شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام بچه ها
چقدر زود10روز گذشت
شما هر روز دعاي عهد رو خوندي؟!
بچه ها چقدر توي اين ده روز به ياده امام زمان بوديم؟
من كه هيچي!
هنوزم وقتي نماز ميخونم با نمازاي قبله ماه رمضونم هيچ فرقي نكرده
بچه ها امروزياده حديثي افتادم كه هممون بلديم
هركي بميرد و امام زمانه خودشو نشناخته باشه به مرگه جاهليت مرده
واسه همين گفتم...
نام: محمد
پدر: امام حسن عسكرى(ع)
مادر: نرجس
القاب: حجت، خاتم، صاحب الزّمان، قائم، منتظَر، و از همه مشهورتر مهدى
شكل: چون ستاره درخشان نورانى، و داراى خالى سياه بر گونه راست
زاد روز: شب نيمه شعبان 255، هنگام طلوع فجر
زادگاه: شهر سامراء
غيبت صغرى: از سنّ پنج سالگى به مدّت 69 سال

اقا اينو بگم هنوزم دوستون داريمو براي ظهورتون هر افطار وسحر دعا ميكنيم



 

Ali 1900

عضو جدید
همه شهدا عزيز هستن مخصوصا شداي دشت كربلا كه در اون زمان و در اون موقعيت امام حسين رو رها نكردن.
انشالله كه بتونيم راهشونو ادامه بديم.
 

Ali 1900

عضو جدید
شهيد استاد شهرياري

شهيد استاد شهرياري

نگاهي به زندگي و تلاشهاي علمي دكتر شهرياري


دكتر مجيد شهرياري كه صبح دوشنبه 8 آذر 89 در بلوار ارتش در شمال تهران مورد سوءقصد قرار گرفت و به شهادت رسيد، استاد دانشكده مهندسي هسته اي دانشگاه شهيد بهشتي و رييس دفتر فني كميته ملي «سزامي» (مركز تابش سينكروترون براي تحقيقات و علوم كاربردي در خاورميانه) و از مشاوران ايران در اين پروژه علمي منطقه‌يي بود.

وي به عنوان يكي از برگزيدگان ممتاز آزمون سراسري سال 1363 تحصيلات كارشناسي خود را در رشته مهندسي الكترونيك در دانشگاه صنعتي اميركبير آغاز كرد و با كسب رتبه اول آزمون كارشناسي ارشد مهندسي هسته‌يي دانشگاه صنعتي شريف در سال 69 تحصيلات خود را پي گرفت و با توجه به كسب رتبه اول در دوره مذكور با استفاده از آيين‌نامه دانشجويان رتبه اول، در دوره دكتري علوم و تكنولوژي هسته‌يي دانشگاه صنعتي اميركبير پذيرفته شد.

شهرياري تحصيلات دوره دكتري خود را نيز در سال 1377 به پايان رسانده و از آبان ماه همان سال عضو هيات علمي دانشكده فيزيك دانشگاه صنعتي اميركبير شد كه اين همكاري تا بهمن ماه 80 ادامه داشت.

دكتر شهرياري در ادامه فعاليت‌هاي علمي و آموزشي خود را در دانشگاه شهيد بهشتي پي گرفت كه تا زمان شهادت وي ادامه داشت.


"استاد شهرياري! راهت ادامه دارد..."
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواستم فراموشتون کنم ...
شمایی که یه روز برام زندگی شدید...و یه بار دستمو از میون آتش گرفتید و تو بیابونهای جنوب زنده ام کردید...یه روز رفتم چون فکر می کردم همه چیز از شما شنیدم...گوشهامو بستم تا دل به آواهای خوش سربی مدرنیته بدم...چادرمو انداختم رو زمین و پرواز به سمت سقوط...این بار تو دیوار کنار تخت اتاق خوابگاهم هیچ عکسی از شما نچسبوندم...دلم هوای نگاه همت نمی کرد...دلم برای صدای علمدار تنگ نمیشد...من می رفتم و می رفتم...
افتادم روی دنده لج ...دنده خودسوزی خودم...قهر با همه رفاقتهای بی ریا و دل خوش شدن به دوستایی که از جنس من نبودند...
باز هم بوی شما رو حس می کنم ...می دونم تصادفی نبود اون نشریه دانشجویی خواهرم که به دستم رسید و مربوط به سالهای گمشده بود...نشریه ای که بوی شما رو میداد و من بی خبر از همه جا وقتی چند شب پیش واسه بی خوابیم خواستم ته کتابخونه بابا چیزی واسه وقت گذرونی پیدا کنم...و شاید غریب بودن این کاغذها منو ترغیب کرد بخونمش بی اینکه بدونم چی هست و وقتی باز کردم و عکس سید مرتضی رو دیدم حس کردم دلم بدجور برای همتون تنگ شده...برای لحظه هایی که با شما بودم و به قول امروزی ها با شما عشق می کردم...با عطش گردان حنظله تا سرمای مریوان...
دلم بدجور تنگ شده...اومدم باز پیشتون...فردا شروع دوباره منه...و به قول بهترین دوست سختی هام:میخوام چادرمو از رو زمین بردارم...
برام دعا کنید...
ای کاش رنگ شهر بازی ام نمیداد
 
آخرین ویرایش:

yareza2006

عضو جدید
خواستم فراموشتون کنم ...
شمایی که یه روز برام زندگی شدید...و یه بار دستمو از میون آتش گرفتید و تو بیابونهای جنوب زنده ام کردید...یه روز رفتم چون فکر می کردم همه چیز از شما شنیدم...گوشهامو بستم تا دل به آواهای خوش سربی مدرنیته بدم...چادرمو انداختم رو زمین و پرواز به سمت سقوط...این بار تو دیوار کنار تخت اتاق خوابگاهم هیچ عکسی از شما نچسبوندم...دلم هوای نگاه همت نمی کرد...دلم برای صدای علمدار تنگ نمیشد...من می رفتم و می رفتم...
افتادم روی دنده لج ...دنده خودسوزی خودم...قهر با همه رفاقتهای بی ریا و دل خوش شدن به دوستایی که از جنس من نبودند...
باز هم بوی شما رو حس می کنم ...می دونم تصادفی نبود اون نشریه دانشجویی خواهرم که به دستم رسید و مربوط به سالهای گمشده بود...نشریه ای که بوی شما رو میداد و من بی خبر از همه جا وقتی چند شب پیش واسه بی خوابیم خواستم ته کتابخونه بابا چیزی واسه وقت گذرونی پیدا کنم...و شاید غریب بودن این کاغذها منو ترغیب کرد بخونمش بی اینکه بدونم چی هست و وقتی باز کردم و عکس سید مرتضی رو دیدم حس کردم دلم بدجور برای همتون تنگ شده...برای لحظه هایی که با شما بودم و به قول امروزی ها با شما عشق می کردم...با عطش گردان حنظله تا سرمای مریوان...
دلم بدجور تنگ شده...اومدم باز پیشتون...فردا شروع دوباره منه...و به قول بهترین دوست سختی هام:میخوام چادرمو از رو زمین بردارم...
برام دعا کنید...
ای کاش رنگ شهر بازی ام نمیداد
ای کاش همگی یه تکانی بخوریم
غفلت بدجوری گرفتارم کرده.
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
واقعا نمیشه گفت کدوم شهید
همه شهدا ارزنده اند
برای من همه شهدا یه خاطره ای و یه رازی در دلم دارند
اما سیدمرتضی آوینی، آقامصطفی چمران و عماد مغنیه یه خورده بیشتر از بقیه

دیروز سالروز شهادت سردار سرافراز اسلام، خط اول مقابله با صهیونیسم
که در تمام دنیا و سرویسهای اطلاعاتی به شبح معروف بود
یعنی شهید عمادمغنیه
بود


تبربک و تسلیت عرض میکنم
 

ایلیا110

عضو جدید
شهید

شهید

شهدا همه دوست داشتنی هستند
شهید بروجردی
به یاد آنانی که مردانه رفتند
وبه امید اینکه ادامه دادهنده راه سرخشان باشیم .
یاعلی
 

zahra60

عضو جدید
سلام
همه شهدا عزیز هستند
حتی شهدای جهان اسلام
ولی من دو تا شهید می شناسم که در زمانی که من سن زیادی نداشتم (4 ساله بودم) شهید شده اند و با عکسهای شان حرف می زنم و درد و دل می کنم
یعنی همیشه یادشان می کنم از زمانی که یادم هست حدود 18 سال می گذرد (10 ساله بودم)
مادرشان همیشه چشمش به در خانه بود تا بیایند وقتی جسدشان آمد باور نمی کرد و تا زمان مرگش هم فکر می کنم که باور نکرد (25 ساله بودم)
پدرشان، من بازهم سنم کم بود (8 یا 10 ساله بودم) زودتر از مادرشان فوت کرد و طاقت نداشت
این ها را گفتم که خانواده شان چه می کشند و از این همه بی تفاوتی در عذابند
پس بیاییم راهش شان را ادامه دهیم و نیز یادمان باشه که جانبازان الگوی ما هستند
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدا بر تمام شهدای اسلام:gol:
من بیشتر به شهید همت شهید ناصر کاظمی شهید ایوب بلندی ارادت خاصی دارم.
این 3 شهید بزرگوار رو از کتابای نیمه پنهان ماه و اینک شوکران شناختم.با یان کتابا هم خیلی تصادفی آشنا شدم ولی عالین.وقتی آدم کتاب زندگیشونو میخونه آخرش که میرسه فقط گریه میکنه انقد بغض میکنی که نمیدونی بقیشو چه جوری بخونی.واقعا ما مدیونشونیم!
آخرین کتابی که چند روز پیش خوندم کتاب اینک شوکران زندگی شهید ایوب بلندی بود.انسان فوق العاده ای بوده اولای کتاب فقط میخندی اصلا جلوی خندتو نمیتونی بگیری ولی از اون جایی که ایشون شیمیایی میشه و در مورد دردهاش نوشته و میخونی که آدم به اون شادابی و پر انرژیی چه بلایی سرش میاد فقط گریه میکنی طوری که نمیتونی بقیه کتاب رو بخونی آخر کتابم خدا رو شکر میکنی که شهید شد و از اون همه رنج خلاص شد.
خدا کمکمون کنه یک ذره از حقشونو به جا بیاریم:gol:
شهید چمران هم زندگیشون فوق العادست.همیشه دلم میخواست روحم به بزرگی روح شهید چمران بود:gol:
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خدا بر تمام شهدای اسلام:gol:
من بیشتر به شهید همت شهید ناصر کاظمی شهید ایوب بلندی ارادت خاصی دارم.
این 3 شهید بزرگوار رو از کتابای نیمه پنهان ماه و اینک شوکران شناختم.با یان کتابا هم خیلی تصادفی آشنا شدم ولی عالین.وقتی آدم کتاب زندگیشونو میخونه آخرش که میرسه فقط گریه میکنه انقد بغض میکنی که نمیدونی بقیشو چه جوری بخونی.واقعا ما مدیونشونیم!
آخرین کتابی که چند روز پیش خوندم کتاب اینک شوکران زندگی شهید ایوب بلندی بود.انسان فوق العاده ای بوده اولای کتاب فقط میخندی اصلا جلوی خندتو نمیتونی بگیری ولی از اون جایی که ایشون شیمیایی میشه و در مورد دردهاش نوشته و میخونی که آدم به اون شادابی و پر انرژیی چه بلایی سرش میاد فقط گریه میکنی طوری که نمیتونی بقیه کتاب رو بخونی آخر کتابم خدا رو شکر میکنی که شهید شد و از اون همه رنج خلاص شد.
خدا کمکمون کنه یک ذره از حقشونو به جا بیاریم:gol:
شهید چمران هم زندگیشون فوق العادست.همیشه دلم میخواست روحم به بزرگی روح شهید چمران بود:gol:

وای پس کتابشون چاپ شد. من شهید بلندی رو از طریق دخترشون شناختم.
خیلی ادم باحالی بوده.
واقعا به همه جنبه های زندگیش اهمیت میداده و یک بعدی نبوده.

دخترشون شاگرد من بودند . انقدر خاطرات جالب ازشون تعریف میکردند .

یک نکته جالب اینکه خیلی اهل مطالعه بودند و خونه شان پر از کتابهای مختلف بود.
یکی از کتابهاشون...
اگه گفتید چی بود؟
از همین میشد فهمید چقدر ادم لطیفیه.
شرط میبندم تعجب کنید:کتاب رویای سبز(ان شرلی با موهای قرمز)!!!
اولش فکر کردم مال بچه هاشونه اما گفتند مال خودشونه.:gol::gol::gol:

 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز


وای پس کتابشون چاپ شد. من شهید بلندی رو از طریق دخترشون شناختم.
خیلی ادم باحالی بوده.
واقعا به همه جنبه های زندگیش اهمیت میداده و یک بعدی نبوده.

دخترشون شاگرد من بودند . انقدر خاطرات جالب ازشون تعریف میکردند .

یک نکته جالب اینکه خیلی اهل مطالعه بودند و خونه شان پر از کتابهای مختلف بود.
یکی از کتابهاشون...
اگه گفتید چی بود؟
از همین میشد فهمید چقدر ادم لطیفیه.
شرط میبندم تعجب کنید:کتاب رویای سبز(ان شرلی با موهای قرمز)!!!
اولش فکر کردم مال بچه هاشونه اما گفتند مال خودشونه.:gol::gol::gol:

سلام بله چاپ شده عنوان کاملش:اینک شوکران3/ایوب بلندی به روایت همسر شهید چاپ اولشم 87 بوده مال من چاپ پنجم سال 89 هست از کتابای موسسه روایت فتح هست.
چقد جالب به نظرم ایوب زمان ما بودن.
ولی من هر وقت یاد این شهید میفتم بغضم میگیره خیلی غم انگیز بوده زندگیشون از شیمیایی شدنشون تا شهادتشون.همسر و بچه هاشونم خیلی صبور بودن خدا انشالله بهشون خیر دنیا و آخرت بده همگی خیلی سختی کشیدنhttp://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/images/smilies/icon_gol.gif
 

moh3n93

عضو جدید
شهيد طاهر يونسي

اين شهيد بزرگوار بعد از عمليات بيت المقدس (آزادسازي خرمشهر) با جمعي از همرزمان داوطلبانه به سمت دشمن حركت كردند تا مانع حمله ي مجدد آنها شوند و پايگاه هاي خودي تجديد قدرت كنند . جالب است پيكر اين شهيد را در شلمچه بعد از 16 سال در تفحص پيدا كردند و به خانواده اش بازگرداندند . طبق وصيت اين شهيد مادرش يك قطره هم اشك نريخت و با افتخار استخوان هاي فرزندش را بوسيد و به خاك سپرد ...



 
آخرین ویرایش:

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
و قاتلو و قتلو فی سبیل ال... امواتا
بسیجی واقعی همت بود و باکری،شهید ابراهیم همت،
شهید مهدی باکری
شهید حمید باکری
دکتر شهید چمران
http://www.aviny.com/شهید آوینیhttp://www.iran-eng.com/member.php/230657-ITDeveloper
عموی خودم، باهنر و رجایی، و همه کسانی که در جبهه های حق علیه باطل شهید شده اند، انها زنده اند و ما مرده،
برای شادی روح همه شهدا، مخصوصا شهدای کربلا، کربلاهای ایران و امام شهدا صلواتی ختم بفرمایید:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین
 

roholah7

عضو جدید
شهید سعید چشم براه
قسمتی از وصیت نامه این شهید بزرگوار:
خدایا، ما رضای تو را و لقای تو را بر خوشی دنیا ترجیح می دهیم.
 

پیوست ها

  • 2.jpg
    2.jpg
    39.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش:

Star135

عضو جدید

شهید همت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تولد : 12 فروردین 1334[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شهادت : 16 اسفند 1360[/FONT]
الموت لامریکا
دوتایی با حاج احمد روی کاغذ هایی درشت نوشته بودند : الموت لامریکا . کاغذ ها را لوله کرده بودند تو دستشان و کناری ایستاده بودند . یکیشان مخ یکی از شرطه ها را کار گرفته بود . اون یکی دست گذاشته بود پشت شرطه ، مثلا گرم گرفته بودند چند دقیقه بعد به هم اشاره کردند. دست از سرش برداشتند و او راهش را کشید و رفت. سر و صدای عرب ها می آمد. ریخته بودند دور و بر شرطه بی خبر از همه جا. بیچاره تازه فهمیده بود چه رودستی خورده. پشتش برچسب الموت لامریکا زده بودند
 

Similar threads

بالا