دانلود کتاب آبلوموف نوشته ی ایوان گنچاروف

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
unnamed.jpg

معرفی کتاب آبلوموف

کتاب آبلوموف نوشته ایوان گنچاروف نویسنده مشهور روس است. آبلوموف در روسیه و سراسر جهان بسیار مورد توجه قرار گرفته است و تولستوی آن را شاهکار بزرگ ادبی می‌نامد. داستایفسکی نیز آبلوموف را زادهٔ ذهنی سرشار می‌خواند.

درباره کتاب آبلوموف

این کتاب داستان مردی به نام آبلوموف است. او یک نجیب‌زاده از طبقه دوم اشراف است ولی زندگی‌اش با مالکان ثروتمند و اشراف روسیه بسیار متفاوت است. او زمین‌دار است اما نه ثروتش چندان کلان است و نه تحصیلاتش چندان بالا. آبلوموف نماینده طبقه متوسط زمان خودش است، یعنی از مردمان محترم روسیه پیش از شروع اصلاحات بزرگ الکساندر دوم. زندگی‌اش نیز زندگی یکی مالک متوسط شهرستانی است با خصوصیات عجیب و حیرت‌انگیز.

آبلوموف مهمترین رمان گنچارف است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است، ابلوموفیسم یا ابلوموفیسم واژه‌ای است که بعد از این رمان وارد جهان شد، این کلمه برای بیان ویژگی‌های روانی شخصیتی استفاده می‌شود که مبتلا به بی‌دردی درمان‌ناپذیر، بی‌ارادگی و ضعف اراده است. این کتاب داستان مردی است که دردش بی‌دری است، کسی که از شدت بی‌دغدغه بودن برای همه چیز غصه می‌خورد. این اثر جذاب یک شاهکار درخشان در ادبیات روان‌شناختی به حساب می‌آید. آبلوموف نتیجه تربیت طبقه متوسط است، جوانانی که با تن‌پروری رشد می‌کنند و همیشه دیگران کارهای آن‌ها را انجام می‌دهند. آبلوموف یک داستان انتقادی به سبک خاصی از زندگی در روسیه است.

ایوان تورگنیف می‌گوید: «تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.»



درباره ایوان گنچاروف

ایوان الکساندرویچ گنچاروف در ماه ژوئن (ششم تا هجدهم) سال ۱۸۱۲ به دنیا آمد. پدرش که بازرگانی فرهیخته بود گنچاروف را در ۷ سالگی یتیم گذاشت و مادرش، به یاری پدرخوانده او ترتیبی داد که فرزندش، اول در زادگاه خود، و بعد در یکی از بهترین مدارس مسکو، درس بخواند. گنچاروف در ۱۸۳۱ به دانشگاه مسکو وارد شد و با اشتیاق بسیار به تحصیل زبان‌های خارجی و ادبیات پرداخت. او به شعر روسی و تئاتر علاقه‌مند بود. او ابتدا در فرمانداری سیمبیرسک استخدام شد، اما بعد به جستن نام و مقام و ثروت و نیز به امید پرداختن به کارهای ادبی به سن‌پترزبورگ رفت و در ماه اوت ۱۸۳۵ با سمت مترجم در اداره تجارت خارجی وزارت دارایی مشغول کار شد. ظاهراً به زبان‌های لاتینی و فرانسه و آلمانی و انگلیسی تسلط داشته است.

گنچاروف مدت ۱۶ سال بدون اینکه پیشرفتی نصیبش شود محیط دیوان‌سالاران و بازرگانان را تحمل کرد اما گویا همین امر باعث پیشرفتش در جهان ادب شد.

در ابتدا اشعاری کلیشه‌وار و به تقلید از دیگران به شیوهٔ رمانتیک می‌سرود، اما بعد داستان کوتاهی نوشت به نام «عارضه‌ای وخیم» و آن را در روزنامه‌ای منتشر کرد. داستان مضحکی بود در هجو سنت رمانتیک. مهم‌ترین نکته این داستان ظهور صورت نمونه آبلوموف بود.

یک سال بعد داستان «اشتباهی خوش‌فرجام» را در روزنامه دست‌نویس دیگری منتشر کرد. این داستان نیز طرح مقدماتی داستان معروفی بود که به نام «یک داستان متعارفی» منتشر شد. «یک داستان متعارفی» که در سال‌های ۴۶ ـ ۱۸۴۴ نوشته بود را برای بلینسکی، منتقد ادبی معروف و دوستانش خواند و موجب اعتبار و شهرت فوری نویسنده شد.

این داستان اول بار در ۱۸۴۷ در روزنامه ساورمی‌ینایا گازیتا (عصر حاضر) به‌صورت پاورقی منتشر شد و سال بعد به‌صورت کتاب درآمد. گنچاروف در این داستان تحول روحی جوانی خیال‌پرداز و شکست او را در هنگام رویارویی با واقعیت توصیف می‌کند. سپس نوبت نوشتن شاهکارش آبلوموف بود.

گنچاروف در تابستان ۱۸۴۹ در اوج شهرت ادبی نویافته‌اش به مدت چند هفته به سیمبیرسک رفت. آنجا روح پدرسالاری در خانواده هنوز برقرار، اما با افکار نو درآمیخته بود. «این آمیزه کهنه و نو و باغ‌ها و ولگا و کرانه‌های پر صخره و سراشیب آن و هوای وطن و خاطرات کودکی» الهام‌بخش طرح داستان جدیدی گردید به نام پرتگاه و همین تا حدودی به پایان رساندن آبلوموف را به عقب انداخت.

پس از سفر، گنچاروف تغییر شغل داده و در اداره سانسور تزاری مشغول کار شده و در سال ۱۸۶۷ بازنشسته شد. در سال ۱۸۵۹ رمان "آبلوموف" گنچاروف منتشر شد.

گنچاروف بعد از بخشیدن املاک خود به خانواده نوکرش که سال‌ها پیش مرده بود و او سرپرستی خانواده‌اش را به عهده گرفته بود بین پانزدهم تا بیست و هفتم سپتامبر ۱۸۹۱ در تجرد و تنهایی درگذشت.



بخشی از کتاب آبلوموف

«و به هر طرف نگاه می‌کرد که کلاهش را کجا بگذارد و چون هیچ جا را از خاک پاک نیافت آن را در دست نگه داشت. بعد دامن فراکش را بالا زد تا بنشیند اما چون با دقت به صندلی نگاه کرد منصرف شد و ایستاده ماند.

با لحن سرزنش گفت:

ــ شما هنوز در رختخوابید؟ این چه پیرهن خوابی است که تنتان است؟ مدت‌ها است که دیگر کسی از اینها نمی‌پوشد.

آبلوموف گفت:

ــ این پیرهن خواب کجا بود؟ یک جور ربدوشامبر شرقی است.

این را گفت و ربدوشامبرش را با لذت به دور خود پیچید.

والکوف پرسید:

ــ خوب، احوال سلامتی‌تان چطور است؟

آبلوموف خمیازه‌کشان گفت:

ــ ای آقا، سلامتی کجا بود؟ حالم هیچ خوب نیست. فشار خون می‌خواهد سرم را بترکاند. حال شما چطور است؟

جوان جواب داد:

ــ عیبی ندارم. سالم و سردماغم.

و با لحنی پراحساس افزود:

ــ خیلی سرحال!

ــ صبح به این زودی کجا بودید؟

ــ پیش خیاط بودم.

و جلو آبلوموف چرخی زد و گفت:

ــ فراک قشنگی برایم دوخته، نه؟»
 

پیوست ها

  • آبلوموف.pdf
    12.8 مگایابت · بازدیدها: 0

Similar threads

بالا