دانلود کتاب جاسوسی که از سردسیر آمد نوشته ی جان لوکاره

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار

1000004569.jpg

معرفی کتاب جاسوسی که از سردسیر آمد اثر جان لوکاره​

رمان جاسوسی که از سردسیر آمد، سومین رمان جان لوکاره و اولین اثر اوست که موفقیت های بین المللی را برای این نویسنده به ارمغان آورد. لوکاره در رمان جاسوسی که از سردسیر آمد، جهانی را خلق می کند که مشابهش در هیچ یک از آثار داستانی و معمایی سابق به چشم نخورده است. این نویسنده با بهره گیری از دانش و تجارب فراوان خود از سال های فعالیتش در سازمان جاسوسی انگلستان، پشت پرده ی اتفاقات و معادلات جاسوسی های بین المللی را با توصیفاتی جذاب و فراموش نشدنی به تصویر کشیده است. داستان کتاب، به مأموری انگلیسی به نام الک لیماس می پردازد که بسیار تمایل دارد تا این حرفه را کنار بگذارد اما قبل از آن، باید آخرین-و شاید سخت ترین-مأموریت خود را به سرانجام برساند. زمانی که آخرین مأمور تحت فرمان لیماس کشته شده و او برای بازگشت به لندن فراخوانده می شود، امیدی به پایان این جاسوس بازی ها در دل او شکل می گیرد. اما مقام ارشد لیماس، نقشه های دیگری در سر دارد. این مقام ارشد که تصمیم دارد رئیس سازمان جاسوسی آلمان شرقی را از پا درآورده و کل این سازمان را نابود کند، بار دیگر لیماس را به دل این آشوب می فرستد. او این بار باید نقش جاسوسی خائن را ایفا کند و اعتماد دشمن را برای زدن ضربه ی نهایی به آن ها به دست آورد.

قسمت هایی از کتاب جاسوسی که از سردسیر آمد

گفت: «الان وقت فلسفه بافی نیست، اما واقعا نمی توانی گلایه مند باشی. تمام کار ما [کار من و تو] ریشه در این فرضیه دارد که جمع مهم تر از فرد است. به همین خاطر است که یک کمونیست سازمان اطلاعاتی اش را همیشه در کنار خود می بیند، و به همین خاطر است که در کشور شما سازمان اطلاعاتی در نوعی پوشش پنهان است. توجیه افراد فقط با نیاز جمعی موجه جلوه داده می شود، مگر نه؟ به نظرم خیلی مسخره ست که این قدر عصبانی شده ای. ما برای نظارت بر قواعد اخلاقی حاکم بر زندگی انگلیسی ها اینجا جمع نشده ایم.»

در همان لحظه، کارل به نظر صدایی شنید، خطری را حس کرد؛ از روی شانه نگاهی انداخت، با خشم شروع کرد به پا زدن، روی فرمان دوچرخه خم شده بود. نگهبان تنها هنوز روی پل بود، و حالا برگشته بود و داشت به کارل نگاه می کرد. بعد، به شکلی کاملا غیرمنتظره، نوافکن ها روشن شد، سفید و درخشان، روی کارل متمرکز شد و او را مثل خرگوشی که در نور چراغ جلو اتومبیلی گرفتار شده باشد گیر انداخت. کمی بعد صدای آژیری بلند شد، و صدای دستورهایی که دیوانه وار فریاد زده می شد. پیش روی لیماس دو مأمور پلیس به زانو نشستند، با دقت از میان شکاف سنگر کیسه شنی به جلو خیره شدند و ماهرانه تفنگ های خودکارشان را پر کردند.

آمریکایی یک فنجان قهوه دیگر به لیماس داد و گفت: چرا نمی روید بخوابید؟ اگر آمد بهتان زنگ می زنیم. ایماس حرفی نزد، فقط از پنجره پست بازرسی به خیابان خالی خیره شد. نمی توانید تا ابد منتظر بمانید، قربان. شاید وقت دیگری بیاید. می توانیم از پلیس بخواهیم با اداره تماس بگیرد؛ بیست دقیقه ای به این جا می رسید. لیماس گفت: نه، حالا هوا دیگر تقریبا تاریک شده. اما نمی توانید تا ابد منتظر بمانید.
 

پیوست ها

  • جاسوسی که از سردسیر آمد.pdf
    3.3 مگایابت · بازدیدها: 0
بالا