اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تعارف که نداریم؛

بعد از تو

هیچ بهاری

به زیبایی پاییز نبود...
آرزو كن با من
كه اگر خواست
_ زمستان _
برود!
گرمی ِ دست ِ تو اما
باشد !
"ما" ی ما "من" نشود
سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من
كم نشود !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایتم کن!

برای دستــــ هایی که مرا جستند
و برای چشمانی که مرا قطره قطره نوشیدند!

برای لبــــ هایی که ترانه ام کردند
و بعد شاید مرثیه ای!

حکایتم کن به غروبــــ رسیده ام!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی سكوت ِ دهكده فریاد می شود
تاریخ ، از انحصار ِ تو آزاد می شود

تاریخ ، یك كتاب ِ قدیمی ست كه در آن
از زخم های كهنه ی من یاد می شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كی به اهل ِ دهكده بیداد می شود؟

خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است كه نوزاد می شود

با این غزل ، به مـُلك ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود

ای ابروان ِوحشــی ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟

در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل اون لب های بسته که دیگه حرفی ندارم
مثل این دست های بی جون که به هم پناه میارن
مثل اون خاطره ای که تو نگاه آینه مرده
مثل اون ترانه ای تورو یاد من آورده
خسته ام خسته ی خسته
خسته از ندیدن تو
چرا قسمتم نمی شه لحظه رسیدن تو
مثل قطره های بارون که تو چنگ ابر اسیرن
یا شقایق های تشنه که بدون آب می میرن
یا مثل روزهای برفی که تن آفتاب و می خوان
مثل خاطرات کهنه که به یاد تو نم یاد
خسته ام خسته ی خسته
خسته از ندیدن تو
چرا قسمتم نمی شه لحظه رسیدن تو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش! شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش
مرا شبیه خودم در میان آتش و دود
شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش
و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب
بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش
و زخم های دلم را ببین و بعد از آن
لباس بر تن این قلب بی قواره بکش
بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من
بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش
برای بودن من عشق را نشانه بگیر
و خط رد به تن هرچه استخاره بکش
ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من
مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز بود که پا به این دنیا گذاشتی
انگار همین دیروز بود که پاییز را پشت سر گذاشتی
خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه داد
تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیا
بهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییها
بهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلها
از همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار داد
سالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بود
میدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار است
لحظه ی به دنیا آمدن تو ، لحظه شکفتن غنچه ای است در میان گلبرگهای سرخ قلبم که گلستان میکند باغ وجودم را
در لحظه آمدنت دنیا به سوی تو مینگرد تا لحظه شکفتن زیباترین گل را ببیندو آمد روزی که که یک قلب عاشق مثل قلب من این گل زیبا را از شاخه اش بچیندو در گلدان وجودش بگذارد!
خدایا هر چه آفریدی برایم یک طرف ، این فرشته ی زیبا را که به من هدیه دادی یک سوی دیگر
آرزوی من همیشه همین سو بوده ، این فرشته ی زیبا از آغاز تولدش در قلب من بوده
که اینگونه قلب من در روز میلادش پرتپش و شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و آواز است
که میزند با هر تپش فریاد عشق، عزیزم تولدت مبارک ،هدیه من به تو یک دنیا عشق!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تو صیادی است
با آب و دانه
و هزار چاقوی تیز
و در من
حماقتی گنجشک وار
که آسوده ام می کشاند
بر بام تو . . .
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
برايت دعا ميكنم.

هر بار كه پرنده اي مي بينم،

هر بار كه مردم بي تفاوت از كنارم مي گذرند و
...
هر بار كه نفس مي كشم، برايت دعا مي كنم،

تا به آنچه مي خواهي برسي !!!

......................

میــلاد تهــرانی
 

طوفان 2013

اخراجی موقت
خوب که رفتی
شیطان سیاه......
خوب که رفتی،اگه می موندی،جون به لب هام می رسوندی
خوب که رفتی ، اگه می موندی ، لحظه هامو می سوزوندی
خستگی مو تازه کرد لرزش دست دست دروغت
فکر میکردم چلچراغ چشم سرد وبی فروغت
با تو لحظه گور تلخ خاطرات قرمزو ابی
با تو هر شب خواب خونی، با تو هر دنیا سرابی
خوب که رفتی،اکه می موندی،جون به لبهام می رسوندی
خوب که رفتی ،اگه میموندی لحظه هامو می سوزوندی
تازه داره زندگی ام از تلخی تو خالی می شه
تازه داره جون می گیری ،گل تو گلدون پشت شیشه
تازه داره این ترانه پس می گیره من رو از تو
تازه داره از شب تو پس می گیره خنده هامو!
خوب که رفتی،اگه میموندی،جون به لب هام میرسوندی
خوب که رفتی ،اگه میموندی لحظه هامو می سوزوندی!
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه ديــــدن تــو لحظـــه يکــــي شـــدن بود​

لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود​

من تـــوي بــــــرق نگاهت قصر روياهامو ديدم​

نذر کردم صد گل ياس تا به عشق تو رسيدم​

اي نفسهاي پياپي بــــي تــو زندگي عذابه​

مالک دنيا که باشم بــي تو عمر من سرابه​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوبـــــــــاره

از خوابــــ پریده امــــ

نفســـ هایم به شـماره افتاده انــــد

و اشک می ریزم

خــــــوابت را دیده ام

دوبــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاره

منـــــــــــ !

دوبــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ ــــــــاره

تـــــــــو!

دوبــــــــــــــــــــــ ــــــــــ ــــــــــاره

آغوشـــــــــتـ !

هرم نفـــــــــــس هایتـــــــــ

هنوز گرم اســـــــــــتـ

ناگهانـــــ

صـــــــــــدای زنــــــــــانه ای زیر گوشمـــــــــــ میپرســـــــد:

بــــــــــاز هــــــــــــــم کابوسـ دیدی عزیزم ؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو .. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنام او..........

بنام او..........

امیدکه سلامم راپذیراباشی امیدآنکه گویای احساس خودم باشم میخواهم گفتنی هارابگویم امانمیدانم ازکجاشروع کنم که سخن مراآغازوپایانی نیست
میخواهم ازلحظه های سکوت بگویم
آری سکوتی که زیباترین لحظات زندگی راچه بگویم ازآنچه که نمیدانم چیست
آنچه گلویم رامیفشاردوفریادم رادرحلقومم خفه میکند
چه بگویم ازآنچه مرادرکام خود گرفته وبه دست طوفان حوادث میسپارد
زندگی درظاهرکلمه قشنگی است امادربطن خودبسیاری ازخوشبختی هاوسعادت ها وبدبختی هاوشقاوت هاست
زندگی صفای قلب است
آینه ی صداقت وپاکی
زندگی آغاز زیستن است

بی تو دیگرترین پائیزم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عابد کنار برکه نشسته بود!
دست هایش در آب بود که دید
آن سوی برکه
زنی گلو وگلوبندش را به نمایش گذاشته است!
چشمانش را بست
در سکوت خواند:
دور شو ! شیطان !
از من دور شو !
چشمانش را که گشود
زن صنوبری بود
گلوبندش
ماه...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خيال ميکنم
در آبهاي جهان قايقي است
ومن - مسافر قايق - هزارها سال است
سرود زنده دريانوردي هاي کهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و پيش مي رانم
مرا سفر به کجا مي برد ؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
وبند کفش به انگشتهاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جاي رسيدن , و پهن کردن يک فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
....
و در کدام بهار درنگ خواهي کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب بايد خورد
و در جواني يک سايه راه بايد رفت
همين
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


هر بار که سیگاری میبینم...
وجودم پر از حسادت میشود

آخر یادم می اید ....
من را خیلی راحت ترک کردی ...

ولی او را هرگز ....
حتی برای یک ر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هــر آهـنـگـي کـه گـوش مـيـدهـم ، بـه هـر زبـانـي کـه بـاشـد ، بـغـضـم را مـيـشـکـنـد . . . نـمـي دانـم . . . بـغـضـم بـه چـنـد زبـان زنـده دنـيـا مـسـلـط اسـت

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سُکـــوت ، هَمیشــه نِشــانــه رِضــایـتــ نیـستــ!

شـــایــد کســی دارد

خَفـــــه مــی شـــود

پـُشتــ ِ یـکــ بُـغــض . . .


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

و چه آهنگِ زیباییست

این آهنگِ بودن و نبودنِ تو ...




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دست خودم نیست
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگرمیبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینیهمه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که ایندست خودم نیست!
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.
دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كودكی كوزه ای شكست و گریست
كه: «مرا پای خانه رفتن نیست

چه كنم اوستاد اگر پُرسد؟
كوزه ی اب از اوست از من نیست

زین شكسته شدن دلم بشكست
كار ایام جز شكستن نیست

چه كنم گر طلب كند تاوان؟
خجلت و شرم كم ز مردن نیست

گر نكوهش كند كه كوزه چه شد
سخنیم از برای گفتن نیست

كاشكی دود آه می دیدم
حیف، دل را شكاف و روزن نیست

چیزها دیده و نخواسته ام
دل من هم دل است و آهن نیست

روی مادر ندیده ام هرگز
چشم طفل یتیم روشن نیست

كودكان گریه می كنند و مرا
فرصتی بهر گریه كردن نیست

دامن مادران خوش است، چه شد
كه سر من به هیچ دامن نیست؟

خواندم از شوق، هر كه را مادر
گفت با من كه مادر من نیست

از چه یك دوست بهر من نگذاشت؟
گر كه با من زمانه دشمن نیست؟

دیشب از من خجسته روی بتافت
كز چه معنیت دینه بر تن نیست؟

طوق5 خورشید گر زمرد بود
لعل من هم به هیچ معدن نیست

لعل من چیست؟ عقده های دلم
عقد خونین به هیچ مخزن نیست

اشك من گوهر بنا گوشم
اگرم گوهری به گردن نیست

كودكان را كلیج هست مرا
نان خشك از برای خوردن نیست

جامه ام را به نیم جو نخرند
این چنین جامه، جای ارزن نیست

ترسم آن گه دهند پیرهنم
كه نشانی و نامی از من نیست

كودكی گفت: مسكن تو كجاست؟
گفتم آن جا كه هیچ مسكن نیست

رقعه دانم زدن به جامه ی خویش
چه كنم؟ نخ كم است و سوزن نیست

خوشه ای چند می توانم چید
چه توان كرد؟ وقت خرمن نیست

درس هایم نخوانده ماند تمام
چه كنم؟ در چراغ روغن نیست

همه گویند پیش ما منشین
هیچ جا بهر من نشیمن نیست

بر پلاسم نشانده اند از آن
كه مرا جامه خز ادكن نیست

نزد استاد فرش رفتم گفت:
«در تو فرسوده فهم این فن نیست

همگنانم قفا زنند همی
كه تو را جز زبان الكن نیست

من نرفتم به باغ با طفلان
بهر پژمردگان شكفتن نیست

گل اگر بود، مادر من بود
چون كه او نیست گل به گلشن نیست

گل من خاره های پای من است
گر گل و یاسمین و سوسن نیست

اوستادم نهاد لوح به سر
كه چون هیچ طفل كودن نیست

من كه هر خط نوشتم و خواندم
بخت با خواندن و نوشتن نیست

پشت سر اوفتاده ای فلكم
نقص «حطی» و جرم «كلمن» نیست

مزد بهمن همی ز من خواهند
آخر این آذر است بهمن نیست

چرخ، هر سنگ داشت بر من زد
دیگرش سنگ در فلاخن نیست

چه كنم؟ خانه ی زمانه خراب!
كه دلی از جفاش ایمن نیست
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
پرسید چرا دیــــر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیـــر کرده است؟
خندیدم و گفتم: او فقط اسیر مـــن است، تنها دقایقی چند تــاخیر کرده است...
گفتم امروز هوا ســـرد بوده است...
شاید موعد قرار تغییـــر کرده است...
خندیــد به سادگیــم و گفت:
احساس پــاک تو را زنجیــر کرده است.


گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو...!
گفــت:
خوابی سالهاســت دیــر کرده است.
در آییــنه به خود نگاه می کنم آه عشــق تو عجب مرا پیــر کرده است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینهمه جا
ببین اینهمه صندلی خالی
اصلا همین زمین چه عیب دارد
جا قحط بود؟
حتما باید مینشستی به دل من؟
حالا جات راحته؟!؟
<< مینا تیموری >>

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است...
امروز دست هایت را می گیرند...
قصه عادت که شدی..

همان دستها را برایت تکان می دهند...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است...
امروز دست هایت را می گیرند...
قصه عادت که شدی..

همان دستها را برایت تکان می دهند...!








آسمـان هـم کـه بـاشی​

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …​
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
رفته اند! نیستند!

دلم،

صبر و قرارم،

دستانت،

نگاهت،...

هوش از سرم!

بیاورشان!


منتظرم
...
 

Similar threads

بالا