را بر مسلمانان واجب نمود، هيچ تفاوتي ميان زن و مرد قائل نشد. در حدود چهارده قرن پيش، محمد(ص) اعلام كرد كه طلب علم بر هر مسلماني از زن و مرد واحب است. چنين اعلامي بسيار آشكار و روشن است و در طول تاريخ توسط مسلمانان به اجرا گذاشته شده است.
4. زن داراي حق آزادي بيان درست به اندازؤ مرد است. آراي درست او مورد توجه
قرار مي‏گيرد و نمي‏تواند تنها به خاطر اينكه به جنس مونث تعلق دارد كنار گذاشته شود. از قرآن و تاريخ گزارش شده است كه زنان نه تنها عقايد خود را آزادانه بيان مي‏كردند بلكه با پيامبر و يا ساير رهبران مسلمان بحث كرده و يا در مباحثات جدي شركت مي‏نمودند (قرآن 4 ـ 1: 58، 12 ـ 10: 60). بعلاوه، گاه اتفاق مي‏افتاد كه زنان مسلمان نظر خود را در مورد موضوعات قانوني مربوط به عموم مطرح مي‏كردند و با خليفه مخالفت مي‏نمودند و سپس خليفه استدلال درست اين زنان را مي‏پذيرفت. يك مورد خاص از چنين مواردي در زمان خلافت عمربن خطاب اتفاق افتاد.
5 . شواهد تاريخي نشان مي‏دهد كه زنان در زندگيِ جمعي مسلمانان صدر اسلام، بخصوص در مواقع اضطراري شركت داشتند.زنان، ارتش اسلام را در جنگها همراهي مي‏كردند تا از زخميها پرستاري كرده، مايحتاج را تامين كنند، به مجاهدان خدمت كنند و غيره. آنها در پشت ميله‏هاي آهني حبس نبودند ويا موجوداتي بي‏ارزش و فاقد روح در نظر گرفته نمي‏شدند.
6. اسلام به زن حقوق مساوي در عقدِ قرارداد، معاملات، كسب درآمد و مالكيت مستقل اعطا مي‏كند. زندگي او، مايملكش و آبرويش به همان اندازؤ مرد مورد احترام است. اگر زن مرتكب خلافي شود، در يك مورد يكسان مجازات او بيشتر يا كمتر از يك مرد نيست. اگر فريب داده شود يا مجروح شود، خسارات لازم را درست به اندازؤ مردي در همان موقعيت دريافت مي‏كند.(178: 2، 93 ـ 92 و 45: 4)
7. در اسلام تنها به بيان آماري حقوق زن بسنده نشده است بلكه تمام تلاش در جهت حفظ حقوق زنان است.اسلام هرگز افرادي كه متمايل به تعصب برعليه زنان و يا تبعيض ميان زن و مرد هستند را نمي‏پذيرد. قرآن بارها و بارها كساني را كه معتقد بودند زنان پست‏تر از مردان هستند مورد سرزنش قرار مي‏دهد (59 ـ 57: 16، 59 ـ 47، 19 ـ 15: 43، 23ـ 21: 53).
8. جداي از به رسميت شناختن زن به عنوان موجود انساني مستقلي كه وجودش بطور مساوي براي بقاي بشريت ضروري است، اسلام به او سهمي از ارث داده است. پيش از اسلام، كه تنها به زن سهمي از ارث تعلق نمي‏گرفت بلكه خود زن به عنوان مايملكي در نظر گرفته مي‏شد كه توسط مردان به ارث برده مي‏شد. اسلام از آن مايملك قابل به ارث رسيدن، يك وارث ساخت و كيفيتهاي انساني موجود در زن را به رسميت شناخت. خواه او همسر يا مادر، يا دختر و يا خواهر باشد، سهمي از مايملك خويشاوند متوفي دريافت مي‏كند كه بستگي به ميزان نزديكي او به فرد متوفي(نسبت او با فرد متوفي) و تعداد وراث دارد. اين سهم متعلق به او بوده و هيچكس نمي‏تواند آن را از وي سلب كند و يا او را از ارث محروم كند. حتي اگر فرد متوفي با وصيت خود به ساير خويشاوندان، خواسته باشد زن را به نفع ديگري يا به هر دليل ديگري از ارث محروم كند، شارع به او چنين اجازه‏اي را نمي‏دهد. هر صاحب مالي مجاز است كه در مورد يك سوم از مايملك خود هر وصيتي را بكند، به اين ترتيب او نبايد بر حقوق افراد در ميراثش تاثيري بگذارد و در اين مورد مسئلؤ برابري و مشابهت كاملاً قابل به كاربستن است. در اصل، هم زن و هم مرد به طور مساوي حق دارند كه از مايملك فرد متوفي ارث ببرند، ولي سهمي كه هر يك دريافت مي‏كنند ممكن است متفاوت باشد. در بعضي از موارد، مرد دو سهم و زن تنها يك سهم دريافت مي‏كند. اين مسئله به معناي ترجيح دادن يا برتري مرد بر زن نيست. دلايلي كه به خاطر آنها مرد در اين موارد خاص سهم بيشتري دريافت مي‏كند به شرح زير است:
الف) اول اينكه مرد كسي است كه به تنهايي مسئول تامين كامل زندگي همسر، خانواده و اقوام نيازمند خود است. براساس قانون، اين وظيفؤ اوست كه تمام مسئوليتهاي مالي را برعهده بگيرد و وابستگانش را بطور مناسبي تامين كند. همچنين اين وظيفؤ اوست كه در تمام امور خيريؤ جامعه‏اش از نظر مالي سهيم باشد. او به تنهايي مي‏بايستي بار مالي خانواده را به دوش بكشد.
ب) دوم اينكه درست برخلاف مرد، يك زن هيچگونه مسئوليت مالي به غير از مسئوليت اندكِ مخارج خود را ندارد. او از نظر مالي در امنيت و به خوبي تامين شده است. اگر او يك همسر است، شوهرش تامين كنندؤ اوست، اگر يك دختر است، پدر او، اگر يك خواهر است، برادر او و غيره. اگر او هيچ خويشاوندي نداشته باشد كه بتواند به آنها وابسته باشد، در آن هنگام ديگر هيچ سوالي در مورد ارث مطرح نيست چراكه ديگر چيزي وجود ندارد كه به ارث برده شود و كسي نيست كه وصيت كند تا به او چيزي داده شود. ولي، چنين زني به حال خود واگذاشته نمي‏شود تا از گرسنگي بميرد، تامين مخارج و زندگي او به عهده جامعه يا دولت است. ممكن است به او كمك شود يا به او شغلي داده شود تا بتواند مخارج زندگي خود را تامين كند و هرچه كه او كسب مي‏كند متعلق به خود او خواهد بود. او مسئول تامين و نگهداري هيچكس به غير از خودش نيست. اگر يك مرد در موقعيت او باشد، هنوز مسئول خانوادؤ خود و هر خويشاوند احتمالي كه به كمك احتياج دارد است. پس در سخت‏ترين شرايط مسئوليت مالي زن محدود و مسئوليت مالي مرد نامحدود است.
ج) سوم اينكه، هنگامي كه يك زن كمتر از يك مرد دريافت مي‏كند، او در واقع از هرچه كه براي آن كار كرده است محروم مي‏شود. مايملكي كه به ارث برده مي‏شود، نتيجؤ كسب درآمد و يا تلاشهاي او نيست. اين چيزي است كه از يك منبع خنثي به آنها رسيده است، در واقع چيزي فوق‏العاده يا اضافه است. اين چيزي است كه نه مرد و نه زن براي رسيدن به آن تلاش نكرده‏اند. اين يك نوع كمك است و هر كمكي مي‏بايست براساس نيازهاي اضطراري و مسئوليتها توزيع شود بخصوص هنگامي كه اين توزيع توسط قانون خداوند تنظيم مي‏شود.
د) اكنون، در يك طرف، ما يك وارث مرد داريم كه بار تمام مسئوليتها و بدهيهاي مالي بر دوش اوست و در طرف ديگر، يك وارث زن داريم كه هيچ مسئوليت مالي ندارد و يا مسئوليت او بسيار اندك است. در اين ميان ما مايملك و كمكي را داريم كه مي‏بايستي از طريق وراثت تقسيم شود. اگر ما وارث زن را از ارث محروم كنيم، اين بسيار ناعادلانه خواهد بود چرا كه او خويشاوند فرد متوفي است.به همين ترتيب، اگر ما به او سهمي مساوي مرد بدهيم، اين براي مرد ناعادلانه خواهد بود. پس به عوض بي‏عدالتي نسبت به هريك از طرفين، اسلام به مرد سهم بزرگتري از مايملك به ارث برده شده را مي‏دهد تا به او كمك كند كه نيازهاي خانواده‏اش را تامين كرده و مسئوليتهاي اجتماعي‏اش را انجام دهد. در عين حال، اسلام زن را فراموش نكرده است و به او نيز سهمي داده است تا نيازهاي شخصي‏اش را برطرف كند. در حقيقت، از اين نظر، اسلام نسبت به زن مهربانتر از مرد بوده است. اينجاست كه مي‏توان گفت بطوركلي حقوق زنان مساوي حقوق مردان است اگرچه كه الزاماً مشابه نيست.(نگاه كنيد به قرآن 176 ،
14 ـ 11:4).

ادامه



منظور از این قرمزا چیه؟
c:b-a
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدونم میگم کدوم شماره آیست و کدوم شماره سوره؟
عدد سومی چیه؟
ببين توي بعضيهاش اومده مثلا گفته از فلان ايه تا فلان ايه..
توي بعضيها هم مثلا چند جاي مختلف رو گفته..
منتها اعداد رو چون انگليسي نوشته بعضا قاطي شده..
مثلا بجاي اينكه بنويسه:
178:2 نوشته 2:178
ولي خيالت راحت باشه چيزي غلط نيست!
اين مقاله رو خيلي ادماي بزرگي نوشتن و ادماي عالم در نقد اسلام هم خوندنشون و ايرادي هم نتونستن بگيرن!
بخون كامل و اگر نقدي بر مقاله داري وارد كن..
البته با اين حال من در مقامي نيستم كه پاسخگو باشم..
 

یوزا

عضو جدید
ببين توي بعضيهاش اومده مثلا گفته از فلان ايه تا فلان ايه..
توي بعضيها هم مثلا چند جاي مختلف رو گفته..
منتها اعداد رو چون انگليسي نوشته بعضا قاطي شده..
مثلا بجاي اينكه بنويسه:
178:2 نوشته 2:178
ولي خيالت راحت باشه چيزي غلط نيست!
اين مقاله رو خيلي ادماي بزرگي نوشتن و ادماي عالم در نقد اسلام هم خوندنشون و ايرادي هم نتونستن بگيرن!
بخون كامل و اگر نقدي بر مقاله داري وارد كن..
البته با اين حال من در مقامي نيستم كه پاسخگو باشم..


نقد که زیاده فعلا دارم آیه هاشو میبینم

مثلا:
هر وقت یکی یه آیه از قرآن براش مبهم هست میاره سوال میپرسه بهش میگند برو شان نزول آیه رو بخون ببین کی و کجا و برای چی اومده
بعد آیه های قبلی و بعدیش هم باید بخونی

حالا نمیدونم چرا تو مقاله های اسلامی برای اثبات چیزی فقط یه آیه تکی میارند بعضی وقتا هم مثل اینجا یه تیکه از آیه رو میارند
اگه بده نکنید اگه خوبه به اون که میکنه گیر ندید

برای اثبات مهدویت هم همینه ،فقط یه آیه میارن ...
حالا جاش اینجا نیست
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقد که زیاده فعلا دارم آیه هاشو میبینم

مثلا:
هر وقت یکی یه آیه از قرآن براش مبهم هست میاره سوال میپرسه بهش میگند برو شان نزول آیه رو بخون ببین کی و کجا و برای چی اومده
بعد آیه های قبلی و بعدیش هم باید بخونی

حالا نمیدونم چرا تو مقاله های اسلامی برای اثبات چیزی فقط یه آیه تکی میارند بعضی وقتا هم مثل اینجا یه تیکه از آیه رو میارند
اگه بده نکنید اگه خوبه به اون که میکنه گیر ندید

برای اثبات مهدویت هم همینه ،فقط یه آیه میارن ...
حالا جاش اینجا نیست
اين ايه ي تكي نيورده!
ميبيني كه ايه ي فلان تا فلان رو نوشته!
نقد بكن..اما نه نقدي كه خنده دار باشه!
 

یوزا

عضو جدید
حضور زن در اسلام هيچ مشكلي را بوجود نمي‏آورد. او از همان مقامي برخوردار است كه توسط دين او يعني اسلام به او اعطا شده است. موضع قرآن و مسلمانان صدر اسلام گواه اين حقيقت است كه وجود زن به اندازؤ مرد در زندگي حياتي است و او نه در مرتبه‏اي پايين‏تر از مرد قرار دارد ونه آنكه از يك جهت فرودست محسوب مي‏شود. اگر اثر فرهنگهاي خارجي و تاثيرات بيگانه نبود، هرگز چنين سوالي در ميان مسلمانان مطرح نمي‏شد. مساوي بودن مقام زن و مرد براي همه مسلم بود. چنين چيزي كاملاً قابل انتظار و مطابق با واقعيت بود و هيچكس اصلاً آن را به عنوان يك مسئله در نظر نمي‏گرفت.
به منظور درك آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است نيازي به آن نيست كه از بدبختي‏اي كه او در دوران پيش از اسلام و امروزه در دنياي متجدد گرفتار آن است، اظهار تاسف كنيم. اسلام به زنان حقوق و امتيازاتي را داده است كه او تحت هيچ دين و يا نظام قانوني ديگري از آنها برخوردار نبوده است. اين نكته از طريق مطالعؤ اين موضوع به عنوان يك كل و به صورت تطبيقي، به جاي بررسي ناقص آن درك مي‏شود. حقوق و وظايف يك زن مساوي يك مرد است امّا الزاماً مشابه آنها نيست. مساوات و مشابهت دو مفهوم كاملاً متفاوت هستند. اين تفاوت قابل درك است چراكه زن و مرد مشابه نيستند ولي مساوي خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، مشكلي ايجاد نمي‏شود. اين غير ممكن است كه بتوان حتي دو مرد يا دو زنِ همانند يكديگر يافت.
تمايز ميان برابري و همانندي داراي اهميت فوق‏العاده است. برابري، مطلوب و واقعاً عادلانه است، در حاليكه همانندي چنين نيست. مردم همانند يكديگر آفريده نشده‏اند ولي برابر خلق شده‏اند. با در نظر داشتن چنين تمايزي، جايي براي تصور اين كه زن پست‏تر از مرد است باقي نمي‏ماند. هيچ زمينه‏اي براي اينكه تصور كنيم كه زن به دليل آنكه حقوق مشابه مرد ندارد، داراي اهميتي كمتر از مرد است، وجود ندارد. اگر مقام او درست مشابه مقام مرد بود، آنگاه زن نسخؤ ديگري از مرد مي‏شد، كه چنين نيست. اين حقيقت كه اسلام به زن حقوق مساوي و نه مشابه مرد مي‏دهد نشان مي‏دهد كه اسلام زن را به درستي در نظر گرفته، او را به رسميت شناخته و براي او شخصيت مستقلي قائل است.
اين طنين اسلام نيست كه زن را محصول شيطان و بذر بدي مي‏پندارد. قرآن نيز مرد را ارباب مسلط زن كه در مقابل او زن هيچ چاره‏اي ندارد جز آنكه تسليم سلطه‏اش باشد قرار نداده است. اين اسلام نيست كه اين سوال را مطرح كرده است كه آيا زن اساساً داراي روح است يا خير؟
در تاريخ اسلام هرگز هيچ مسلماني در مورد مقام زن يا دارا بودن روح و يا ساير كيفيتهاي انساني او ترديد نكرده است. او داراي كيفيتهاي روحاني نيز شناخته مي‏شود. برخلاف عقايد رايج، اسلام تنها حوا را براي ارتكاب نخستين گناه سرزنش نمي‏كند. قرآن اين نكته را كاملاً روشن كرده است كه هم آدم و هم حوا وسوسه شدند، هر دو مرتكب گناه شدند، و پس از توبه، بخشش خداوند به هر دوي آنها تعلق گرفت و سپس خداوند هر دوي آنها را پوشانيد(123 ـ 117:20،
27، 19: 7، 36 ـ 35:2) در حقيقت اينطور به نظر مي‏رسد كه در قرآن آدم بيشتر براي نخستين گناه مورد سرزنش قرار مي‏گيرد.
اما اسلام چنين تبعيض يا ظني را موجه نمي‏داند چرا كه آدم و حوا هر دو اشتباه كردند و اگر حوا بايد سرزنش شود، آدم هم به همان اندازه و بلكه بيشتر بايد مورد سرزنش قرار بگيرد.
مقام زن در اسلام، مقامي منحصر به فرد است، مقامي نوين، چيزي كه مشابهي براي آن وجود ندارد. به هر نظام ديگري كه مي‏نگريم، به دنياي شرق كمونيست و يا به ملل دموكراتيك، در مي‏يابيم كه زنان در آنجا واقعاً خشنود نيستند. مقام او در آنجا چيزي نيست كه مورد غبطه واقع شود. زن مجبور است براي زنده ماندن به سختي كار كند و گاهي حتي كار مشابه مردان را انجام داده اما حقوقي كمتر دريافت مي‏كند. او از آزادي‏اي برخوردار است كه در برخي موارد مشابه آزادي‏گرايي مي‏شود. براي رسيدن به آنچه كه امروز از آن برخوردار است، زنان در طول دهه‏ها و قرنها به سختي مبارزه كرده‏اند، براي به دست آوردن حق يادگيري و آزادي كاركردن و كسب درآمد او مجبور بوده است كه از خودگذشتگي‏هاي مشقت‏باري را تحمل كند و از بسياري از حقوق طبيعي خود چشم‏پوشي كند. براي رسيدن به جايگاه خود به عنوان يك موجود انساني داراي روح، او بهاي سنگيني پرداخته است. اما عليرغم همؤ اين فداكاريهاي سنگين، در نظامهاي اجتماعي غربي او هنوز نتوانسته است جايگاهي مساوي برداشته باشد. او هنوز نتوانسته است آنچه را كه اسلام با فرمان الهي براي زن مسلمان در نظر گرفته است بدست آورد. حقوق زنان در دنياي جديد، داوطلبانه و يا از سر ترحم نسبت به جنس مونث، به آنها اعطا نشده است. زن متجدد با زور به موقعيت فعلي خود رسيد، نه از طريق فرآيندهاي طبيعي يا توافق متقابل يا تعليمات الهي. او مجبور بود كه به زور راه خود را بگشايد و شرايط مختلف در اين راه به كمك او آمد. كمبود نيروي انساني در طول جنگها، فشار نيازهاي اقتصادي و ضروريات توسعؤ صنعتي، زنان را مجبور ساخت كه از خانه‏هاي خود بيرون آمده، كار كرده و براي بدست آوردن قوت خود مبارزه كنند تا مساوي مرد بنظر برسد و در مسابقؤ حيات در كنار مرد بدود. او به دليل شرايط روز مجبور بود و به جاي آن او خود را وادار ساخت و جايگاه جديد خود را به دست آورد. اينكه آيا تمام زنان از اينكه شرايط به نفع آنان بود خشنود بودند يا نه و اينكه آيا آنان از نتيجؤ اين جريانات راضي و خوشحال هستند يا نه، موضوع ديگري است. اما اين حقيقت همچنان باقي است كه هر حقوقي كه زن متجدد از آن برخوردار است كمتر از حقوق زنان مسلمان است.
آنچه كه اسلام براي زن در نظر گرفته است، چيزي است كه با طبيعت او هماهنگي دارد، به او امنيت كامل مي‏بخشد و از او در برابر شرايط نامساعد و دشواريهاي زندگي محافظت مي‏كند. نيازي به آن نيست كه جايگاه زن متجدد و خطراتي را كه او براي بدست آوردن درآمد و يا استقرار خود با آن مواجه است با جزئيات مورد بررسي قرار دهيم. حتي نيازي به آن نيست كه بدبختيها و عقب افتادگي‏هايي را كه حاصل به اصطلاح حقوق زنان است شرح دهيم. بر سر آن هم نيستيم كه موقعيت بسياري از زندگيهاي غمبار را كه درست به دليل همين حقوق و آزاديهايي كه زن متجدد از آن برخوردار است، به شكست كشيده مي‏شوند، مورد بررسي قرار دهيم. بسياري از زنان امروزه از حق آزادي استفاده مي‏كنند تا مستقلاً از خانه بيرون رفته، كار كنند و درآمدي داشته باشند و تظاهر كنند كه با مردان برابرند، اما متاسفانه همؤ اينها به قيمت خانواده‏هايشان تمام مي‏شود. اين مسئله بسيار واضح و شناخته شده است. آنچه كه شناخته شده نيست، مقام زن در اسلام است. در بخشهاي بعدي كوشش شده است كه موضع اسلام در مورد زنان را مورد بررسي قرار دهيم:
1. زن در اسلام به عنوان شريك مساوي و كامل مرد در توليد نسل بشر به رسميت شناخته مي‏شود. مرد، پدر و زن، مادر است و هر دو براي زندگي ضروري و لازم هستند. نقش زن كمتر از مرد حياتي نيست. با اين شراكت او در هر جنبه‏اي داراي سهم مساوي است. او داراي حقوق مساوي است، مسئوليتهاي برابري را برعهده مي‏گيرد و در درون او همانقدر توانايي و انسانيت است كه در شريك او. در رابطه با اين اشتراك برابر در توليد نسل انسان خداوند مي‏فرمايد:
"اي مردم، ما همؤ شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه‏هاي بسيار و قبايل مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد..." (13:49 و 1:4).
2. زن در انجام مسئوليتهاي شخصي و جمعي و همچنين دريافت پاداش براي اعمال نيكش با مرد برابر است. او به عنوان يك شخصيت مستقل، داراي كيفيتهاي انساني و قابل تمايلات معنوي شناخته شده است. طبيعت انساني او نه پست‏تر و نه منحرف‏تر از مرد است. هر دو اعضاي يكديگرند. خداوند مي‏فرمايد:
"پس خداي آنها دعايشان را مستجاب كرد(و فرمود: ) عمل هيچكس را، از مرد
و زن بي‏مزد نگذارم. شما از يكديگريد..." (195:3، 17:3، 36 ـ 35:33 ،
21 ـ 19:66).
3. زن در دنبال كردن آموزش و يافتن دانش با مرد برابر است. هنگامي كه اسلام طلب علم را بر مسلمانان واجب نمود، هيچ تفاوتي ميان زن و مرد قائل نشد. در حدود چهارده قرن پيش، محمد(ص) اعلام كرد كه طلب علم بر هر مسلماني از زن و مرد واحب است. چنين اعلامي بسيار آشكار و روشن است و در طول تاريخ توسط مسلمانان به اجرا گذاشته شده است.
4. زن داراي حق آزادي بيان درست به اندازؤ مرد است. آراي درست او مورد توجه
قرار مي‏گيرد و نمي‏تواند تنها به خاطر اينكه به جنس مونث تعلق دارد كنار گذاشته شود. از قرآن و تاريخ گزارش شده است كه زنان نه تنها عقايد خود را آزادانه بيان مي‏كردند بلكه با پيامبر و يا ساير رهبران مسلمان بحث كرده و يا در مباحثات جدي شركت مي‏نمودند (قرآن 4 ـ 1: 58، 12 ـ 10: 60). بعلاوه، گاه اتفاق مي‏افتاد كه زنان مسلمان نظر خود را در مورد موضوعات قانوني مربوط به عموم مطرح مي‏كردند و با خليفه مخالفت مي‏نمودند و سپس خليفه استدلال درست اين زنان را مي‏پذيرفت. يك مورد خاص از چنين مواردي در زمان خلافت عمربن خطاب اتفاق افتاد.
5 . شواهد تاريخي نشان مي‏دهد كه زنان در زندگيِ جمعي مسلمانان صدر اسلام، بخصوص در مواقع اضطراري شركت داشتند.زنان، ارتش اسلام را در جنگها همراهي مي‏كردند تا از زخميها پرستاري كرده، مايحتاج را تامين كنند، به مجاهدان خدمت كنند و غيره. آنها در پشت ميله‏هاي آهني حبس نبودند ويا موجوداتي بي‏ارزش و فاقد روح در نظر گرفته نمي‏شدند.
6. اسلام به زن حقوق مساوي در عقدِ قرارداد، معاملات، كسب درآمد و مالكيت مستقل اعطا مي‏كند. زندگي او، مايملكش و آبرويش به همان اندازؤ مرد مورد احترام است. اگر زن مرتكب خلافي شود، در يك مورد يكسان مجازات او بيشتر يا كمتر از يك مرد نيست. اگر فريب داده شود يا مجروح شود، خسارات لازم را درست به اندازؤ مردي در همان موقعيت دريافت مي‏كند.(178: 2، 93 ـ 92 و 45: 4)
7. در اسلام تنها به بيان آماري حقوق زن بسنده نشده است بلكه تمام تلاش در جهت حفظ حقوق زنان است.اسلام هرگز افرادي كه متمايل به تعصب برعليه زنان و يا تبعيض ميان زن و مرد هستند را نمي‏پذيرد. قرآن بارها و بارها كساني را كه معتقد بودند زنان پست‏تر از مردان هستند مورد سرزنش قرار مي‏دهد (59 ـ 57: 16، 59 ـ 47، 19 ـ 15: 43، 23ـ 21: 53).
8. جداي از به رسميت شناختن زن به عنوان موجود انساني مستقلي كه وجودش بطور مساوي براي بقاي بشريت ضروري است، اسلام به او سهمي از ارث داده است. پيش از اسلام، كه تنها به زن سهمي از ارث تعلق نمي‏گرفت بلكه خود زن به عنوان مايملكي در نظر گرفته مي‏شد كه توسط مردان به ارث برده مي‏شد. اسلام از آن مايملك قابل به ارث رسيدن، يك وارث ساخت و كيفيتهاي انساني موجود در زن را به رسميت شناخت. خواه او همسر يا مادر، يا دختر و يا خواهر باشد، سهمي از مايملك خويشاوند متوفي دريافت مي‏كند كه بستگي به ميزان نزديكي او به فرد متوفي(نسبت او با فرد متوفي) و تعداد وراث دارد. اين سهم متعلق به او بوده و هيچكس نمي‏تواند آن را از وي سلب كند و يا او را از ارث محروم كند. حتي اگر فرد متوفي با وصيت خود به ساير خويشاوندان، خواسته باشد زن را به نفع ديگري يا به هر دليل ديگري از ارث محروم كند، شارع به او چنين اجازه‏اي را نمي‏دهد. هر صاحب مالي مجاز است كه در مورد يك سوم از مايملك خود هر وصيتي را بكند، به اين ترتيب او نبايد بر حقوق افراد در ميراثش تاثيري بگذارد و در اين مورد مسئلؤ برابري و مشابهت كاملاً قابل به كاربستن است. در اصل، هم زن و هم مرد به طور مساوي حق دارند كه از مايملك فرد متوفي ارث ببرند، ولي سهمي كه هر يك دريافت مي‏كنند ممكن است متفاوت باشد. در بعضي از موارد، مرد دو سهم و زن تنها يك سهم دريافت مي‏كند. اين مسئله به معناي ترجيح دادن يا برتري مرد بر زن نيست. دلايلي كه به خاطر آنها مرد در اين موارد خاص سهم بيشتري دريافت مي‏كند به شرح زير است:
الف) اول اينكه مرد كسي است كه به تنهايي مسئول تامين كامل زندگي همسر، خانواده و اقوام نيازمند خود است. براساس قانون، اين وظيفؤ اوست كه تمام مسئوليتهاي مالي را برعهده بگيرد و وابستگانش را بطور مناسبي تامين كند. همچنين اين وظيفؤ اوست كه در تمام امور خيريؤ جامعه‏اش از نظر مالي سهيم باشد. او به تنهايي مي‏بايستي بار مالي خانواده را به دوش بكشد.
ب) دوم اينكه درست برخلاف مرد، يك زن هيچگونه مسئوليت مالي به غير از مسئوليت اندكِ مخارج خود را ندارد. او از نظر مالي در امنيت و به خوبي تامين شده است. اگر او يك همسر است، شوهرش تامين كنندؤ اوست، اگر يك دختر است، پدر او، اگر يك خواهر است، برادر او و غيره. اگر او هيچ خويشاوندي نداشته باشد كه بتواند به آنها وابسته باشد، در آن هنگام ديگر هيچ سوالي در مورد ارث مطرح نيست چراكه ديگر چيزي وجود ندارد كه به ارث برده شود و كسي نيست كه وصيت كند تا به او چيزي داده شود. ولي، چنين زني به حال خود واگذاشته نمي‏شود تا از گرسنگي بميرد، تامين مخارج و زندگي او به عهده جامعه يا دولت است. ممكن است به او كمك شود يا به او شغلي داده شود تا بتواند مخارج زندگي خود را تامين كند و هرچه كه او كسب مي‏كند متعلق به خود او خواهد بود. او مسئول تامين و نگهداري هيچكس به غير از خودش نيست. اگر يك مرد در موقعيت او باشد، هنوز مسئول خانوادؤ خود و هر خويشاوند احتمالي كه به كمك احتياج دارد است. پس در سخت‏ترين شرايط مسئوليت مالي زن محدود و مسئوليت مالي مرد نامحدود است.
ج) سوم اينكه، هنگامي كه يك زن كمتر از يك مرد دريافت مي‏كند، او در واقع از هرچه كه براي آن كار كرده است محروم مي‏شود. مايملكي كه به ارث برده مي‏شود، نتيجؤ كسب درآمد و يا تلاشهاي او نيست. اين چيزي است كه از يك منبع خنثي به آنها رسيده است، در واقع چيزي فوق‏العاده يا اضافه است. اين چيزي است كه نه مرد و نه زن براي رسيدن به آن تلاش نكرده‏اند. اين يك نوع كمك است و هر كمكي مي‏بايست براساس نيازهاي اضطراري و مسئوليتها توزيع شود بخصوص هنگامي كه اين توزيع توسط قانون خداوند تنظيم مي‏شود.
د) اكنون، در يك طرف، ما يك وارث مرد داريم كه بار تمام مسئوليتها و بدهيهاي مالي بر دوش اوست و در طرف ديگر، يك وارث زن داريم كه هيچ مسئوليت مالي ندارد و يا مسئوليت او بسيار اندك است. در اين ميان ما مايملك و كمكي را داريم كه مي‏بايستي از طريق وراثت تقسيم شود. اگر ما وارث زن را از ارث محروم كنيم، اين بسيار ناعادلانه خواهد بود چرا كه او خويشاوند فرد متوفي است.به همين ترتيب، اگر ما به او سهمي مساوي مرد بدهيم، اين براي مرد ناعادلانه خواهد بود. پس به عوض بي‏عدالتي نسبت به هريك از طرفين، اسلام به مرد سهم بزرگتري از مايملك به ارث برده شده را مي‏دهد تا به او كمك كند كه نيازهاي خانواده‏اش را تامين كرده و مسئوليتهاي اجتماعي‏اش را انجام دهد. در عين حال، اسلام زن را فراموش نكرده است و به او نيز سهمي داده است تا نيازهاي شخصي‏اش را برطرف كند. در حقيقت، از اين نظر، اسلام نسبت به زن مهربانتر از مرد بوده است. اينجاست كه مي‏توان گفت بطوركلي حقوق زنان مساوي حقوق مردان است اگرچه كه الزاماً مشابه نيست.(نگاه كنيد به قرآن 176 ،
14 ـ 11:4).

ادامه


دیدم شما بعضی وقتا کوریه موقت میگیری چیزایی که دوست داری میبینی اینا رو بزرگ کردم ببینی

دومیش رو نخوندم تازه تو همین هم بازم بود
 

Fo.Roo.GH

عضو جدید
کاربر ممتاز
9 . در بعضي از موارد شهادت دادن در برخي قراردادهاي مدني، شهادت دو مرد، يا يك مرد و يك زن مورد نياز است. اين نيز مجدداً هيچ نشانه‏اي از فرودستي زن نسبت به مرد نيست. اين معياري است كه براي امنيت حقوق طرفين قرارداد در نظر گرفته شده است، زيرا بعنوان يك قانون، در زندگي عملي زنان چندان با تجربه نيستند. اين كمبود تجربه ممكن است باعث از دست رفتن حقوق يكي از طرفين در هر قرارداد خاصي شود، لذا براساس قانون حداقل دو زن همراه با يك مرد بايد شهادت بدهند. اگر يكي از زنانِ شاهد مطلبي را فراموش كند، ديگري مي‏تواند به او يادآوري كند. يا اگر يكي از آنها به خاطر كم تجربگي اشتباهي كند، ديگري به او كمك مي‏كند تا اشتباهش را اصلاح كند.
اين يك معيار پيش‏گيرانه است كه معاملات صحيح و داد و ستد درست را ميان مردم تضمين مي‏كند. در حقيقت، اين معيار به زن نقشي براي ايفا در زندگي مدني مي‏دهد و كمك مي‏كند تا عدالت در جامعه استوار شود. در هر حال، كمبود تجربه در زندگي مدني، الزاماً به معناي فرودست بودن زن نسبت به مرد از نظر مقام او نيست. هر انساني داراي كمبودهايي است و با اين حال هيچكس مقام انساني او را مورد سوال قرار نمي‏دهد(282:2).


لاجوردي
نه رفیق منظورم اینه که این مورد به نظر میاد مربوط به همون زمان باشه...الان که خانمها از نظر تجربه زندگی عملی و زندگی اجتماعی کم از مردان نیستند...
 

reza4321

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه رفیق منظورم اینه که این مورد به نظر میاد مربوط به همون زمان باشه...الان که خانمها از نظر تجربه زندگی عملی و زندگی اجتماعی کم از مردان نیستند...
بحث شهادت دادن بحث مفصلیه.که چرا شهادت دو زن با یک مرد برابره.اون بر میگرده به فطرت ذاتی این دو موجود و فرقایی که با هم دارند.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدم شما بعضی وقتا کوریه موقت میگیری چیزایی که دوست داری میبینی اینا رو بزرگ کردم ببینی

دومیش رو نخوندم تازه تو همین هم بازم بود
بالز شروع كردي يوزا؟!
خب مشكلت چيه مرد حسابي بگو ببينم چيه؟!
من كه توضيح دادم برات..
تو مقاله رو بخون اگر مشكلي داشتي و ايه اي رو پيدا نكردي بگو من برات پيدا ميكنم..
خوبه برادر؟!
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشکل رو گفتم
چرا یه تک آیه میارید روش بحث میکنید؟؟؟ ولی وقتی یه شبهه تو یه آیه داره میاره بهش میگید رو یه آیه نمیشه بحث کرد شان النزول رو بخون قبل و بعدشو بخون و از این حرفا

بعد هم میگی اینا تک آیه نیست!!!!
دیدی که بود
ميخواي تفاسيرش هم بيارم؟!
سخت هست اما خب پيدا ميكنم..
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب تنبل حالا من يه تعارف زدم..

باشه بابا برات پيدا ميكنم ميزارم..
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
عوام فريبي كودمه مرد حسابي..
همين الانشم دارم برات ميگردم..
نخواي هم ميزارم!
حرف مرد يكيه!
فقط زحمت بكش شماره ي سوره ها و شماره ي ايه ها رو برام اينجا بنويس چون توي متن گيج ميشم..
اينكارو بكني تمومه..
تقسير هم از جاهاي مختلف به خصوص مجمع البيان ميارم..
به همراه معاني مختلف..
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم آیه ها رو رفتم ببینم گیج شدم
آدرس آیه رو اشتباه میرفتم یه آیه دیگه میخوندم

چرا باید اینجوری مقاله بدن که گیج شیم؟

تفسیر کافی نیست
شان النزول + آیه های قبلی و بعدی هم لازمه
شان نزول رو هم برات ميارم..
ايه ي قبل و بعد رو لازم نيست چون داري تفسير ميخوني..
ولي اگر دوست داشته باشي خودت ميتوني بري بخوني!!
ادرس ها هم اشتباه نيست و من تك تك دارمشون..!
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
"اي مردم، ما همؤ شما را نخست از مرد و زني آفريديم و آنگاه شعبه‏هاي بسيار و قبايل مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد..." (13:49 و 1:4).
يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶

تفسیر الميزان
‌صفحه‌ى 480 ترجمه آيات‏ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هيچ قومى حق ندارد قومى ديگر را مسخره كند چه بسا كه آنان از ايشان بهتر باشند، هيچ يك از زنان حق ندارند زنانى ديگر را مسخره كنند چون ممكن است آنان از ايشان بهتر باشند. و هرگز عيبهاى خود را بر ملا مكنيد (كه اگر عيب يكى از خودتان را بر ملا كنيد در واقع عيب خود را بر ملا كرده‏ايد) و لقب بد بر يكديگر منهيد كه اين بد رقم يادآورى از يكديگر است كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد و هر كس توبه نكند همه آنان از ستمكارانند (11). هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از بسيارى گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانها گناه است، و از عيوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يكديگر غيبت مكنيد، آيا يكى از شما هست كه دوست بدارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعا از چنين كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است (12). هان اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شما را تيره‏هايى بزرگ و تيره‏هايى كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد نه اينكه به يكديگر فخر كنيد و فخر و كرامت نزد خدا تنها به تقوى است و گرامى‏ترين شما با تقوى‏ترين شما است كه خدا داناى با خبر است (13). اعراب باديه‏نشين به تو گفتند ايمان آورديم. بگو: نه، هنوز ايمان نياورده‏ايد و بايد بگوييد اسلام آورديم چون هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده و اگر خدا و رسول را اطاعت كنيد خدا از پاداش اعمالتان چيزى كم نمى‏كند كه خدا آمرزگار رحيم است (14). مؤمنين تنها آنهايى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و ديگر شك به خود راه ندادند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند تنها اينان صادقند (15). بگو آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى‏سازيد و حال آنكه خدا مى‏داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، و او به هر چيزى دانا است (16). بر تو منت مى‏نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام خود را بر من منت ننهيد بلكه اين خدا است كه بر شما منت دارد كه به ايمان هدايتتان كرد اگر به راستى ايمان داشته باشيد (17). آرى، تنها خدا است كه غيب آسمانها و زمين را مى‏داند و خدا به آنچه مى‏كنيد بينا است (18). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 481 بيان آيات [نهى از مسخره كردن يكديگر و عيبجويى و بد زبانى كردن‏] " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ ..." كلمه" سخريه" كه مبدء اشتقاق كلمه" يسخر" است، به معناى استهزاء مى‏باشد. و استهزاء عبارت است از اينكه چيزى بگويى كه با آن، كسى را حقير و خوار بشمارى، حال چه اينكه چنين چيزى را به زبان بگويى و يا به اين منظور اشاره‏اى كنى، و يا عملا تقليد طرف را در آورى، به طورى كه بينندگان و شنوندگان بالطبع از آن سخن، و يا اشاره، و يا تقليد بخندند. و كلمه" قوم" به معناى جماعت است، كه البته در اصل به معناى جماعتى از مردان است، و شامل زنان نمى‏شود، چون مردانند كه به امور مهمه قيام مى‏كنند نه زنان. و مراد از" قوم" در آيه مورد بحث همين معنا است چون اين لفظ در مقابل" نساء" قرار گرفته. و دو جمله" عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ" و" عَسى‏ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ" حكمت نهى را بيان مى‏كند. و آنچه از سياق استفاده مى‏شود اين است كه مى‏خواهد بفرمايد: هيچ كسى را مسخره نكنيد، چون ممكن است آن كس نزد خدا از شما بهتر باشد. چيزى كه هست چون غالبا مردان، مردان را، و زنان، زنان را مسخره مى‏كنند، فرموده هيچ مردى مرد ديگرى را و هيچ زنى زن ديگرى را مسخره نكند، و گر نه ممكن است گاهى اوقات يعنى در غير غالب مردى زنى را، و يا زنى مردى را مسخره كند. " وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ"- كلمه" لمز" كه مصدر" تلمزوا" است- به طورى كه گفته‏اند «1»- به معناى اين است كه شخصى را به عيبش آگاه سازى. و اگر كلمه مزبور را مقيد به قيد" انفسكم- خود را" نموده، براى اشاره به اين است كه مسلمانان در يك مجتمع زندگى مى‏كنند، و در حقيقت همه از همند، و فاش كردن عيب يك نفر در حقيقت فاش كردن عيب خود است. پس بايد از لمز ديگران به طور جدى احتراز جست (همان طور كه از لمز خودت احتراز دارى، و هرگز عيب خودت را نمى‏گويى) و همانطور كه حاضر نيستى ديگران عيب تو را بگويند. پس كلمه" أنفسكم" با همه كوتاهى‏اش حكمت نهى را بيان‏ _______________ (1) روح المعانى، ج 26، ص 153. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 482 مى‏كند. " وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ"- كلمه" نبز"- به فتح حرف اول و دوم- به معناى لقب است، و- به طورى كه گفته‏اند «1»- اختصاص دارد به لقب‏هاى زشت. پس" تنابز" كه باب تفاعل و طرفينى است به معناى اين است كه مسلمانان به يكديگر لقب زشت از قبيل فاسق، سفيه و امثال آن بدهند. [معناى جمله:" بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ"] و مراد از كلمه" اسم" در جمله" بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ" ذكر است، و از اين باب است كه در فارسى هم مى‏گوييم اسم فلانى به سخاوت در رفته، يعنى ذكرش سر زبانها است. و بنا بر اين معناى" بئس الاسم"،" بئس الذكر" است، يعنى بد ذكرى است ذكر مردمى كه ايمان آورده‏اند به فسوق، و اينكه آنان را به بدى ياد كنى، چون مؤمن بدان جهت كه مؤمن است سزاوارتر است كه همواره به خير ياد شود، و به او طعنه زده نشود، و بايد چيزى كه اگر بشنود ناراحت مى‏شود در باره‏اش گفته نشود، مثلا نگويند پدرش چنين، و يا مادرش چنان بوده. ممكن هم هست مراد از كلمه" اسم" سمت و علامت باشد، و معناى جمله اين باشد كه: بد علامتى است اينكه انسانى را بعد از ايمان به داغ فسوق علامت بگذارى، و به علامتى زشت يادش كنى، مثلا به كسى كه يك روزى گناهى كرده و بعد توبه نموده، تا آخر عمرش به او بگويند فلان كاره. و يا معنا اين باشد كه: اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم براى خود قرار مى‏دهى، و همه تو را به عنوان مردى بد زبان بشناسند كه همواره افراد را به زشتى ياد مى‏كنى. و به هر يك از اين معانى باشد جمله مذكور اشاره‏اى به حكمت نهى دارد. " وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ"- يعنى هر كس توبه نكند و از اين گونه گناهان كه سابقا كرده بوده دست بر ندارد، و با اين كه بر آن نهى نازل شده هم چنان مرتكب شود، و از آن پشيمان نگردد، و با ترك آن به سوى خداى سبحان برگشت نكند، چنين كسانى حقا ستمكارند، چون با اينكه خداى تعالى علمشان را از معاصى دانسته و از آن نهى فرموده، با اين حال عمل بدى نمى‏دانند. از جمله مورد بحث يعنى جمله" وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ ..." اين معنا هم فهميده مى‏شود كه در زمان نزول آيه كسانى از مؤمنين بوده‏اند كه مرتكب چنين گناهى مى‏شدند. _______________ (1) روح المعانى، ج 26، ص 154. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 483 [مقصود از" اجتناب از ظن" و مفاد قيد" كثيرا" در آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ ..."] " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ..." مراد از ظنى كه در اين آيه مسلمين مامور به اجتناب از آن شده‏اند، ظن سوء است، و گر نه ظن خير كه بسيار خوب است، و به آن سفارش هم شده، هم چنان كه از آيه" لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً"
ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
«1» هم استفاده مى‏شود. و مراد از" اجتناب از ظن" اجتناب از خود ظن نيست، چون ظن، خود نوعى ادراك نفسانى است، و در دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مى‏شود و آدمى نمى‏تواند براى نفس و دل خود درى بسازد، تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، پس نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. بله، مگر آنكه از پاره‏اى مقدمات اختيارى آن نهى كند. پس منظور آيه مورد بحث نهى از پذيرفتن ظن بد است، مى‏خواهد بفرمايد: اگر در باره كسى ظن بدى به دلت وارد شد آن را نپذير و به آن ترتيب اثر مده. و بنا بر اين، پس اينكه فرمود بعضى از ظن‏ها گناه است، باز خود ظن را نمى‏گويد، (چون ظن به تنهايى چه خوبش و چه بدش گناه نيست، براى اينكه گفتيم اختيارى نيست)، بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است، (مثل اينكه نزد تو از كسى بدگويى كنند، و تو دچار سوء ظن به او شوى و اين سوء ظن را بپذيرى، و در مقام ترتيب اثر دادن بر آمده او را توهين كنى، و يا همان نسبت را كه شنيده‏اى به او بدهى و يا اثر عملى ديگرى بر مظنه‏ات بار كنى كه همه اينها آثارى است بد و گناه و حرام). و مراد از اينكه فرمود" كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ" با در نظر گرفتن اينكه كلمه" كثيرا" را نكره آورده، تا دلالت كند بر اينكه ظن گناه فى نفسه زياد است، نه با مقايسه با ساير مصاديق ظن كه همان بعض ظنى است كه فرموده گناه است- پس ظن گناه فى نفسه زياد است، هر چند كه بعضى، از مطلق ظن است، و نسبت به مطلق ظن اندك است. ممكن هم هست كه مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلا خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنه‏ها اجتناب كنيد، چه آنهايى كه مى‏دانيد گناه است، و چه آنهايى كه نمى‏دانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظن گناه اجتناب كرده‏ايد، كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظن‏ها، امرى احتياطى خواهد بود، (مثل اينكه بگوييم از مالهايى كه نمى‏دانى حلال است اجتناب كن، چه از آنهايى كه مى‏دانى حرام است، و چه از آنها كه‏ _______________ (1) چرا مؤمنين و مؤمنات وقتى تهمت‏ها را مى‏شنوند به يكديگر حسن ظن نمى‏ورزند. سوره نور، آيه 12. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 484 نمى‏دانى حرام است يا حلال، تا در نتيجه يقين كنى كه از مال حرام دورى جسته‏اى). [نهى از تجسس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسده غيبت و تجسس (وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ...)] " وَ لا تَجَسَّسُوا"- كلمه" تجسس"- با جيم- به معناى پى‏گيرى و تفحص از امور مردم است، امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آنها را پى‏گيرى كنى تا خبردار شوى. كلمه" تحسس"- با حاء بى نقطه- نيز همين معنا را مى‏دهد، با اين تفاوت كه تجسس- با جيم- در شر استعمال مى‏شود، و تحسس- با حاء- در خير به كار مى‏رود، و به همين جهت بعضى «1» گفته‏اند: معناى آيه اين است كه: دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مى‏خواهند پوشيده بماند تو آنها را فاش سازى." وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ"- كلمه" غيبت"- به طورى كه در مجمع البيان «2» معنا كرده- عبارت است از اينكه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و و جدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسير كرده‏اند كه برگشت همه آن عبارتها به اين است كه در غياب كسى در باره او چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. و به همين جهت بدگويى دنبال سر فردى كه تظاهر به فسق مى‏كند را جزء غيبت نشمرده‏اند، (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفته‏اند ناراحت نمى‏شود). و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى‏سازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى‏رود ساقط مى‏كند، و آن آثار صالح عبارت است از اينكه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او مانوس شود. نه اينكه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى‏گردد، و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى‏شود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار با او قطع رابطه مى‏كند، و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مى‏فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز به منزله خوره‏اى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلى رشته حياتش را قطع سازد. _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 137. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 485 و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهره‏مند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. و غيبت عامل مؤثرى است براى اينكه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا كه در اثر شيوع غيبت تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند، آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمى‏آيد. پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مى‏گويند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى‏جويند و نمى‏گذارند پرده‏اى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پرده‏پوشيها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد، يعنى اينكه فطرت بشر او را وامى‏داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر اين پرده‏پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمى‏شد. و جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ" در ضمن مثالى به همين حقيقت اشاره مى‏كند. در اين جمله نخست استفهام انكارى به كار برده، و حب منفى را به" أحد" يعنى يكى از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضى از مسلمانان، يعنى نفرموده:" أ يحب بعضكم" و يا تعبيرى ديگر تا مشمول نفى واضح‏تر شود. و باز به همين منظور نفى مذكور را با جمله" كرهتموه" تاكيد فرمود، و با اينكه مى‏توانست همين كراهت را به احد نسبت داده بفرمايد" فكرهه". و حاصل معناى آيه اين است كه: غيبت كردن مؤمن به منزله آن است كه يك انسانى گوشت برادر خود را در حالى كه او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اينكه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است كه از مؤمنين تشكيل يافته، و خداى تعالى فرموده:" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ". و چرا او را مرده خواند؟ براى اينكه‏ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 486 آن مؤمن، بى خبر از اين است كه دارند از او غيبت مى‏كنند. و اينكه فرمود" فكرهتموه" و نفرمود" فتكرهونه"، اشعار دارد به اينكه كراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هيچ شكى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمى‏شويد يك انسانى را كه برادر شما است و مرده است، بخوريد. پس همان طور كه اين كار مورد كراهت و نفرت شما است، بايد غيبت كردن برادر مؤمنتان، و بدگويى در دنبال سر او نيز مورد نفرت شما باشد، چون اين هم در معناى خوردن برادر مرده شما است. اين را نيز بدان كه همين تعليلى كه در جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ ..." براى حرمت غيبت آمده، تعليل براى حرمت تجسس نيز هست، چون فرق غيبت با تجسس تنها در اين است كه غيبت اظهار عيب مسلمانى است براى ديگران- چه اينكه عيبش را خود ما ديده باشيم و چه اينكه از كسى شنيده باشيم- و تجسس عبارت است از اينكه به وسيله‏اى علم و آگاهى به عيب او پيدا كنيم. ولى در اينكه هر دو عيب جويى است مشتركند، در هر دو مى‏خواهيم عيبى پوشيده بر ملا شود. در تجسس براى خود ما بر ملا شود، و در غيبت براى ديگران. و به همين جهت بعيد نيست كه جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً ..." تعليل باشد براى هر دو جمله، يعنى هم جمله" وَ لا تَجَسَّسُوا" و هم جمله" وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً". اين را هم بايد دانست كه در اين كلام اشعار و يا دلالتى هست بر اينكه حرمت غيبت تنها در باره مسلمان است، به قرينه اينكه در تعليل آن عبارت" لَحْمَ أَخِيهِ" را آورده، و ما مى‏دانيم كه اخوت تنها در بين مؤمنين است. " وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ"- ظاهر اين عبارت اين است كه عطف باشد بر جمله" اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ". البته اين ظهور در صورتى است كه مراد از تقوى، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلا مرتكب شده بودند، و بعد از نزول اين دستور از آن توبه كنند، آن وقت معناى" إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ" اين مى‏شود كه: خدا بسيار پذيراى توبه است، و نسبت به بندگان تائب كه به وى پناهنده مى‏شوند مهربان است. و اما اگر مراد از تقوى اجتناب و پرهيز از مطلق گناهان باشد- هر چند كه تا كنون مرتكب آن نشده باشند- آن وقت مراد از جمله" إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ" اين مى‏شود كه: خدا بسيار به بندگان با تقوايش مراجعه نموده در صدد هدايت بيشتر آنان برمى‏آيد، و هر لحظه با فراهم كردن اسباب، آنان را از اينكه در مهلكه‏هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى‏كند، و نسبت به ايشان مهربان است.

ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 487 و اينكه گفتيم دو احتمال دارد، بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است: يك توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده، او را موفق به توبه مى‏نمايد، هم چنان كه فرموده:" ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا" «1»، و يك توبه ديگرش بعد از توبه بنده است، يعنى وقتى بنده‏اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى‏كند تا او را بيامرزد و توبه‏اش را بپذيرد، هم چنان كه فرموده:" فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ" «2». [توضيح دلالت آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ..." بر نفى و رد تفاخر به انساب و نژادها و طبقات‏] " يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ...". كلمه" شعوب" جمع" شعب"- به كسره شين و سكون عين- است و- به طورى كه در مجمع البيان «3» گفته- به معناى قبيله بزرگى از مردم است، مانند قبيله ربيعه و مضر. و كلمه" قبائل" جمع" قبيله" است كه جمعيتى كوچكتر از شعب است و تيره‏اى از آن است مانند" تيم" كه يكى از تيره‏هاى" مضر" است. بعضى «4» هم گفته‏اند: مطلب به عكس است، و شعوب جمعيت‏هاى كمتر از قبائل است به طورى كه چند شعب يك قبيله را تشكيل مى‏دهد. و اگر اين جمعيت‏ها را شعب خوانده‏اند چون از يك قبيله منشعب مى‏شوند. راغب مى‏گويد: شعب عبارت است از قبيله‏اى كه از يك قبيله ديگر منشعب گردد، و جمع آن شعوب مى‏آيد، در كلام خداى عز و جل هم آمده" شُعُوباً وَ قَبائِلَ". و اما كلمه" شعب" در مورد زمين عبارت است از دامنه چند دره كه اگر از طرف دامنه نگاه كنى به نظرت مى‏رسد يك زمين است كه در آخر، چند شقه شده، و اگر از طرف دره‏ها نگاه كنى به نظرت مى‏رسد كه چند تكه زمين است كه در آخر يكى شده و لذا بعضى گفته‏اند: اين كلمه، هم به جاى كلمه اجتماع استعمال مى‏شود، مثلا مى‏گويى" شعبت" يعنى من جمع شدم. و هم به جاى كلمه تفرقه استعمال مى‏شود، مثل اينكه مى‏گويى" شعبت" يعنى من جدا شدم «5». _______________ (1) سپس به ايشان مراجعه مى‏كند تا ايشان توبه كنند. سوره توبه، آيه 118. (2) پس هر كس بعد از ظلم و گناهش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا هم به او برمى‏گردد، و توبه‏اش مى‏پذيرد. سوره مائده، آيه 39. (3 و 4) مجمع البيان، ج 9، ص 138. (5) مفردات راغب، ماده" شعب". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 488 بعضى «1» ديگر گفته‏اند: كلمه" شعوب" به معناى نژادهاى غير عرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اينها است. و كلمه" قبائل" به معناى تيره‏هاى عربى است. و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است، و به زودى در بحث روايتى آينده تتمه اين گفتار مى‏آيد- ان شاء اللَّه تعالى. مفسرين «2» گفته‏اند: آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنا بر اين، مراد از جمله" مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏" آدم و حوا خواهد بود، و معناى آيه چنين مى‏شود: ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم، همه شما از آن دو تن منتشر شده‏ايد، چه سفيدتان و چه سياهتان، چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما را به صورت شعبه‏ها و قبيله‏هاى مختلف قرار داديم، نه براى اينكه طائفه‏اى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد، چون اگر فرض شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مى‏گسلد، و انسانيت فانى مى‏گردد. پس غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد اين بود، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، تفاخر به انساب، و تفاخر به پدران و مادران. و بعضى «3» از مفسرين گفته‏اند: مراد از ذكر و انثى مطلق مرد و زن است، و آيه شريفه در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولايى و به مردى و زنى را از بين ببرد. و معناى آيه اين است كه: هان اى مردم، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اختلافى است مربوط به جعل الهى، نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود. و سپس همان مفسرين «4» اعتراض كرده‏اند به اينكه: آيه شريفه در اين سياق است كه تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نكوهش كند، به شهادت اينكه مى‏فرمايد" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا"، و ترتب اين فرض بنا بر اين وجهى كه شما ذكر كرديد، روشن نيست، _______________ (1) روح المعانى، ج 26، ص 162. (2) روح المعانى، ج 26، ص 161. (3 و 4) روح المعانى، ج 26، ص 162. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 489 چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمى‏آيد، شما مى‏گوييد: آيه در صدد الغاء مطلق تفاضل است. ولى ممكن است به اين معترض گفته شود كه: اختلاف در انساب هم يكى از مصاديق اختلاف طبقاتى است، و بناى وجه بالا بر اين اساس است كه مى‏گويد آيه در صدد نفى اختلاف طبقاتى به تمامى مصاديق آن است، و هم چنان كه ممكن است تفاخر به انساب را نفى و مذمت كنيم، به اين دليل كه همه انساب و دودمانها منتهى به يك مرد و زن مى‏شوند، و تمامى مردم در اين پدر و مادر شريكند. همچنين ممكن است همين مطلب را نفى و مذمت بكنيم به اين دليل كه هر انسانى متولد از دو انسان مى‏شود، و همه مردم در اين جهت شريكند. ولى حق مطلب اين است كه جمله" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ" اگر بگوييم ظهور در مذمت تفاخر به خصوص انساب دارد، وجه اول وجيه‏تر است، و گر نه وجه دوم بهتر است، چون عمومى‏تر است. [توضيح اينكه تقوا تنها كرامت و امتياز حقيقى است (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ)] " إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ"- اين جمله مطلب تازه‏اى را بيان مى‏كند، و آن عبارت از اين است كه چه چيزى نزد خدا احترام و ارزش دارد. تا قبل از اين جمله مى‏فرمود: مردم از اين جهت كه مردمند همه با هم برابرند، و هيچ اختلاف و فضيلتى در بين آنان نيست، و كسى بر ديگرى برترى ندارد، و اختلافى كه در خلقت آنان ديده مى‏شود كه شعبه شعبه و قبيله قبيله هستند تنها به اين منظور در بين آنان به وجود آمده كه يكديگر را بشناسند، تا اجتماعى كه در بينشان منعقد شده نظام بپذيرد، و ائتلاف در بينشان تمام گردد، چون اگر شناسايى نباشد، نه پاى تعاون در كار مى‏آيد و نه ائتلاف، پس غرض از اختلافى كه در بشر قرار داده شده اين است، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، يكى به نسب خود ببالد، يكى به سفيدى پوستش فخر بفروشد، و يكى به خاطر همين امتيازات موهوم، ديگران را در بند بندگى خود بكشد، و يكى ديگرى را استخدام كند، و يكى بر ديگرى استعلا و بزرگى بفروشد، و در نتيجه كار بشر به اينجا برسد كه فسادش ترى و خشكى عالم را پر كند، و حرث و نسل را نابود نموده، همان اجتماعى كه دواى دردش بود، درد بى درمانش شود. در اين جمله مى‏خواهد امتيازى را كه در بين آنان بايد باشد بيان كند، اما نه امتياز موهوم، امتيازى كه نزد خدا امتياز است، و حقيقتا كرامت و امتياز است. توضيح اينكه: اين فطرت و جبلت در هر انسانى است كه به دنبال كمالى مى‏گردد كه با داشتن آن از ديگران ممتاز شود، و در بين اقران خود داراى شرافت و كرامتى خاص گردد. و از آنجايى كه عامه مردم دل‏بستگيشان به زندگى مادى دنيا است قهرا اين
امتياز و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 490 كرامت را در همان مزاياى زندگى دنيا، يعنى در مال و جمال و حسب و نسب و امثال آن جستجو مى‏كنند، و همه تلاش و توان خود را در طلب و به دست آوردن آن به كار مى‏گيرند، تا با آن به ديگران فخر بفروشند، و بلندى و سرورى كسب كنند. در حالى كه اين گونه مزايا، مزيت‏هاى موهوم و خالى از حقيقت است، و ذره‏اى از شرف و كرامت به آنان نمى‏دهد، و او را تا مرحله شقاوت و هلاكت ساقط مى‏كند. آن مزيتى كه مزيت حقيقى است و آدمى را بالا مى‏برد، و به سعادت حقيقيش كه همان زندگى طيبه و ابدى در جوار رحمت پروردگار است مى‏رساند، عبارت است از تقوى و پرواى از خدا. آرى، تنها و تنها وسيله براى رسيدن به سعادت آخرت همان تقوى است كه به طفيل سعادت آخرت سعادت دنيا را هم تامين مى‏كند، و لذا خداى تعالى فرموده" تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ" «1». و نيز فرموده" وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏" «2»، و وقتى يگانه مزيت تقوى باشد، قهرا گرامى‏ترين مردم نزد خدا با تقوى‏ترين ايشان است، هم چنان كه در آيه مورد بحث هم همين را فرموده. و اين آرزو و اين هدفى كه خداى تعالى به علم خود آن را هدف زندگى انسانها قرار داده، هدفى است كه بر سر به دست آوردن آن ديگر پنجه به رخ يكديگر كشيدن پيش نمى‏آيد، بخلاف هدفهاى موهوم مذكور كه براى به دست آوردن آن مزاحمتها، جنگها و خونريزيها پيش مى‏آيد. او مى‏خواهد بيش از ديگران ثروت را به خود اختصاص دهد، و اين مى‏خواهد قبل از ديگران به رياست برسد. او مى‏خواهد در تجمل دادن به زندگى از ديگران سبقت بگيرد، و اين مى‏خواهد آوازه‏اش همه آوازه‏ها را تحت الشعاع قرار دهد، و همچنين ساير مزاياى موهوم، همچون انساب و غيره. " إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ"- اين جمله مضمون جمله قبل را تاكيد مى‏كند، و در ضمن اشاره‏اى هم به اين معنا دارد كه اگر خداى تعالى از بين ساير مزايا تقوى را براى كرامت يافتن انسانها برگزيد، براى اين بود كه او به علم و احاطه‏اى كه به مصالح بندگان خود دارد مى‏داند كه اين مزيت، مزيت حقيقى و واقعى است، نه آن مزايايى كه انسانها براى خود مايه كرامت و شرف قرار داده‏اند، چون آنها همه، مزايايى وهمى و باطل است. زينتهاى زندگى مادى دنيايند كه خداى تعالى در باره آنها فرموده: _______________ (1) شما متاع دنيا راى مى‏خواهيد، ولى خدا آخرت را. سوره انفال، آيه 67. (2) براى زندگى ابدى خود توشه جمع كنيد كه بهترين توشه تقوى است. سوره بقره، آيه 197. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 491 " وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ" «1». آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه بر هر انسانى واجب است كه در هدفهاى زندگى خود تابع دستورات پروردگار خود باشد، آنچه او اختيار كرده اختيار كند، و راهى كه او به سويش هدايت كرده پيش گيرد. و خدا راه تقوى را براى او برگزيده، پس او بايد همان را پيش گيرد. علاوه بر اين، بر هر انسانى واجب است كه از بين همه سنتهاى زندگى دين خدا را سنت خود قرار دهد. [معناى اينكه فرمود: به اعراب بگو ايمان نياورده‏ايد بلكه بگوييد اسلام آورده‏ايم‏] " قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ..." اين آيه و آيات بعدش تا آخر سوره متعرض حال اعراب است كه ادعاى ايمان مى‏كردند، و بر پيامبر منت مى‏نهادند كه ما ايمان آورده‏ايم. و سياق اين آيه كه حكايت كلام آنان و مامور شدن رسول خدا (ص) است به اينكه در پاسخشان بفرمايد: نه، هنوز ايمان نياورده‏ايد، دلالت دارد بر اينكه مراد از" اعراب" بعضى از عربهاى باديه‏نشين بوده، نه همه آنان، به شهادت آيه" وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ" «2» كه مى‏فرمايد: بعضى از اعراب به خدا و روز جزا ايمان دارند. " قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا"- يعنى به تو مى‏گويند ايمان آورديم و ادعاى ايمان مى‏كنند، بگو: نه، هنوز ايمان نياورده‏ايد، و آنان را در ادعايشان تكذيب كن. و جمله" وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا" استدراك و اعراض از آن معنايى است كه جمله قبلى بر آن دلالت داشت، و تقدير كلام چنين است: نگوييد ايمان آورديم بلكه بگوييد اسلام آورديم. " وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ"- اين جمله مى‏رساند كه: با اينكه انتظار مى‏رفت ايمان داخل در دل‏هاى شما شده باشد، هنوز نشده، و به همين جهت در اين جمله نفى ايمانى كه در جمله قبلى بود تكرار نشده. در آن جا مى‏فرمود:" بگو ايمان نياورده‏ايد" و در اينجا مى‏فرمايد" با اينكه انتظار آن هست هنوز ايمان داخل در قلوب شما نشده" پس تكرار يك مطلب نيست. از اينكه در اين آيه شريفه نخست ايمان را از اعراب نفى مى‏كند و سپس توضيح مى‏دهد كه منظور اين است كه ايمان كار دل است، و دلهاى شما هنوز با ايمان نشده، و در _______________ (1) اين زندگى دنيا چيزى بجز لهو و لعب نيست، و خانه آخرتست كه زندگى واقعى است، اگر مى‏توانستند بفهمند. سوره عنكبوت، آيه 64. (2) سوره توبه، آيه 99. ______________________________________________________
ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
‌صفحه‌ى 492 عين حال اسلام را براى آنان قائل مى‏شود، بر مى‏آيد كه فرق بين اسلام و ايمان چيست. ايمان معنايى است قائم به قلب و از قبيل اعتقاد است، و اسلام معنايى است قائم به زبان و اعضاء، چون كلمه اسلام به معناى تسليم شدن و گردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اينست كه شهادتين را اقرار كند، و تسليم شدن ساير اعضاء به اين است كه هر چه خدا دستور مى‏دهد ظاهرا انجام دهد، حال چه اينكه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانيت آنچه زبان و عملش مى‏گويد داشته باشد، و چه نداشته باشد، و اين اسلام آثارى دارد كه عبارت است از محترم بودن جان و مال، و حلال بودن نكاح وارث او. " وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً"- كلمه" يلتكم" از ماده" ليت" اشتقاق يافته كه به معناى نقص است. وقتى گفته مى‏شود" لاته، يليته، ليتا" كه چيزى از مفعول فعل كم كرده باشد. و مراد از اطاعت، اطاعت خالص و واقعى است، به طورى كه باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشد، نه اينكه چون منافقان تقليد اطاعت كاران واقعى را در آورد. و اطاعت خدا استجابت دعوت او است در هر چه كه بدان دعوت مى‏كند، چه اعتقاد و چه عمل. و اطاعت رسول خدا (ص) تصديق رسالت او و پيرويش در آنچه كه بدان امر مى‏كند مى‏باشد، او امرى كه مربوط به ولايت او در امور امت است. و مراد از كلمه" اعمال"، جزاى اعمال است، و مراد از نقص اعمال ناقص نكردن جزاى آن است. و معناى آيه اين است كه: اگر خدا را در آنچه به شما امر مى‏كند- كه خلاصه‏اش پيروى دين او بر حسب اعتقاد است- و رسول را در آنچه به شما امر مى‏كند اطاعت كنيد از پاداشهاى اعمالتان چيزى كم نمى‏كند. و جمله" إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ"، همان كم نكردن اعمال بندگان در صورت اطاعتشان از خدا و رسول را تعليل مى‏كند، (مى‏فرمايد اجر شما را كم نمى‏كند براى اينكه او آمرزگار مهربان است). [مؤمنان واقعى اين چنين هستند] " إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ" در آيه قبلى اجمالا تعريف كرد كه ايمان داخل در دلهايشان شده (چون از جمله" لَمْ تُؤْمِنُوا" و" لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ" كه راجع به مسلمانان بى ايمان بود اين تعريف اجمالى استفاده مى‏شد) و اينك در اين آيه همان تعريف اجمالى را به طور مفصل بيان مى‏كند. پس جمله" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ" مى‏خواهد مؤمنين را منحصر در ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 493 كسانى كند كه به خدا و رسول او ايمان داشته باشند. پس تعريف مؤمنين به اينكه به خدا و رسول ايمان دارند، و به ساير صفاتى كه در آيه آمده، تعريفى است كه هم جامع صفات مؤمن است و هم مانع، يعنى هيچ غير مؤمنى مشمول آن نمى‏شود، در نتيجه هر كس متصف به اين صفات باشد مؤمن حقيقى است، هم چنان كه هر كس يكى از اين صفات را نداشته باشد، مؤمن حقيقى نيست. و ايمان به خدا و رسولش عقدى است قلبى بر توحيد خداى تعالى و حقانيت آنچه كه پيامبرش آورده، و نيز عقد قلبى بر صحت رسالت و پيروى رسول در آنچه دستور مى‏دهد. " ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا"- يعنى مؤمنين آنهايى هستند كه ايمان به خدا و رسول او بياورند، و ديگر در حقانيت آنچه ايمان آورده‏اند شك نكنند، و ايمانشان ثابت و آن چنان مستقر باشد كه شك آن را متزلزل نكند. و اگر در آغاز جمله كلمه" ثم" را آورد، نه كلمه" واو" را- به طورى كه مى‏گويند «1»- براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين شك نكردن آنان منحصر به يك زمان نيست، بلكه در زمانهاى آينده نيز شك نمى‏كنند، تو گويى عروض شك چيزى است كه دائما خطرش وجود دارد، در نتيجه اين كلمه مى‏فهماند كه بايد استحكام اولى ايمان باقى بماند. و اگر فرموده بود" و لم يرتابوا" تنها ايمانى را شامل مى‏شد كه در آغاز مقارن با شك و ترديد نباشد، ولى ديگر نسبت به ما بعد ساكت بود. " وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ"- كلمه" مجاهده" كه مصدر" جاهدوا" است، به معناى بذل جهد و به‏كارگيرى تمامى توان خويش در پيشبرد راه خدا است. و كلمه" سبيل اللَّه" به معناى دين خدا است. و منظور از مجاهده به اموال و انفس، عمل و به كار گرفتن تا آخرين درجه قدرت است در انجام تكليف مالى الهى، از قبيل زكات و ساير انفاقات واجب، و انجام تكاليف بدنى چون نماز و روزه و حج و غيره. و معناى آيه اين است كه: مؤمنين واقعى كوشش مى‏كنند تا تكاليف مالى و بدنى اسلامى خود را انجام دهند، و در حالى انجام مى‏دهند- و يا عملشان چنين حالى دارد- كه در دين خدا و در راه او است. " أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ"- اين جمله بر ايمان مؤمنين نامبرده ما دام كه آن صفات را حفظ كرده باشند صحه گذاشته و تصديق مى‏كند. " قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ" _______________ (1) روح المعانى، ج 26، ص 168. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 494 اين آيه شريفه اعراب را از اين جهت توبيخ مى‏كند كه گفتند ما ايمان آورديم. در حالى كه لازمه اين ادعاء اين است كه در سخن خود صادق باشند، و بر ايمان خود پافشارى به خرج داده باشند. بعضى ديگر گفته‏اند: بعد از آنكه آيه قبلى نازل شد، اعراب سوگند خوردند كه ما مؤمن و صادق در ادعاى خود هستيم، اين آيه نازل شد كه: شما مى‏خواهيد با دين خود به خدا چيز ياد بدهيد. و معناى آيه روشن است و احتياج به توضيح ندارد. " يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" يعنى اى پيامبر بر تو منت مى‏گذارند كه اسلام آورده‏اند، و چه خطايى در اين منت گذارى خود مرتكب شده‏اند، زيرا اولا حقيقت آن چيزى كه بر آن منت مى‏گذارند ايمان است كه كليد سعادت دنيا و آخرتست، نه اسلامى كه جز فوائد صورى، از قبيل تامين جانى و شركت با مسلمانان واقعى در جواز نكاح وارث خاصيتى ندارد. و ثانيا همين اسلام را هم نبايد بر پيامبر منت بگذارند، براى اينكه آن جناب شخصى است كه از طرف خداى تعالى مامور شده اسلام را به شما برساند (نه از اسلام آوردن آنهايى كه اسلام آوردند چيزى عايد شخص او مى‏شود و نه از اسلام نياوردن آنها كه نياوردند چيزى از دست مى‏دهد)، پس احدى از مسلمانان بر او منتى ندارد. و اگر منتى باشد براى خداى سبحان است كه ايشان را هدايت فرموده، چون دين، دين او است، و خود او هم از دينش بهره‏مند نمى‏شود تا هر كس دين او را پذيرفت بر او منت بگذارد، بلكه بهره‏مند از دين او در دنيا و آخرت مؤمنين هستند، زيرا خداى تعالى غنى على الاطلاق است، پس منت را خدا بر آنان دارد كه هدايتشان كرده، نه آنان بر خدا. به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد كلمه اسلام را از دهان منت‏گذاران گرفته و در سخن خود آن را مبدل به ايمان كرد تا بفهماند منت همه و هر چه هست به ايمان است، نه به اسلام كه تنها در ظواهر زندگى آثارى دارد. پس جمله" قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ ..." متضمن اين اشاره است كه خطاى اين منت‏گذاران از هر دو جهت است: اول اينكه منت‏گذارى خود را متوجه رسول خدا (ص) كردند، با اينكه او يك رسول است و بس، و غير از رسالت چيزى ندارد. و در اين باره فرموده:" لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ- اسلام خود را بر من منت نگذاريد". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 495 و جهت دوم اينكه منت را- البته اگر منتى باشد- به اسلام خود نهادند با اينكه بايد به ايمان خود گذاشته باشند. و در ذيل آيه گفتيم كه كلمه اسلام را بدين سبب مبدل به ايمان كرد تا اشاره به جهت دوم كند. " إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ" اين جمله خاتمه سوره است كه تمامى مطالب سوره را- يعنى آنچه كه نهى و امر در سوره بود، و آنچه حقايق در آن آمده بود، و آنچه كه از ايمان قومى و عدم ايمان قومى ديگر خبر داده بود، همه آنها را- تعليل مى‏كند. و مراد از غيب آسمانها و زمين، هر غيبى است كه در خصوص آسمانها و زمين است. و يا منظور از آن تمامى غيبها است، چه آنچه كه در اين دو ظرف قرار دارد و چه آنچه خارج از اين دو ظرف است. بحث روايتى [رواياتى در مورد نهى از مسخره كردن يكديگر، بد زبانى و تنابز به القاب، غيبت و سوء ظن، در ذيل آيات مربوطه گذشته‏] در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه در تفسير آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" گفته: اين آيه در باره عده‏اى از بنى تميم نازل شد كه بلال، سلمان، عمار، خباب، صهيب، ابن فهيره و سالم مولاى ابى حذيفه را مسخره مى‏كردند «1». و در مجمع البيان مى‏گويد: آيه" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ" در باره ثابت بن قيس بن شماس نازل شده كه گوشش سنگين بود و هر وقت وارد مسجد مى‏شد مردم به او راه مى‏دادند تا نزديك رسول خدا (ص) برسد، و در آنجا بنشيند تا صداى آن جناب را بشنود. روزى گويا براى نماز صبح وارد مسجد شد و هنوز هوا تاريك بود، و مردم از نماز فارغ شده بودند، و هر كس در جاى خود نشسته بود، او شروع كرد از سر و گردن مردم رد شدن، و مى‏گفت راه بدهيد راه بدهيد، تا رسيد به مردى. آن مرد گفت: تو مگر بيش از يك جا مى‏خواهى؟ خوب همين جا بنشين. قيس در حالى كه سخت ناراحت بود، همانجا پشت سر آن مرد نشست، وقتى هوا روشن شد پرسيد اين كيست. گفت: من فلانيم. ثابت گفت آهان پسر فلان زنى! و نام مادرش را برد. و اين رسم جاهليت بود كه مردم را با نام بردن از مادرشان‏ _______________ (1) الدر المنثور، ج 6، ص 91. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 496 سرزنش مى‏كردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد- نقل از ابن عباس «1». و در همان كتاب است كه جمله" وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ" در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه ام سلمه را مسخره مى‏كردند- نقل از انس. و داستان چنين بود كه ام سلمه كمر خود را با پارچه‏اى سفيد مى‏بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى‏زد و آويزان مى‏كرد، عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى‏كشد، و منظور اين دو نفر مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته‏اند عايشه ام سلمه را در كوتاه قدى سرزنش مى‏كرد، و با دستش اشاره مى‏كرد كه ام سلمه اينقدر است- نقل از حسن «2». و در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى- در كتاب الادب- و ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابو يعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى- در كتاب معجم- و ابن قيان و شيرازى- در كتاب الالقاب- و طبرانى و ابن السنى- در كتاب عمل اليوم و الليله- و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از ابى جبيرة بن ضحاك نقل مى‏كنند كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" در باره قبيله ما بنى سلمه نازل شده، و داستان چنين بود كه وقتى رسول خدا (ص) وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود مگر آنكه داراى دو اسم و يا سه اسم بود، وقتى رسول خدا (ص) يك نفر را به يكى از اين اسمها صدا مى‏زدند، اصحاب مى‏گفتند: يا رسول خدا (ص) او از اين اسم بدش مى‏آيد، اينجا بود كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" نازل شد «3». باز در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت مى‏كرد، و از طعام خود به آن دو مى‏داد، روزى در بين راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست، پيش خود گفتند: او مرد رندى كرده، خواسته است وقتى مى‏رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد، مشغول شدند چادر را زدند، همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا (ص) تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا (ص) _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 135. (3) الدر المنثور، ج 6، ص 91. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 497 رفت. عرضه داشت: يا رسول اللَّه رفقايم مرا فرستاده‏اند تا اگر خورشتى دارى به ايشان بدهى. حضرت فرمود رفقاى تو خورشت مى‏خواهند چه كنند، آنها خورشت خوردند. سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا (ص) را به آن دو باز گفت. آن دو نفر نزد رسول خدا (ص) آمدند و سوگند خوردند به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، ما از آن ساعتى كه پياده شده‏ايم طعامى نخورده‏ايم. فرمود: چرا شما سلمان را با آن حرفها كه دنبال سرش زديد خورشت خود كرديد. اينجا بود كه آيه" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً" نازل شد «1». و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى از انس روايت كرده كه گفت: عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مى‏كردند، و با ابو بكر و عمر مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مى‏كرد، روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند طعامى آماده نيافتند، به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا (ص) و بگو ابو بكر و عمر سلام مى‏رسانند و از تو خورشتى مى‏خواهند. رسول خدا (ص) فرمود ابو بكر و عمر خورشت خوردند. آن مرد نزد ابو بكر و عمر آمد و كلام رسول خدا (ص) را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند كه يا رسول اللَّه، ما چه خورشتى خورده‏ايم؟ فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است، گوشت او را بين دندانهايتان مى‏بينم. گفتند: يا رسول اللَّه پس برايمان استغفار كن. فرمود به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد بگوييد برايتان استغفار كند «2». مؤلف: چنين به نظر مى‏رسد كه اين دو داستان كه در اين دو روايت آمده يك داستان باشد، چيزى كه هست در روايت اول نام سلمان را برده، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده، و در روايت دوم نام آن دو نفر را كه ابو بكر و عمر باشد برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده. مؤيد اين احتمال روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است: روايت شده كه ابو بكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا (ص) فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد، رسول خدا (ص) او را نزد اسامة بن زيد كه نگهبان بار و بنه‏اش بود فرستاد، اسامه به سلمان گفت نزد من هيچ طعامى نيست. سلمان نزد ابو بكر و عمر برگشت، آن دو گفتند: اسامه بخل‏ _______________ (1 و 2) الدر المنثور، ج 6، ص 94. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 498 ورزيده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم آن چاه خشك مى‏شود. بعد خودشان نزد رسول خدا (ص) رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مى‏بينم. عرضه داشتند: يا رسول اللَّه ما امروز اصلا لب به گوشت نزده‏ايم، فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مى‏خورديد. آن گاه آيه نازل شد «1». و در عيون به سند خود از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش روايت كرده كه گفت: روزى از حضرت رضا (ع) شنيدم كه شعرى مى‏خواند، با اينكه ايشان خيلى كم شعر مى‏خواند و آن شعر اين بود: كلنا نامل مدا فى الاجل *** و المنايا هن آفات الامل‏ لا يغرنك أباطيل المنى *** و الزم القصد و دع عنك العلل‏ انما الدنيا كظل زائل *** حل فيه راكب ثم رحل «2» من پرسيدم: خدا عزت امير را زياد كند، اين شعر از كيست؟ فرمود از عراقى خودتان است. عرضه داشتم: من آن را از ابو العتاهيه «3» شنيده‏ام كه براى خودش مى‏سرود. حضرت فرمود اسم اصليش را ببر، و هيچ وقت او را به اين كنيه ياد مكن. كه خداى عز و جل مى‏فرمايد" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" و شايد- صاحب اين شعر از اين اسم خوشش نيايد «4». و در كافى به سند خود از حسين بن مختار از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) در يكى از كلماتش فرمود: همواره كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت و بلكه بر بهترين وجهش كن، تا وقتى كه دليلى قطعى وظيفه‏ات را تغيير دهد، و دلت را از او برگرداند. و هرگز كلمه‏اى را كه از برادر مسلمانت مى‏شنوى حمل بر بد مكن، ما دام كه مى‏توانى محمل خيرى براى آن كلمه پيدا كنى «5». _______________ (1)
ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نور الثقلين، ج 5، ص 95. به نقل از جوامع الجامع. (2) يعنى: همه ما اينطوريم كه وظائف روزمره خود را به اين اميد كه حالا وقت بسيار است تاخير مى‏اندازيم، و همين اميدها است كه آفت رسيدن به مقصد است. زنهار كه اميدهاى باطل فريبت ندهد، و همواره به سوى هدف بكوش، و بهانه‏ها را كنار بگذار، براى اينكه عمر دنيا بسيار اندك و زودگذر است و مثل سايه‏اى زودگذر مى‏ماند كه مسافرى لحظه‏اى در آن نياسايد، و سپس به راه خود ادامه دهد. (3) پدر سفاهت، يا كم عقلى. (4) عيون اخبار الرضا (ع)، ج، ص 175. (5) اصول كافى، ج 2، ص 214. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 499 و در نهج البلاغه فرموده: وقتى صلاح بر روزگار و اهل روزگار مسلط باشد، در چنين جوى اگر يك نفر سوء ظنى به كسى پيدا كرد كه از او خطايى نديده، نبايد آن ظن بد را از دل خود بپذيرد و اگر بپذيرد ظلم كرده. و اگر فساد بر زمان و اهل زمان مسلط شد، در چنين جوى اگر يك نفر نسبت به كسى حسن ظن پيدا كند، خود را فريب داده «1». مؤلف: اين دو روايت تعارضى با هم ندارد، براى اينكه روايت دومى ناظر به خود ظن است، و روايت اولى راجع به ترتيب اثر دادن عملى بر ظن است. [چند روايت دال بر اينكه غيبت از زنا شديدتر است‏] و در كتاب خصال از اسباط بن محمد به سندى كه به رسول اللَّه (ص) دارد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: غيبت از زنا شديدتر است. پرسيدند: يا رسول اللَّه چرا چنين است؟ فرمود: زناكار مى‏تواند توبه كند، و خدا هم توبه‏اش را بپذيرد، چون سر و كارش تنها با خدا است، ولى مرتكب غيبت مى‏خواهد توبه كند، اما خدا توبه‏اش را نمى‏پذيرد مگر وقتى كه شخص غيبت شده از او درگذرد «2». مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه، و بيهقى از ابى سعيد، و جابر از رسول خدا (ص) روايت كرده، به اين عبارت كه رسول خدا (ص) فرمود: غيبت از زنا شديدتر است. گفتند: يا رسول اللَّه چطور غيبت از زنا شديدتر است؟ فرمود: براى اينكه ممكن است مردى زنا كند و بعد توبه كند، خدا هم توبه‏اش را بپذيرد، ولى مرتكب غيبت آمرزيده نمى‏شود، مگر وقتى كه شخص غيبت شده او را ببخشد «3». و در كافى به سند خود از سكونى از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: غيبت در تباه كردن دين مسلمان سريعتر از خوره‏اى است كه اندرون او را بخورد «4». و در همان كتاب به سند خود از حفص بن عمر، از امام صادق (ع) روايت كرد كه فرمود: شخصى از رسول خدا (ص) پرسيد: كفاره گناه غيبت چيست؟ فرمود: براى آن كس كه غيبتش كرده‏اى، به تلافى غيبتش استغفار كن «5». _______________ (1) نور الثقلين، ج 5، ص 92، به نقل از نهج البلاغه. (2) نور الثقلين، ج 5، ص 93 به نقل از خصال. (3) الدر المنثور، ج 6، ص 97. (4) اصول كافى، ج 2، ص 356. (5) اصول كافى، ج 2، ص 357. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 500 و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ" فرمود: شعوب، ملتهاى غير عرب است و قبائل به معناى طوائف عرب «1». مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان به امام صادق (ع) نسبت داده «2». [رواياتى در باره اينكه تنها ملاك فضيلت تقوا است‏] و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى از جابر بن عبد اللَّه روايت آورده‏اند كه گفت: در وسط ايام تشريق (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه كه روز وسطش دوازدهم مى‏شود) رسول خدا (ص) براى ما خطبه وداع را ايراد كرد و فرمود: ايها الناس! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است، پدرتان يكى است و هيچ فضيلتى براى عربى بر غير عرب نيست، و هيچ غير عربى بر عرب فضيلتى ندارد و هيچ سياهى بر سرخى، و هيچ سرخى بر سياهى، فضيلت ندارد مگر به تقوى. و گرامى‏ترين شما نزد خدا با تقوى‏ترين شما است. با شما هستم آيا ابلاغ كردم؟ همه گفتند بله يا رسول اللَّه. فرمود: پس حاضرين به غائبين برسانند «3». و در كافى به سند خود از ابو بكر حضرمى از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: رسول خدا (ص) ضباعة دختر زبير بن عبد المطلب را (كه دختر عموى خودش بود) براى مقداد بن اسود تزويج كرد، و اين كار را نكرد مگر براى اينكه امر ازدواج را آسان كند، و مردم به رسول خدا (ص) تاسى كنند، و بدانند كه گرامى‏ترين آنان نزد خدا با تقوى‏ترينشان است «4». و در روضه كافى به سند خود از جميل بن دراج روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم بفرماييد" كرم" چيست؟ فرمود كرم تقوى است «5». و در كافى به سند خود از يونس از يعقوب از امام صادق (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اسلام قبل از ايمان است، بر مدار اسلام است كه مسلمانان با هم ازدواج مى‏كنند و از يكديگر ارث مى‏برند، و بر مدار ايمان است كه در آخرت اجر مى‏برند «6». و در خصال از أعمش از جعفر بن محمد (ع) روايت كرده كه در ضمن‏ _______________ (1) تفسير قمى، ج 9، ص 322. (2) مجمع البيان، ج 9، ص 138. (3) الدر المنثور، ج 6، ص 98. (4) نور الثقلين، ج 5، ص 97، به نقل از كافى. (5) نور الثقلين، ج 5، ص 100، به نقل از روضه كافى. (6) نور الثقلين، ج 5، ص 101، به نقل از كافى. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 501 حديثى فرمود: اسلام غير از ايمان است، و هر مؤمنى مسلمان هست، ليكن هر مسلمانى مؤمن نيست «1». و در الدر المنثور در ذيل آيه" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا" مى‏گويد: ابن جرير از قتاده روايت كرده كه گفت: آيه" قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا" در باره بنى اسد نازل شده «2». مؤلف: اين روايت از مجاهد و غير او نيز نقل شده «3». و نيز در همان كتاب است كه ابن ماجه و ابن مردويه و طبرانى و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از على بن ابى طالب روايت كرده‏اند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: ايمان عبارت است از معرفت به قلب، اقرار به زبان و عمل به اركان «4». و نيز در همان كتاب آمده كه نسايى و بزاز و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت: بنى أسد نزد رسول خدا (ص) آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللَّه! ما بدون اينكه با تو جنگ كنيم مسلمان شديم، در حالى كه عرب با تو جنگ كرد. اينجا بود كه آيه" يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا" نازل شد «5». مؤلف: در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست «6». _______________ (1) نور الثقلين، ج 5، ص 103، به نقل از خصال. (2) الدر المنثور، ج 6، ص 100. (3) الدر المنثور، ج 6، ص 99. (4 و 5 و 6) الدر المنثور، ج 6، ص 100.
 
بالا