مفتون امینی

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یداالله امینی متخلص به مفتون در ۲۱ خرداد ۱۳۰۵ در شهرستان شاهین دژ دهستان هولاسو که در کناره زرینه رود و میان آذربایجان و کردستان قرارگرفته است به دنیا آمد. وی پس از گذراندن دبستان و دبیرستان در تبریز به تهران آمده و وارد دانشگاه شد. او دانش‌آموختهٔ رشتهٔ حقوق قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران است و به مدت سی و یک سال ( از۱۳۲۸ تا ۱۳۵۹ ) در وزارت دادگستری خدمت نموده است. وی هم اکنون تهران به سر می‌برد .

امینی در آغاز شاعری کلاسیک و کهن‌پرداز بود اما بعدها – به‌ویژه طی سال‌های پس از انقلاب – به شعر بی‌وزن و قالب های نوپردازانه روی آورد.[۱].وی علاوه بر شعر فارسی اشعاری نیز به زبان‌ ترکی سروده است.lrg-101-maftoonamini-30.10.84__27_.JPG
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گریزم می گریزم از عزیزان می گریزم

داغ بر دل ، آه بر لب ، اشکریزان مــی گریزم



سیل بی تابم رفیقان می شتابم سوی دریا

تند باد بی قــــــــــــرارم در بیابان می گریزم



مـــــــرغ بال آزرده ام از تیر صیادان هــــــراسان

کشتی بشکسته ام از خشم طوفان می گریزم



می گریزم تا غـــــــــــــم خود با جهانی باز گویم

چون سرشک راز گو از دل به دامان می گریزم



مردم از بیگانه سوی آشنــــــــــــــــا آیند و آوخ

من خود آن بیگانه ام کز آشنایان مــــی گریزم



در ره آزادی من هــــــــر چه پیش آید خوش آید

چون اسیر بی گناه از کنج زندان مــــــی گریزم



تا نگیرندم چو عـــــــطر گل درون شیشه مفتون

با نسیم صبحـــــــــــدم از دیده پنهان می گریزم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
توکیستی که صدایت به آب می ماند؟

تبسمت به گل آفتاب می ماند



تنت به پیرهن صورتی ودامن سرخ

به تنگ نیمه پری از شراب می ماند



به پشت چشم تو آن سایه های رنگارنگ

به نقش قوس وقزح در حباب می ماند



توراشبی سرراهی دولحظه دیدم وبعد

به خانه یاد تو کردن به خواب می کاند



ازآن تبسم نوشت به سینه یادی ماند

چوبرگ گل که به لای کتاب می ماند



کسی که شعر تورا گفت نشئه ی سخنش

به مستی می بی رنگ ناب می ماند.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمین سوخته را رهگذار خود کردی

چه شدکه یادی از این خاکسار خود کردی



توآن چکیده ی رحمت نیامدی آنقدر

که پیرصومعه را روزه خوار خود کردی



به جرم اندک وعذر زیاد ولطف بیان

زبان گنگ مرا وامدار خود کردی



غزال خطه ی طوس ای ظریف پا بگریز

گوزن دشت مغان را شکار خود کردی



توامدی که بمانی وخوب هم ماندی

همین قدر که دلی بی قرارخود کردی



مرا که حدعطش از دوکاسه سرمی رقت

به نیم جرعه دوچندان خمار خود کردی



سرشک نقطه ی عطفی ست از غریزه به عشق

ببین چه گوهریای دل نثار خود کردی



چه خوش میان دوتا برگ دفترت(مفتون)

بهار خلق خدارا بهار خود کردی.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیوربه خود مبند که زیبا ببینمت

بادیگران مباش که تنها ببینمت



در این بهارتازه که گلها شکفته اند

لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت



یک جام نوش کردی ومشتاق دیدمت

جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت



منشین گران وجامه سبک ساز ورقص کن

رقصی چنان که آفت دلها ببینمت



بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار

هر شب در این امید که فردا ببینمت



ای ایستاده در پس این پرده ی غبار

نزدیکتر بیا که هویدا ببینمت



نازم به بی نیازی ات ای شوخ سنگدل

هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت



منت پذیر قهر وعتاب توام ولی

می خواستم که بهتر از اینها ببینمت.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت دیگری بود آن‌ وقت‌ها
كه چای و سیگار را خوش داشتم، بی‌فراغت نیز
و اینك
فراغت خشك و خالی را بیشتر خوش دارم
تا با آن «چیز»ها

آری
وقت دیگری بود آن وقت‌ها
كه یك سویه، همه‌جا درها به رویم باز بود
حال، در این سرانجام
آمدن‌ها همه از آن سوست
و در این سو، دری نیمه‌باز

نمی‌دانم كه این معادله بازی‌ها برای چیست؟
در حالی كه
آخرین چند مجهولی ما، با هیچ قاعده‌ای حل نخواهد شد.

دروغباران

اینجا
و همه جا
چه در كابل و
چه در زابل
همه‌چیز
چه بسا
دروغ است

دروغ
دروغ
دروغ
دروغ
دروغ

با این همه دروغباران
ای دریغ
سقف خانه‌ی ما هم كاذب است.

و یك بار چنین...

آشنا شدیم
در جایی و وقتی
كه خیال نمی‌كردیم
چند لحظه ایستادیم
رو به یكدیگر
و سپس جدا شدیم
پشت به هم
آنگاه
نزدیك ماندیم از دور،
گفت‌وگو كردیم بی‌دیدن
و دو سه بار
دیدن كردیم بی‌گفت‌وگو
و خواستیم
كه باز
نزدیك بمانیم از دور
اما دیگر نشد
و سرانجام
دور شدیم
از نزدیك...
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
آفتاب را به تو نمی دهم

تا خرده خرده بشکافی اش ،

و از آن هزار ستاره بسازی .

ماه را به تو نمی دهم

تا به خاطر کوه نور ،

دریای مروارید را انکار کنی !

ستاره ها را به تو نمی دهم

تا بگویی خوشا شبهای بی مهتاب .

آسمان را به تو میدهم

تا ندانی که چه باید کرد .
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز کرده مرغ و نداند که در کجا


باید فرو نشیند

زیرا آن خانه ای که بال گشود از آن

اینک خراب زلزله است

و خانه های دیگر

هر یک غریبه ای ست غبار آلود...
 
بالا