چرا خودشناسی؟

hadi1525

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه انگیزه ای موجب می شود تا آرامش را در خودشناسی جستجو کنیم؟
خودشناسی حقیقی یعنی توجه و نگاه بی تعبیر به آن چیزی که هستیم.
آیا شما با اطلاع ازچنین موضوعی به سراغ خودشناسی آمده اید؟


اگرجواب مثبت است، نیازی به خودشناسی نیست، زیرا همراه و همنشین خود که اصیل ترین شکل (بودن) است هستید.
اما اگر نیتی جز این در سردارید، کارتان کمی مشکل می شود، زیرا خودشناسی نیز می تواند مبدل به شیوه ای نو برای خود فریبی شود.
(دوستی شکایت داشت که این نوشته ها موجب دلسردی او نسبت به خودشناسی شده است. شاید به نوعی حق با او باشد، نوشته هائی ازاین دست معمولاً اسباب ناراحتی کسانی را فراهم می آورده که از هر چیزی برای خود سرگرمی می سازند. چنین افرادی درکارخود جدی نبوده و از حرف حساب نگران و آشفته می شوند).

بسیاری به منظور تقویت اراده، اعتماد به نفس، پیش بینی رفتار مردم و یا کشف میانبرهای موفقیت برای جلو زدن از دیگران به سراغ خودشناسی می آیند. اما خودشناسی ربطی به این امور ندارد!
توجه به خود یا خودشناسی به منظور پی بردن به دلائل شکل گیری حرص، مقایسه و خشم که ازعوامل ترس و اضطراب هستند صورت می گیرد نه کسب امتیاز ویژه به منظور برتر شدن!

هدف ازخودشناسی چیست؟
در امور ناشناخته ازجمله خودشناسی، در نظرگرفتن هدف یا مقصد خطا است، زیرا آنچه به عنوان هدف در نظر گرفته ایم ناشی از تصورات ترسیم شده توسط فکرخودمان است که برطبق آن به سوی مقصدی از پیش فرض شده گام برمی داریم! هرگونه تصوری نسبت به ناشناخته ما را به چیزی خواهد رساند که ازقبل در وجود خود تصور نموده ایم.

بنابراین ترسیم هدف درخودشناسی ما را به جائی جز ایده های فکری که ناشی از برداشت ها و تعابیرکهنۀ خودمان است نخواهد رساند. درحالی که خاصیت حقیقت در نو به نو بودن و غیرقابل تصور بودن آن است. (امیدوارم این پاسخ قانع کننده ای برای خواننده ای باشد که معتقد بودند کار بدون هدف نتیجه ای در برنخواهد داشت . لازم به توضیح است که هدف در فراگیری فنون یا آموزش کاربرد دارد نه اموری که خارج ازماده و زمان هستند).
شایداین پرسش همچنان در ذهن تان مطرح باشد که
فایدۀ خودشناسی چیست؟

کمترین فایدۀ خودشناسی آشتی با خود و باز شدن چشم دل بر کلاه گشادی است که به عنوان شخصیت یا (من) بر سر روان ما گذاشته شده. وصله ای بی ربط برقامت اجتماعی انسان که مولد ترس است. (بسیاری از مردم عصبیت و اضطراب را به دلیل گستردگی شیوع آن امری عادی و جزو حالات ذاتی انسان تصور می کنند. برای این (من) ها بی قرار، تعادل و آرامش روانی امری عجیب و غیر محتمل است).

نباید فراموش کنیم که اندیشیدن به خودشناسی یا ایدۀ رهائی نیز می تواند یکی از همان فریبکاری های فکری باشد که حواس ما را از اموری که مانع از توجه ما به خودمان می شود منحرف می سازد. توجه به (چیزی که هستیم) می تواند منجر به کشف سر چشمۀ آشفتگی های فکری و مبدا تشکیل تضادهای ذهنی شود، جائی ازذهن که ترس و اضطراب درآن تولید و به جان ما انداخته می شود.

آیا اصولا چنین اکتشاف درونی ای را لازم می دانید؟ یا ترجیح می دهید اوقات خود را با گفتگو و به اشتراک گذاشتن دلمشغولیت های مفیدی که برای خود تدارک دیده اید پرکنید؟

(تا هنگامی که انسان متوجه دلائل تشکیل تضاد در ذهن خود نشود و نسبت به هرچیزی ازجمله تکنولوژی دچارخود باختگی شود هر عمل او در حکم غفلت است). این مهم نیست که خود را حین مشاهده حسود، خسیس یا ترسو ببینیم، خودشناسی برای این نیست که خود را از حسادت یا خست مبرا کنیم، خاصیت خودشناسی در توجه به نحوۀ شکل گیری تضاد و جدال بین تصاویری است که ما را مجبور می کنند دائما وضعیت خود را ازحالتی به حالت دیگری تغییر دهیم. مثلا از ترسو به شجاع و یا از سخت گیر به رئوف.

(اگرشما آدم ترسو یا گوشه گیری باشید اما به شجاعت یا اجتماعی بودن فکرنکنید، مشکلی نخواهید داشت، دردسرها اززمانی آغازمی گردد که (من) بدلی که دست نشاندۀ جامعه در ذهن ماست با ایجاد فشارفکری ما را وادار به ایجاد تغییر می کند).

(فکر) یا شیطان درون استاد خلق افکار و تصاویر متضاد است، لحظۀ ای می گوید باش، لحظۀ دیگر می گوید چرا هستی؟!
فکر با این ترفند ما را در وجود خود با خود درگیر می سازد. ما نیز بجای توجه به این مکانیزم آشوبگر فکری ، ترجیح می دهیم با رفتن به جمعه بازار، مطالعه و یا معاشرت های آنچنانی روزمان را شب کنیم.
ما معمولا کشش فکری به اینگونه مخدرها را با عشق به اشیاء قدیمی، شعرو ادبیات و تقدس دوستی توجیه می کنیم.
(هرگاه با خود درگیری می شوید متوجه این ترفند در وجود خود باشید، البته اگر کار با برنامه های متنوع رایانه ای یا مطالعۀ آثار فاخر ادبی این فرصت را به شما بدهد!
حیات شیطان درون در ایجاد اغتشاش و تناقض است، زیرا در درگیری و آشوب است که قادربه مخفی کردن خود است. درست مانند دزدی که درمیان هم همه جمعیت فریاد می زند، آی دزد!

همین توجه ساده که اسرار داریم نام خودشناسی یا مدیتیشن برآن بگذاریم می تواند ما را از راز شکل گیری اضطراب و ترس در وجود خود آگاه سازد.
آیا نیت شما ازتوجه به خود، درک چنین اموری است؟
اگر نیست، پس به اسم خودشناسی مشغول چه کاری هستید؟
مشکل انسان (من باور) عدم ایجاد توازن بین تعلقات فکری و آرامش است. اغلب افراد با حفظ تعلقات فکری در به در به دنبال نسخه ای شفا بخش برای پایان بخشیدن به آشفتگی های روحی خود هستند. درحالی که توجه ویژه به تعلقات فکری عامل اصلی ایجاد اضطراب درانسان است.
-متاسفانه بشر به شیوۀ زندگی نمایشی به شدت خو گرفته ، تا جائی که حال اصیل( بودن) را که کیفیتی غیر وابسته و خالی ازترس است را از یاد برده است. برای ترک نمایشی بودن کافی است پی به ارتباط بین نیاز و ترس ببرید.

هویت و اعتباری که به واسطه داشته ها در ما شکل می گیرند( مانند بادی که مثلاً از نشستن پشت اتومبیلی گرانقیمت و یا مورد توجه بودن درغب غب می اندازیم )، توهمی و غیرواقعی است. منطقاً ترس ازدست دادن آنها نیز توهمی است. درک این نکته موجب می شود تا بندۀ (فکری) داشته ها و تعلقات اعتباری خود نبوده و انرژی حیات و فرصت استثنائی عمر را به پای ترس هائی که واقعیت ندارند به فنا ندهیم.
-شروع درد و رنج بشر از زمانی آغاز شد که قادر گردید با هوش خود تصور بهره وری از هم نوعان خود را در سر بپروراند. تصور استثمار هم نوع تا جائی پیش رفت که مبدل به شرط لازم برای تشکیل و بقاء فرهنگ سرمایه داری که شکل نوین استثمار شود.

(تصور فعلی ما از استثمار، جنبه فیزیکی آن را شامل می شود که با پیشرفت تکنولوژی و ماشینی شدن تولید این موضوع اهمیت سابق اش را ازدست داده است. در حال حاضر تمرکزتولید کنندگان و فروشندگان بروی استثمار ذهنی مردم برای مصرف بیشتر و استفاده ازمحصولات غیرضروری است. تبلیغ مارک و اشاعۀ اشراف گری به این منظور صورت می گیرد).
- بی قراری و اضطراب نتیجه عدم پذیرش و غریبگی انسان با خود است، هنگامی که فردی به خاطر شکل بینی یا عدم تورم لبان و گونه هایش از پذیرش موجودیت ذاتی و ظاهری خود سر باز می زند ، همچون کودکی گم گشته ، مضطرب و مستاصل طعمۀ نوع دوستان به ظاهرمتخصص خود می شود.

دراین حال بحرانی او کور و کر بوده و تحت تاثیر تصورات فکری دست به تصمیمات غیر عاقلانه می زند. او حاضراست زیرتیغ برود، بینی خود را اخته کند، اما به نگرانی های خیالی در وجود خود پایان بخشد. اما افسوس که هیچ مخدر یا جراحی قادر به قطع تصورات فکری خارج ازکنترل انسان نیست. امروز نوبت دستکاری بینی است فردا نوبت ازریخت انداختن چانه و گونه! (می بینید بحران روانی مردم بابت عدم پذیرش خود چگونه سبب ایجاد تجارتی بی رحمانه و روشی نوین برای افزایش درآمد شده)؟
اگرمی خواهید پی به ریشۀ گرایش مردم به جراحی های زیبائی ببرید، میل به تائید شدن و ایجاد رضایت خاطرازخود را از یاد نبرید.(با اینکه زیبائی امری نسبی است اما اغلب مردم تمایل دارند که خود را به شکل شخصیت های معروفی که ازقبل مقبول جامعه قرارگرفته اند در آورند، آنها با این کار ازقبل تائیدیه مورد نظر خود را دریافت نموده اند، زیرا همه به او می گویند که شبیه فلان کس شده ای!
(چه خوشبختی ای بالاتر از این که من با سعی و کوشش توانسته باشم آدمی به جزخودم شوم )!!!

-تا بحال به این موضوع دقت کرده اید که چرا هنگامی که به آرزو یا هدفی می رسیم خیلی زود ذوق مان فرو کش می کند؟
اغلب مردم پس ازرسیدن به ایده آل ها و آرزو هایشان سرخورده شده، راه بی خیالی و لذت طلبی را برمی گزینند؟ به نظر شما بشر تا چه زمانی محکوم به تجربۀ آزمون های شکست خورده و تکرار خطاهای خود است؟
گاهی اوقات فشاری فکری ما را وادار به انجام کاری می کند که از قبل یقین به شکست اش داریم، به نظرشما این اجبار فکری توسط خرد انسان صورت می گیرد یا فکر(من)!
اگر این تجربه را داشته اید درک خواهید کرد که در بسیاری موارد انسانها تابع هیجانات فکری بوده و گاها روی تصمیمات و افکار خود کنترل ندارند.
در حال حاضر آنچه به عنوان عقل (من) وظیفۀ تفکر را درانسان به عهده دارد با انسان رو راست نبوده و توهمات را به انسان القا می کند. این (فکر) غیرامین برای نگه داشتن انسان در خواب غفلت نیازمند سوژه های فکری است که او را همچنان در خواب نگه دارد.

(این پدیدۀ پرتوقع که هدایت انسان را به عنوان(من) بعهده گرفته جز ایجاد تردید، اضطراب و خالی کردن پشت ما در مواقع بحرانی هنر دیگری ندارد، فراموش نکنید که آنچه در مواقع بحرانی گاهاً به داد ما می رسد، خردی است که در نبود (من) فرصت تجلی می یابد).
-وقتی پس ازسالها شرکت در جلسات خودشناسی و یا محفل های گوناگون همچنان خود را تنها و مضطرب و عصبی می یابیم، بهتر نیست بجای ادامۀ خود تخدیری نگاهی به خود انداخته و آنچه را که درهمۀ این سالها دربیرون ازوجود خود می جستیم را در وجود خود مورد توجه قرار دهیم؟
ما باید به صورتی جدی این حقیقت را درک کنیم که رویاهای فکری ما با واقعیتی که در بیرون از وجود ما درحال جریان است منطبق نیست. ترفند (من فکری) در این است که با اهمیت دادن و جدی جلوه دادن آرزوها، انسان را پی کشف نخود سیاه در اجتماع می فرستد! تنها خاصیت پرو بال دادن به رویاهای فکری افزایش حسرت و رنج است، حتی اگر به همه آرزو هایمان نیز دست یابیم.(اگراینگونه بود ثروتمندان انسان هائی از درونً شاد و خوشحال بودند، درحالی که چنین نیستند).

(اگر به حال روز خود در هنگام تنهائی، حس نفرت و افسردگی توجه کنیم، متوجه می شویم که چگونه برای نجات خود ازاین وضعیت مثل مرغ پرکنده این درو اون در می زنیم. فایدۀ خودشناسی و توجه به خود دراین است که حداقل می فهمیم داریم ازکجا می خوریم و دیگر پای سرنوشت و جبرزمان و خالق هستی را به ذهن باز نمی کنیم).
با این حساب نمی توان به عقل (من) که حاصل اندیشه ها و تصاویرکهنه ازموضوعات است به عنوان خیرخواهی صالح و مطمئن نگاه کرد! فکری که هدایتگر ماست اما تشخیص اش ازشیطان غیرممکن شده است!

(نفس، شیطان و من یک پدیده اند، اگرتصور می کنید اینگونه نیست، مشغول تفکیک آن شده و دیگران را نیز در تجربۀ موفق بی نصیب نگذارید).
نیازی هائی که بنیان شکل گیری شان براساس شخصیت یا (من باوری) است ، عدم برآورده شدن شان منجر به حس سرخوردگی، اضطراب و ملامت فکری می شود به همین دلیل انسان(من باور) برای ایجاد حس امنیت محکوم به تلاشی مادام العمراست.
حسرت و آرزو نتیجۀ کمبودهای کاذب شخصیتی است که فکر با ایجاد فشار و جدی جلوه دادن شان، ازآنها مسئله می سازد.اما چون تناسبی بین خیالبافی های (من) و واقعیت بیرونی وجود ندارد، معمولا نتیجه آنگونه که تصور کرده بودیم ازآب در نیامده و (من) خیرخواه شروع به ملامت ما می کند!
(توجه به این امور یعنی خودشناسی یا هر چیزدیگری که می خواهید اسمش را بگذارید، اگردلسوز خود هستید دست از سر اسامی و تعاریف برداشته، متوجه چیزی که هستید شوید).
-به نظر شما با نبود حتی یک تکیه گاه مطمئن درونی می توان سعادت و موفقیت را تجربه و آن را تاب آورد؟(لازم به یادآوری نیست که همه ما درگیرتردید و ندانم کاری بوده و شانس های زندگی را با دست خودمان نابود می سازیم).

فردی که خود را نالایق، ترسو و مردم گریز می بیند چگونه قادر به تحمل تجربه عظیم با خود بودن یا رهائی خواهد شد؟
اولین قدم در خودشناسی جدا شدن از وابستگی هائی است که فکر دائماً ما را به آنها دلگرم و مشغول می سازد.
-اگرصادقانه قصد نزدیک شدن به خود و رهائی ازترس های فکری را دارید، همه کتابهای خودشناسی و عرفان های وارداتی را که با عشق! و صرف وقت و هزینه تهیه فرموده اید را رها و به سراغ اصل موضوع خودشناسی که در کتابها کمتر بدان اشاره شده یعنی توجه به خود و درک سرگرمی هائی که شما را ازاین کار باز می دارند بروید.

اگردقت کنید متوجه خواهید شد که دلبستگی ها و علائق فکری مانعی هستند برسر راه توجه و ارتباط ما با خودمان. ما دور و بر خود را با امور گوناگون یا مراودات زائد آنچنان شلوغ نموده ایم که حتی متوجه موقعیت خود به عنوان یک موجود مثلاً هوشمند در زندگی نیستیم.
در حال حاضر چشمۀ عمل در وجود ما خشک شده است. این القائات و تبلیغات هستند که ما را وادار به عکس العمل می کنند، ما به جای آرام گرفتن در وجود خویش دائما راه گریز ازخود را پیش گرفته و چیزی جزخود را می جوئیم تا به بهانه آن خوشحال یا آرام بگیریم.
آیا این پریشان حالی دائمی، شما را کمی نگران نساخته است؟ آیا متوجه موضوع پیش پا افتاده ای مثل مرگ تدریجی روان خود هستید؟
اسرار به پوشیدن گرم کن مارکدار و خوردن روزی هشت لیوان آب مارکدار و یا اعتیاد به کوه و پارک، چارۀ بی قراری های روانی ما نیستند. اینها ژست سلامتی برای خود فریبی هستند).

دشمن اصلی ما خودمان هستیم زیرا دانسته و ندانسته با تلمبارکردن حسرت و آرزوهای شخصیتی کمر روان خویش را خم کرده ایم، بدون آنکه درک کرده باشیم ماهیت شخصیت و نیازشخصیتی چیست؟
-اکثرخوانندگان این پرسش را مطرح می نمایندکه چگونه می توان ازشر (من) رها شد؟ (بهتر است گفته شود ؛ چگونه (من) یا شیطان می تواند ازشرانسان خلاص شود)؟!

خیلی ساده است، ابتدا وابستگی ها و تعلقات فکری خود را تشخیص دهید، سپس به پوچی دلگرمی و یا ترسی که بابت داشتن یا نداشتن شان در شما شکل می گیرد توجه و خیره بمانید. آنچه باقی می ماند (هیچی) است، فضائی خالی در ذهن بدون هیچ برداشتی نسبت به خود. (این حقیقت شماست).
این هیچی همان چیزی است که شما هستید و در کودکی نیز آن را تجربه نموده اید، اما اکنون به واسطه القائات اجتماعی از پذیرش آن طفره می روید!
انسان به حکم جامعه باید خود را موجودی مجزا از دیگران تصور کرده و برای خود هویتی مستقل به عنوان (من) داشته باشد. جامعه این هویت مستقل اما ساختگی را به عنوان شخصیت ممتاز در ویترین جامعه به نمایش گذاشته و ازدیگران می خواهد مانند آن شوند، بدون آنکه راجع به تبعات این جدائی توضیح دهد.

وابستگی و تصورات فکری که مجموع آنها (من) بدلی را تشکیل داده اند تصور ایمنی به ما می دهند، به همین دلیل است که دائماً نگران خدشه دارشدن شخصیت و داشته های آن هستیم.
پس بی راه نیست اگرگفته شود؛ این خود ما هستیم که دست از سرشخصیت یا (من) برنمی داریم. (اگرترس را درک و از نزدیک با آن روبرو شویم، میل به ایمنی معنا نخواهد داشت). درک ترس کلید حل معمای بی قراری های روان بشراست.
هرگاه کمی جرات به دل راه می دهیم که برای چند لحظه بودن بدون (من فکری) را تجربه کنیم فکر با هجوم ترس و اضطراب مجدداً ما را به دامان پر مهر خود باز می گرداند! تمایل انسان به پناه بردن به فکر ناشی ازحس ناامنی و ترسی است که فکر خالق آن است.
برای درک (من) نمی توان صرفاً به مطالعه در باب (من) یا نفس پرداخت، زیرا در این حالت این (من) بدلی است که در حال ذخیره سازی اطلاعات برای تقویت خود است. ترس شیطان ازانسان بابت درک و عمل است نه دانستن!

فرصت تشخیص (من) بدلی در هر لحظه میسر است اما ما عمداً چنین فرصت هائی را نادیده می گیریم! نقطۀ مرگ (من فکری) عبور انسان از ترس است، اگر توهمی بودن ترس های فکری برای انسان محرز شود، توهمی بودن بنیان(من) که برترس بنا شده نیز روشن می شود!
(احتمالا تا قبل از خواندن این مطالب متوجه وقایعی که در بالاخانه سرتان در حال وقوع است نبوده اید، لطفاً این وقایع را فقط مشاهده کنید و اجازه ندهید فکر با کشیدن پای شما را به بازی فکری به اسم خودشناسی شما را ازتوجه به این وقایع بازدارد).
-بسیاری روی این نکته تاکید دارند که خودشناسی مقدمۀ خداشناسی است.
بیان این موضوع همانقدر بدیهی است که کسی ادعا کند خیار سبز و موز زرد است. اما نقل این حقیقت برازندۀ کسی است که چنین تجربه ای را شخصا ازسرگذرانده باشد، صرف نقل تجربۀ دیگران جز ترویج خودباختگی خاصیت دیگری ندارد، مگر اینکه قصد داشته باشیم خود را به صورت خیالی شریک تجربۀ پر ثمر دیگری ازخودشناسی کنیم!

-آیا ممکن است با وجود ترس و اضطراب قادر به درک عظمت و شکوه پدیده ای خارج ازتصور بشر بود؟ برای درک شکوه و عظمت پدیده ای مانند عشق یا حقیقت می بایست ذهنی با نشاط، حساس و تهی ازاندیشه داشت.
عشق برای ظهور نیازمند پاکی و حساسیت است، تا قیامت هم که به وصف عشق بپردازیم آنچه به آن پرداخته ایم اندیشه و تصورات خودمان ازعشق است نه همراهی با عشق . به همین دلیل عشق یا حقیقت را نمی توان اندیشید، آن را باید بود.
شناخت خود نیز چنین است، هرقدر به سراغ تعریف نویسندگان و محققان درباره انسان برویم از اصل خود دورتر شده به نظریه ها نزدیک تر می شویم! اطلاع از آراء افلاطون و کنفسیوس ما را به افکارآنها نزدیک می سازد نه به ذات خودمان!
-آیا تصورمی کنید با گذراندن چند ترم کلاس خودشناسی می توان آرامش پایدار را تجربه نمود؟

آنچه به عنوان آرامش دراین گونه کلاس ها حس می کنیم تبادل حس همدری و یا فرصت خودنمائی است که به وسیله سیستم برای ما فراهم می شود. ما معمولا هیجان و لذت ناشی ازارضاء نیازهای شخصیتی را به حساب مفید بودن سیستم می گذاریم. اما اگر این آرامش واقعی و اصیل بود، بعد ازخاتمه کلاس و روزهای آتی نیز ادامه می یافت، در حالی که همۀ ما می دانیم که چنین نیست! آیا متوجه بسته نگه داشتن عمدی چشمان خود و تعصب ورزیدن به آرتیست های عرفانی برای گدائی کردن آرامش هستید)؟
لازمه میزبانی عشق یا حقیقت دارا بودن ذهنی منسجم و بدور ازتناقض است، اینکه چگونه عده ای هم زمان با اندیشیدن به موفقیت اجتماعی و چسبیدن به شخصیت پر تناقض(من)، به دنبال تجربۀ رهائی نیز هستند بسیار جای تعجب است. (انسان شخصیت محور برای ارائۀ نمایش ازخود متوسل به هر ژستی حتی رهائی نیز می شود).

-به نظرشما چرا اکثر قریب به اتفاق علاقمندان به خودشناسی از نزدیک ترین امکان یعنی (توجه به خود) دست به عمل نزده و سرگرم نقد و بررسی سیستم های روانکاوی و یا تفسیر اشعارشاعران می شوند؟
علت این امر را در جدی نبودن باید جستجو کرد، هرنوع آگاهی و یا عمل مفیدی که منجر به خدشه دارشدن موجودیت (من) بدلی شود ما را نگران می سازد، بنابراین سعی می کنیم با خودفریبی آگاهی را دور زده و ازآن دور شویم. به همین دلیل است که پس ازسالها مثلا خودشناسی کردن، خود را درهمچنان درنقطه اول و درحال درجا زدن می یابیم.

به نظرشما اگردر ارتباط با ذات خود باشیم دیگر لزومی به خودشناسی هست؟
تمایل به خودشناسی زمانی شکل می گیرد که ازدرگیری ها و بی قرارهای درونی به ستوه آمده باشیم، میل به خودشناسی ناشی از دو مسئله است یکی خسته شدن اززندگی در درون حصار(من) و دوم کشف عیوبی که مانع از رسیدن ما به موفقیت های اجتماعی می شوند.
ما در عین شکایت از(من) بدلی با همه وجود خواستار آنیم چرا که با ارائۀ مخدرها و جایگزین های پیشنهادی آرامش موقتی به ما می دهد. (فکر) ما را به این شیوه ازآرامش موقتی معتاد کرده است، به همین دلیل هنگامی که به سطحی بالائی ازآگاهی دست می یابیم ناگهان (فکر) به عناوین گوناگون ازجمله گرایش به مخدرهائی که حتی تجربه ای از آنها نداریم ما را از این کار باز می دارد.

بسیاری با پشت سرگذاردن ناکامی های متعدد به این نتیجه می رسند که شاید اشکالی در کارشان است، به همین دلیل مترصد خودشناسی می شوند غافل ازاینکه آنچه تمایل به خودشناسی را شکل داده همان عامل رنج و بی قراری آنها است.
سرگردانی بسیاری ازافراد در خودشناسی ناشی ازاین نکته ظریف است که تفاوت بین (من) بدلی و آنچه هستند را درک نمی کنند.(من) بدلی همان عاملی است که با استفاده از خودشناسی درصدد تقویت و مطرح کردن خود است نه حذف خود!
اگردر همان گام های اول متوجه توهمی بودن ترس و نیازهای (من) بدلی خود شویم، همه چیز تمام است، اما میل به کامل شدن و رسیدن به کمال که حاصل تعابیر اجتماعی نسبت به خودشناسی است، ذهن ما را تا ابد با خودشناسی درگیر می سازد.

این مطالب به این جهت عنوان شد که درک کنیم عملی مفید به عنوان توجه و نگاه صریح به آنچه هستیم درمقابل خودفریبی وجود دارد که ازدیده ها پنهان مانده است. شاید این تنها امکان بشر برای خروج از بن بستی روانی باشد که خود مسبب ایجاد آن است. توجه به خود امری فردی است که قابلیت به اشتراک گذاشتن با دیگران را نداشته و هرانسان صادقی با اندک توجه به خود قادر به کشف آنچیزی خواهد شد که هست.
اینکه آن چیزی که هستید چیست، همان چیزی است که شما در وجود خودتان بدان دست خواهید یافت.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Similar threads

بالا