بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
یك نفر دنبال خدا می‌گشت.......

یك نفر دنبال خدا می‌گشت، شنیده بود كه خدا آن بالاست و عمری دیده بود كه دست‌ها رو به

آسمان قد می‌كشد. پس هر شب از پله‌های آسمان بالا می‌رفت، ابرها را كنار می‌زد، چادرشب

آسمان را می‌تكاند، ماه را بو می‌كرد و ستاره‌ها را زیر و رو .

او می‌گفت: ( خدا حتماً یك جایی همین جاهاست) و دنبال تخت بزرگی می‌گشت به نام

عرش، كه كسی بر آن تكیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه كسب.

نه ردپایی روی ماه بود و نه شانه‌ای لای ستاره‌ها

از آسمان دست كشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر

پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت كه خدا را در خود پنهان كند.

زمین را كند، ذره‌ ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر.

خاك سرد بود و تاریك و نهایت آن جز یك سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و

نه بالا نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نكرد. اما هنوز كوه‌ها مانده بود. دریاها و

دشت‌ها هم. پس گشت و گشت و گشت.

پشت كوه‌ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تك تك همه ریگ‌ها را .

لای همه قلوه سنگ‌ها و قطره قطره آب‌ها را .اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.

نا امید شد از هرچه گشتن بود و هرچه جست و جو. آن وقت نسیمی وزیدن گرفت.

شاید نسیم فرشته‌ بود كه می‌گفت خسته نباش كه خستگی مرگ است.هنوز مانده است ،

وسیع‌ترین و زیباترین و عجیب‌ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده‌ای كه

نشانی‌اش روی هیچ نقشه‌ای نیست.

نسیم دور او گشت و گفت: این جا مانده است این جا كه نامش تویی.

و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه كوچكی را گشود.

راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن‌جا بود.

بر عرش تكیه زده بود و او تازه دانست عرشی كه در پی‌اش بوده همین جاست.

سال‌ها بعد وقتی كه او به چشم‌های خود برگشت، خدا همه‌جا بود، هم در آسمان و

هم در زمین. هم زیر ریگ‌های دشت و هم پشت قلوه‌سنگ‌های كوه،

هم لای ستاره‌ها و هم روی ماه

 

hitech

عضو جدید
در حیرتم از مرام این مردم پست

این طایفه ی زنده کش مرده پرست

تا هست به ذلت بکشندش به جفا

تا مرد به عزت ببرندش سر دست :(
 

hitech

عضو جدید
شیخی به زنی ف ا ح ش ه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هرآنچه گوئی هستم
آیا تو چنانچه می نمائی هستی ؟
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخی به زنی ف ا ح ش ه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پابستی
گفتا شیخا هرآنچه گوئی هستم
آیا تو چنانچه می نمائی هستی ؟

خيلي قشنگ بود...مرسييييييييييييي:gol:

***********
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن


 

hitech

عضو جدید
انتظار...

انتظار...

ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد

ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت

ویرانه دل ماست که هر جمعه به شوقت

صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت....
 

kamal148

عضو جدید
به سوي تو

به شوق روي تو

به طرف کوي تو

سپيده دم آيم

مگر تو را جويم

بگو... کجايي؟

نشان تو گه از زمين گاهي ز آسمان جويم

ببين چه بي پروا ره تو مي پويم

بگو... کجايي؟

کي رود رخ ماهت از نظرم نظرم

به غير نامت کي نام دگر ببرم

اگر تو را جويم، حديث دل گويم

بگو... کجايي؟

به دست تو دادم دل پريشانم

دگر چه خواهي؟

فتاده ام از پا

بگو که از جانم دگر چه خواهي؟

يک دم از خيال من نمي روي اي غزال من

دگر چه پرسي ز حال من؟

تا هستم من اسير کوي توام، به آرزوي توام

اگر تو را جويم حديث دل گويم

بگو... کجايي؟

به دست تو دادم دل پريشانم

دگر چه خواهي؟

فتاده ام از پا

بگو که از جانم دگر چه خواهي؟



ارادتمندهمه
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب از آسمان ديده تو
روي شعرم ستاره مي بارد
در سكوت سپيد كاغذها
پنجه هايم جرقه مي كارد
شعر ديوانه تب آلودم
شرمگين از شيار خواهش ها
پیكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتش ها
آري، آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب بجاي مي ماند
عطر سكر آور گل ياس است
آه، بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه، بگذار زين دريچه باز
خفته در پرنيان رؤياها
با پر روشني سفر گيرم
بگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه مي خواهم
من تو باشم، تو، پاي تا سر تو
زندگي گر هزارباره بود
بار ديگر تو، بار ديگر تو
آنچه در من نهفته دريائيست
كي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين توفاني
كاش ياراي گفتنم باشد
بسكه لبريزم از تو، مي خواهم
دوم در ميان صحراها
سر بكوبم به سنگ كوهستان
تن بكوبم به موج درياها
بسكه لبريزم از تو، مي خواهم
چون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم آرام
به سبك سايه تو آويزم
آري، آغاز دوست داشتن است
گر چه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست​
فروغ فرخزاد
 

Anooshe

عضو جدید
کاربر ممتاز
...چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی...
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد...
 

sahark

عضو جدید
مرا اینگونه باور کن کمی تنها کمی خسته،کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده خدا دیگر کجا رفته؟نمیدانم مرا آیا گناهی هست؟ که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست
 

sahark

عضو جدید
دوست دارم بروم سر به سرم نگذاريد گريه ام را به حساب سفرم نگذاريد دوست دارم كه به پابوس باران بروم آسمان گفته كه پا روي پرم نگذاريد اينقدر آيينه ها را به رخ من نكشيد اينقدر داغ جنون بر جگرم نگذاريد چشمي آبي تر از آيينه گرفتارم كرد بس كنيد اين همه دل دو رو برم نگذاريد آخرين حرف من اين است زميني نشويد فقط از حال زمين بي خبرم نگذاريد
 

fallahfini

عضو جدید
به حریت مشهورم، انا الحق گوی منصورم
ولی مسعودسان در نای عشق تو گرفتارم

لطفا نظرتونو بگین؟
 

n_h_1365

عضو جدید
زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب و هوس دیدن و نا دیدن نیست
زندگی ، جنبش و جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات تا بدان جا که خدا می داند ... http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

sahark

عضو جدید
تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی

و هنوز ...

سال هاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

و اما جواب قصه از زبان دختر قصه

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

ونمی دانستی

باغبان

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده خود

پاسخ عشق تو را ٬ خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک ...

دل من گفت برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو را

و من رفتم

و هنوز

سال هاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض نگاه تو ٬ تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان ٬ غرق این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بهشت سرد نگاهت چقدر مبهم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و گریه ات , که دگر خود دلیل محکم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بهشت سبز دلم بی تو ای سرا پا درد [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تنور داغ عطش خانه جهنم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شبی که خسته تر از سایه آمدی , دیدم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که رد حادثه در چهره ات مجسم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اشک [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آی دمش گرم , این عصاره درد [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به روی زخم عمیق دل تو مرهم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرا به دست غرورت سپردی و رفتی [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شبی که بارش باران مدام نم نم بود [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاش .....[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می ماندی [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اکنون دلم نوای خوش تری می نواخت [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا زنده ام , هستی , کجا؟[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در آبادی بعد از تو همیشه خراب دل [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در خاطر و در یاد بعد از تو همیشه تنهای دل [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مهم نیست که اکنون دلت [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به هوای کسی دیگر می تپد [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مهم آن است [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که من برای همیشه تنهام [/FONT]
 

KARA_DENIZ

عضو جدید
سلام

سلام

من شعر های زیادی رو دوست دارم:w11:. اصولا آدم اهل هنر و عرفان هستم. بیشتر از شعر های شهریار و باباطاهر و حافظ و مولانا خوشم میاد. وقت تایپ همشون رو ندارم.آخه خیلی زیاده.
:w14::w14::w14::w14::w14::w14::w14::w14:
 

KARA_DENIZ

عضو جدید
ای عکس یادگاری خون می کنی دلم را --------- پرپر نموده این دهر نشکفته هر گلم را
من از فلک بنالم رخ را به خاک مالم ------------- مایوس از وصالم کان سوخته دلم را

این شعری از پدرم است در دفتر خاطرات دوران جوانی اش (زیر عکس جوانی اش این شعر درج شده است)
چه شعر قشنگی
چه معنی قشنگ و عمیقی داره
 

KARA_DENIZ

عضو جدید
یك نفر دنبال خدا می‌گشت.......

یك نفر دنبال خدا می‌گشت، شنیده بود كه خدا آن بالاست و عمری دیده بود كه دست‌ها رو به

آسمان قد می‌كشد. پس هر شب از پله‌های آسمان بالا می‌رفت، ابرها را كنار می‌زد، چادرشب

آسمان را می‌تكاند، ماه را بو می‌كرد و ستاره‌ها را زیر و رو .

او می‌گفت: ( خدا حتماً یك جایی همین جاهاست) و دنبال تخت بزرگی می‌گشت به نام

عرش، كه كسی بر آن تكیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه كسب.

نه ردپایی روی ماه بود و نه شانه‌ای لای ستاره‌ها

از آسمان دست كشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر

پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت كه خدا را در خود پنهان كند.

زمین را كند، ذره‌ ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر.

خاك سرد بود و تاریك و نهایت آن جز یك سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و

نه بالا نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نكرد. اما هنوز كوه‌ها مانده بود. دریاها و

دشت‌ها هم. پس گشت و گشت و گشت.

پشت كوه‌ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تك تك همه ریگ‌ها را .

لای همه قلوه سنگ‌ها و قطره قطره آب‌ها را .اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.

نا امید شد از هرچه گشتن بود و هرچه جست و جو. آن وقت نسیمی وزیدن گرفت.

شاید نسیم فرشته‌ بود كه می‌گفت خسته نباش كه خستگی مرگ است.هنوز مانده است ،

وسیع‌ترین و زیباترین و عجیب‌ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده‌ای كه

نشانی‌اش روی هیچ نقشه‌ای نیست.

نسیم دور او گشت و گفت: این جا مانده است این جا كه نامش تویی.

و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه كوچكی را گشود.

راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن‌جا بود.

بر عرش تكیه زده بود و او تازه دانست عرشی كه در پی‌اش بوده همین جاست.

سال‌ها بعد وقتی كه او به چشم‌های خود برگشت، خدا همه‌جا بود، هم در آسمان و

هم در زمین. هم زیر ریگ‌های دشت و هم پشت قلوه‌سنگ‌های كوه،

هم لای ستاره‌ها و هم روی ماه

سلام
:w40:عالی بود. فوق العاده بود.خیلی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.بازم از این کارا بکنید:w40:
 

KARA_DENIZ

عضو جدید
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد

ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت

ویرانه دل ماست که هر جمعه به شوقت

صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت....
در مورد این شعر دیگه واقعا نمی دونم چی بگم . . .
:w14::w14::w14::w14::w14:
 

KARA_DENIZ

عضو جدید
واي بر من كه بر خداي خود منت نهادم
واي بر من كه پذيرفتم هديه شيطان را
واي بر من كه در روشنايي به دنبال نور گشتم
واي بر من كه از كمي عبادت مغرور گشتم
واي بر من براي خود نيز بازي كردم
واي بر من كه ناتوانم از دوري
واي بر من كه عاجزم بر سركوب
واي بر من كه بر خداي خود منت نهادم
(اينو توي خلوتم گفتم بدون وزن بدون قافيه نميدونم اسمش شعره يا نه ولي من همش اينو دارم زمزمه ميكنم)
وای خدایا:w40:
.من امروز وارد این تاپیک شدم . شعر شما هم خیلی قشنگ بود.من علاقه ی شدیدی به عرفان و شناخت خدا از دریچه ی عرفان دارم. عالی بود :w11:.ممنون
 

baran_azadi

عضو جدید
مرا
تو
بي سببي
نيستي.
به راستي
صلت كدام قصيده اي
اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي
به آفتاب
از دريچه تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد.
خوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!
***
پس پشت مردمكان
فرياد كدام زنداني است
كه آزادي را
به لبان بر آماسيده
گل سرخي پرتاب مي كند؟-
ورنه
اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار آفتاب نيست.
نگاه از صداي تو ايمن مي شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز مي كني!
***
و دلت
كبوتر آشتي ست،
در خون تپيده
به بام تلخ.
با اين همه
چه بالا
چه بلند
پرواز مي كني
محاق
به
نو كردن ماه
بر بام شدم
با عقيق و سبزه و آينه.
داسي سرد بر آسمان گذشت
كه پرواز كبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چيزي گفتند
و گزمگان به هياهوي شمشير در پرندگان نهادند.
ماه
بر نيامد
در آميختن
مجال
بي رحمانه اندك بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ ّ تماشائي نچشيدم،
كه قفس
باغ را پژمرده مي كند.
***
از آفتاب و نفس
چنان بريده خواهم شد
كه لب از بوسه نا سيراب.
برهنه
بگو برهنه به خاكم كنند
سرا پا برهنه
بدان گونه كه عشق را نماز مي بريم،-
كه بي شايبه حجابي
با خاك
عاشقانه
در آميختن مي خواهم

احمد شاملو
-------------------------------------
این شعر برای من معناهای زیادی داره!!!:razz::gol::gol:
 

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=9473&stc=1&d=1240604042
 

پیوست ها

  • به کجا چنین.....jpg
    به کجا چنین.....jpg
    51.3 کیلوبایت · بازدیدها: 0

hitech

عضو جدید
خدايا كفر نميگويم ، پريشانم ، چه ميخواهي تو از جانم ؟
مرا بي‌آنكه خود خواهم اسير زندگي كردي.
خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است.
چه رنجي ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار است.
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این شعرو خودمه...من که خیلی دوسش دارم...تقدیم به شما...
(پر پرواز)
نمیدانم!
به کجا روم از این درد...
دلم خسته
دلم غمگین
دلم سرد
هوا پاییزی و سرد و پر از خشم
کمان ابروانم...
بسان پیر مردی خسته از رنج...
همه امید هایم رفته بر باد. لبم آه وگلویم پر ز فریاد
نگویم شکوه از دست یکی فرد...
گلایه میکنم تنها از این دنیای بی رحم
خدایا من در این زندان غریبم...
نمی خواهم بمانم با چنین شرم...
پر پرواز من را باز گردان.
نمی خواهم دگر چیزی جز این عطف...
امیر مسعود حیدری نژاد گیاه پزشکی دی ماه 87
 

amator-2

عضو جدید
شعر زندگي مهدي سهيلي رو خيلي دوست دارم.شما هم حتما بخونيد، من بيش از 1000 دفعه خوندمش

زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي شيرين-
خاطراتي مغشوش-
خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد.
ما ز اقليمي پاك-
كه بهشتش نامند-
بچنين رهگذري آمده ايم.
گذري دنيانام-
كه ز نامش پيداست-
مايه پستي هاست.
ما ز اقليم ازل-
ناشناسانه بدين دير خراب آمده ايم
چون يكي تشنه بديدار سراب آمده ايم
مادر آن روز نخست-
تك و تنها بوديم
خبري از زن و معشوقه و فرزند نبود
سخني ازپدر و مادر دلبند نبود
يكزمان دانستيم-
پدرومادر و معشوقه و فرزندي هست
خواهر و همسر دلبندي هست
***
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد:
روزي از راه رسيد-
كه پدر لحظه بدرودش بود
ناله در سينه تنگ-
اشك در چشم غم آلودش بود
جز غم و رنج توانكاه نداشت
سينه اش سنگين بود-
قوت آه نداشت.
با نگاهي ميگفت:
پس از آن خستگي و پيري و بيماريها-
دفتر عمر پدر را بستند
اي پسر جان، بدرود!
اي پسر جان، بدرود!
لحظه اي رفت و از آن خسته نگاه-
اثري هيچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حيرانش را
بست و ديگر نگشود.
***
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد:
روزي از راه رسيد-
كه چنان روز مباد
روز ويرانگر سخت
روز طوفاني تلخ
كه به درياي وجودم همه طوفان انگيخت
زورق كوچك بشكسته ما-
در دل موج خروشنده دريا افتاد
كاخ اميد فرو ريخت مرا-
مادر خسته تن خسته دلم-
زمن آهنگ جدائي دارد
حالت غمزده اش-
چشم ماتمزده اش بامن گفت:
كه از اين بندگران عزم رهائي دارد.
***
مادرم آنكه چو خورشيد بما گرمي داد-
پيش چشمم افسرد
باغ سر سبز اميدم پژمرد
اشك نه، هستي من-
گشت در جانم و از ديده برخسار دويد
مادرم رفت و به تاريكي شبها گفتم:
آفتابم زلب بام پريد.
***
زندگي دفتري ازخاطره هاست
خاطراتي كه ز تلخي رگ جان ميگسلد:
لحظه يي ميايد-
لحظه يي صبر شكن-
كه يتيمي سر راهي گريد
پدري نيست كه گردي ز رخش برگيرد
مادري نيست كه درمانده يتيم-
جاي در دامن مادر گيرد.
***
زندگي دفتري از خاطره هاست:
بارها ديده ام و مي بينم-
مادري اشك آلود
با نگاهي پردرد
چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است
وز تهي دستي خويش-
بهر تنها فرزند-
سالها حسرت و ناكامي اندوخته است
پشت سر مي بيند-
دشت تا دشت، غم و غربت و سرگرداني
پيش رو مينگرد-
كوه تا كوه پريشاني و بي ساماني
من بجز سكه اشك-
چه توانم كه بپايش ريزم؟
نه مرا دستي هست-
كه غمي از دل او بردارم
نه دلي سخت كزو بگريزم
***
ما همه همسفريم
كاروان ميرود و ميرود آهسته براه
مقصدش سوي خدا آمدهايم-
باز هم رهسپر كوي خدائيم همه
ما همه همسفريم
ليك در راه سفر-
غم و شادي بهم است
ساعتي در ره اين دشت غريب-
ميرسد «راهروي خسته» به «خرم كده» يي
لحظه يي در دل اين وادي پير-
ميرسد «همسفري شاد» به «ماتمكده»يي
***
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي شيرين-
خاطراتي مغشوش-
خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد:
يكنفر در شب كام-
يكنفر در دل خاك
يكنفر همدم خوشبختي هاست-
يكنفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم-
عمرمان ميگذرد
وز سر تخت مراد-
پاي بر تخته تابوت گذاريم همه
ما همه همسفريم
پدر خسته براه-
مادر بخت سياه-
سوگواران پسر و دختر تنها مانده-
عاشقاني كه زهم دور شدند-
دختراني كه چو گل پژمردند-
كودكاني كه به غربت زدگي-
خفته در گور شدند-
همگي همسفريم.
***
تا ببينيم كجا، باز كجا،
چشممان باردگر-
سوي هم بازشود؟
در جهاني كه در آن راه ندارد اندوه-
زندگي باهمه معني خويش-
ازنو آغاز شود.
زندگي دفتري از خاطره هاست
خاطراتي شيرين-
خاطراتي مغشوش-
خاطراتي كه زتلخي رگ جان ميگسلد
 

amator_2

عضو جدید
زندگي با همه وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست،
زندگي،
جنبش و جاري شدن است
از تماشاگه آغاز حيات
تا بدانجا كه خدا مي داند...

اينو از تو فوروم خوندم،خيلي قشنگ بود.دوسش دارم و حفظش كردم.اگه كسي كاملشو داره بذاره لطفا
 

amator_2

عضو جدید
چرا هيچكس به اين تاپيك سر نميزنه!!!!؟؟
يكي از شعرايي روكه دوست داريد بذاريد تا ما هم استفاده كنيم.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا