تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنومشراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنومشراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز چه شکر گويمت ای کارساز بنده نوازما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز چه شکر گويمت ای کارساز بنده نواز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کيميای مراد است خاک کوی نياززان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
نازنين چشم به شط دوخته بودزان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
در اين مقام مجازی بجز پياله مگير در اين سراچه بازيچه غير عشق مبازنازنين چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود
ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنیستدر اين مقام مجازی بجز پياله مگير در اين سراچه بازيچه غير عشق مباز
ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
حافظ
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد
جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی میبرند از من سیه چشمان شیرازی
یک قلب و یکی نیزه و یک کاسه ی خون
کــنــدم بـــه روی درخــتِ بـیـد مـجـنون
آن قــلـب ز مــن بــود و نــگاهــت نــیــزه
آن کاسۀ خون ، خون ِ دلِ این مجنون
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
تا کوه گرفتم ز فراقت مژهای آب
چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی
يارب اين بچَه ی ترکان چه دليرندبه خون
که به تيرمژه هرلحظه شکاری گيرند
حافظ
در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را
در بر کی کشیدست سهیل و قمری را
مولوی
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیش تر زانکه چو گردی زمیان بر خیزم ....
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهی تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانهی تست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |