بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برو عزیز نشکن ائن نفسو :gol:

بچه ها شوخی می کنه ادبیات 20 شد تازه کنفرانسم داده بود با خانوممونم رفیق شده بود تازشم :D
بچه ها راست ميگه با استاد رفيق شدم بهم 10 داد
تازه يه كنفرانسم دادم خودم نفهيدم
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نگا خانوم تا نرفتی از این غذای ژاپنی بچش .
از این به بچه هاشون میدن اشتهاشون باز شه

بفرمایید بچه ها به یاد .....



 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
cute سلام دوست من. اینم فال برات
مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتنی گر مشکلم بود
دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استظهار اهل دلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام سکرتی جان خوبی
یه استکان چای بیار
بی زحمت
انقدر تو این سایت دانشگاه الاف شدم که خدا میدونه
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
این قصه از طرف کسیه که زیر کرسی قایم شده و هیچی نمیگه



سرنوشت
باز مانند هميشه سفارش يك فنجان قهوه داد .
دقيقا سي پنج سال بود كه هر روز به فرودگاه مي آمد و تا لختي از شب در ترياي فرودگاه مي نشست . سفارش يك قهوه بدون شير و شكر مي داد و منتظر مي نشست . ديگر تمامي كاركنان فرودگاه اعم از قديمي و جديد او را مي شناختند . همه چيز برمي گشت به سي و پنج سال پيش . در سفري كه به هندوستان رفته بود ، يك مرتاض كه در كلكته زندگي مي كرد به او گفته بود كه نيمه گمشده اش را در فرودگاهي پيدا مي كند و او اين سالها را تماما در ترياي فرودگاه گذرانده بود . روزهايي مي شد كه بيش از هفتاد فنجان قهوه خورده بود ولي تا به امروز كه خبري از گمشده اش نبود . موهاي كنار شقيقه اش همگي يكدست سفيد شده بودند و تمامي دندانهايش يك به يك از داخل بعلت مصرف بالاي قهوه پوك شده بود . از فيزيكش فقط يك تركه باقي مانده بود ولي باز ادامه مي داد . مي دانست كه مرتاض هندي اشتباه نكرده است .
او در اين مدت ، تمامي ساعات پروازي را به خاطر سپرده بود و مطمينا اگر اطلاعات پرواز در يك روز مريض مي شد و نمي آمد ، حتما او مي توانست جاي او را بگيرد . بر پايه تجربه مي دانست كه پرواز تورنتو ، تا يكربع ديگر به زمين مي نشيند . قهوه اش را هورتي كشيد و جمعيت را شكافت و در اولين رديف ايستاد . مسافران يك به يك وارد گيت مخصوص مي شدند و او تك تك آنان را نظاره مي كرد . نيم ساعت كه گذشت ، دوباره به تريا برگشت و يك قهوه سفارش داد . گمشده اش در اين پرواز هم نبود . صورتش هيچ حس خاصي نداشت ، يعني اين همه سال برايش حسي باقي نگذاشته بود . اكنون مردي پنجاه و شش ساله شده بود . خدمه پرواز كه آخرين نفرات خارج شونده بودند ، برايش دستي تكان دادند و از در خروجي فرودگاه خارج شدند . اخبار روزنامه اي را كه در جلويش بود خواند و منتظر پرواز بعدي كه از استكلهم ، يكساعت و نيم ديگر بر زمين مي نشست شد . يك ربعي كه گذشت ، چند مهماندار نزديكش شدند و حالش را پرسيدند . در ته دلش دوست داشت كه با يكي از اين مهمانداران ازدواج كند ولي دايما حرف مرتاض در گوشش زنگ مي زد و او مي خواست كه طبق سرنوشت اش عمل كند . بعد از ساعتي كه پرواز استكهلم هم بر زمين نشست ، گمشده اش را نيافت . او مي دانست كه امشب پروازي ديگر در اين فرودگاه نمي شيند ، پس به خانه اش رفت تا براي فردا صبح ساعت چهار و بيست و هفت دقيقه براي پرواز آمستردام ، خواب نماند . سال ها بعد ، وقتي جنازه اش را از فرودگاه به بيرون مي بردند ، تمامي مهمانداران برايش گريه كردند و او هيچگاه نفهميد كه حداقل نيمي از مسافراني كه از اين فرودگاه خارج شده بودند ، فقط منتظر اشاره اي از طرف او بودند ، تا عمري عاشقانه با او زندگي كنن



خیلی قشنش بود تنهایی جان فقط ریز بود ;)

ییخشید تشکر ندارم :gol:
 

Fathy

متخصص مهندسی سازه و زلزله
سلام سکرتی جان خوبی
یه استکان چای بیار
بی زحمت
انقدر تو این سایت دانشگاه الاف شدم که خدا میدونه

تنهايي جون تقصير خودته ... تسبيح رو بنداز قشنگ دو دساتو بيار بالا ... شايد خدا هم كمكت كنه...
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام محمد صادق جان خوبی عزیز کجا بودی قیم شده بودی ؟:gol::gol::smile:
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سکرتی جان خوبی
یه استکان چای بیار
بی زحمت
انقدر تو این سایت دانشگاه الاف شدم که خدا میدونه

سلام مرموز جون اجازه ما هم دس شوماس

سلام سکرت خانوم خوبید ایشالا ؟ :gol::gol::smile:

منم خوبم مرسی

سلام سكرت جان
خوبي؟
سلام بر هر چهار:w21:
هر چهار خوبین؟:D
منم خوبم:smile:
امشب باید تا صبح واسه پروژه بیدار بمونم:razz:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
تا 26 ام که پروژه هامون تموم بشه مجبوریم روزش از 8 صبح تا 6 عصر بریم دانشگاه...شبش مشقامونو بنویسیم....


چرا اینقدر طولانی پس نمره ها رو کی میدن پس کی انتخاب واحد میکنی پس کی کلاسا شرو میشه :que:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام به همه:w21:
خوبین؟:gol:
اجازه من امشب نه قصه دارم نه ایده..آخه نشد بفکرم:(
منو راه میدین؟:question:
سلام سکرت جونی!!خوبی؟شبت بخیرباشه!!کی جرات داره تو رو راه نده!:D

من دارم میرم ولی اگه کسی چیزی گفت بگو بهم تا بعدا حالش رو بگیرم:lol:
سب همگی زیرکرسی نشینان حاضرین و غایبین بخیر.خوابای پفکی ببینین!:gol:;)
 

Similar threads

بالا