مشاعرۀ سنّتی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یار آمد و گفت خسته میدار دلت

دایم به امید بسته میدار دلت
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو عهد کرده ای که کشانی به خون مرا
من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یارب اندر چشم خونریزش چه خواب است آن همه

در سر زلف دل آویزش چه تاب است آن همه
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چیز که بشکند ز بها افتد و لیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا جان به عشقت بنده شد زین بندگی تابنده شد

تا دل ز نامت زنده شد پر شد دو عالم نام دل
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
شما دل‌ها نگه دارید مسلمانان که من باری

چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق

در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیست تردید که این زمستان گذرد
و از پیش پیک بهار با هزاران گل سرخ بیگمان ما آید
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دور کن از من قضای هجر خود

از تو امید این قدر دارد دلم
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد باد انکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل به غم تو سپرد از آنکه نگیرد

ملک عمارت چو پادشاه ندارد
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا